مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
نمایش نسخه قابل چاپ
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد/ وگر پنهان کنم تا مغز استخوان سوزد
در بازی دل نگاه من مست تو بود
هر بار دلم شکست پابست تو بود
من شاه دلم را به زمين انداختم
اما چه کنم تک دلم دست تو بود
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهيست که در دست نسيم افتادست
تا نکردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نا محرم نباشد جای پیغام و سرش
شنيده ام كه عاشقی ،نديده ای كه عاشقم
ببین که دیدنی شده ، کنون زوال عشق تو
وارستگان به دوست پناهنده گشته اند
وابسته ای چو من به جهان بی پناه شد
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز کویت بر ندارم روز و شب
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه
با خبر باش که من غرق گناهم هرشب
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
در نگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گرچه در جمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی امشب گریه هم با من غریبی میکند
دیده در راهند چشمانم که بازآیی هنوز
زاهدی با کوزهای خالی ز دریا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته!
هرچه در این پرده نشانت دهند
گرچه نپسندی به حزانت دهند
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با سینه ای شرحه شرحه و با دلی کباب
با خیال به تو به سر بردن اگر هست گناه
باخبر باش که من غرق گناهم هر شب
بیایید،بیایید که گلزار دمیده ست
بیایید،بیایید که دلدار رسیده ست
بیارید به یک بار،همه جان وجهان را
به خورشید سپارید،که خوش تیغ کشیده ست
تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را
آمد بهار جانها،ای شاخ تر،به رقص آ
چون یوسف اندر آمد،مصر و شکر،به رقص آ
ای شاه عشق پرور،مانند شیر مادر
ای شیر جوش در رو،جان پدر به رقص آ
آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با سینه ای شرحه شرحه و با دلی کباب
وقتي به دنيا مياييم تو گوشمون اذان ميخونن وقتي هم از دنيا ميريم برامون نماز ميخونن.
زندگي به اين كوتاهيه!
فاصله ي بين اذان تا نماز!
چه ساده با گرستن خويش زاده مي شويم
و چه ساده با گريستن ديگران از دنيا ميرويم
و ميان اين دو سادگي معمايي مي سازيم
به نام زندگي!
تا تواني يك دل و يك رنگ باش
قالي از صد رنگ بودن زير پا گسترده است.
يادت باشه دنيا كرويه!هر وقت احساس كردي آخرش هست شايد نقطه ي شروع باشه.
هيچ كس آنقدر ثروتمند نيست كه به لبخندي نياز نداشته باشد
و هيچ كس آنقدر فقير نيست كه نتواند لبخندي ببخشد
پس
لبخند بزن حتي اگر دلت غمگين باشد.
گاه براي ساختن بايد ويران كرد
گاه براي داشتن بايد گذشت
و گاه در اوج تمنا بايد نخواست
اینجا چه خبره...؟؟؟ ظاهرا تاپیک رو اشتباه گرفتین!!![taajob][taajob]
منم موندم ! چی شده اینجا ! اینجا مشاعره است یا درس از زندگی [taajob]
با ب Aleyasin ادامه میدم :
با دوک خویش پیرزنی گفت وقت کار
کآوخ ز پنبه ریشتنم موی شد سفید
از بس که بر تو خم شدم و چشم دوختم
کم نور گشت دیده ام و قامتم خمید
در سفالين کاسه رندان به خواري منگريد
کاين حريفان خدمت جام جهانبين کردهاند
دنیا به مثال کوزه ای رنگین است
آب این کوزه گهی تلخ و گهی شیرین است
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم *** آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
در خور دریا نشد جز مرغ آب
فهم کن،والله اعلم بالصواب
با توام دیگرزدردی بیم نیست
هست اگر جزدرد خوشبختیم نیست
تورا چون عطر گل ها دوست دارم
چو اب پاک دریا دوست دارم
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته هر محفلی بود
دل می رود زدستم،صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان،خواهد شد آشکارا