منم مست و منم مست و منم مست
منم عاقل ولی پیمانه در دست
نمایش نسخه قابل چاپ
منم مست و منم مست و منم مست
منم عاقل ولی پیمانه در دست
تيشه زان بر هر رگ و بندم زنند
تا كه با لطف تو پيوندم زنند
گر كسي را از تو دردي شد نصيب
هم سرانجامش تو گرديدي طبيب
هر كه مسكين و پريشان تو بود
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا*******************تفقدی نکند طوطی شکر خا را
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس***********************کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود******************* وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
در اين زمانه رفيقي که خالي از خلل است
صراحي مي ناب و سفينه غزل است
تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت
تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت
از کمين تا سر برآوردم، شکار از دست رفت
تا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبود
خردهي عمرم که چون نقد شرار از دست رفت
داغهاي نااميدي يادگار از خود گذاشت
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
خيال نازکت ازرده گزند مباد