قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
نمایش نسخه قابل چاپ
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
بیا اي مرگ امشب راحتم کن سخت دلگيرم
ملول از ننگ هستي هستم و از زندگي سيرم
اگرجان از تن انسان چو بيرون رفت ميميرد
ندارم جاني اندر تن چرا آخر نميميرم
گريزاني چرا اي مرگ اي صياد دام افکن
شکارآمد به پاي خود چه غم داري بزن تيرم
بيا دستم به دامان تو دستم را بگير امشب
وگرنه انتقام زندگي را از تو ميگيرم
بيا و دست بردار اي فلک از بازي جانم
ورق برگشت بازنده تويي در دور تقديرم
اگرچه عمر کوتاهم براي عاشقي کم بود
بيا اي زندگي بگذر دم آخر زتقصيرم
از من خواست که دعایش کنم...
چه شبها که اشک ریختم و برایش دعا کردم...
ولی نمیدانستم دعایش جدایی از من بود...!!!
همیشه با تو بوده ام
با تو نفس کشیده ام با چشمان تو دیده ام
مرا از تو گریزی نیست
چنان که روح را از جسم و زمین را از آسمان
و چنان با آن زیسته ام
که با ور کرده ام
دلیل بودن من تو هستی
تنها تو ....
با زنــــــدگی قهر نکـــــــن!
دنیــــــا منت هیـــــــچ کس رو نمی کشــــــه…
یعنــی میــشود همیـــن حالا ؛
همیـــن لحظـــــه !
حتــــــــــــــــــی اشتبـــاهی ....
یــادم بیفتــی .... !؟
دَرد بُزرگے ـســــت
براﮮ کسـﮯ که مُتوجه نــَبودَنتــ نے ـستــ
پَرپَر شــَوے ...
میدانی
من
جز با تو
با هر كس كه باشم
، باز تنهام ...
פֿــیــره بـــﮧ مرבمــ نشسـتــﮧ اَمـ
...تنهـاے تنهـا...
نــﮧ کسـے حالمـ را مـے پرسـב
نــﮧ کسے هوایـمـ رآ בآرב
عیـبـے نـבارב!
سآلهآست بــﮧ ایــטּ زنــבگـــے عآבت کرבه امـ
غم نویس نیستم
فقط گاه و بیگاه
حال هوای دل را مکتوب میکنم...
همــین....!
http://gallery.avazak.ir/albums/user...2810398%29.jpg
http://static.cloob.com//public/user...dceab0938a-425تظـاهـر بـہ شـادﮮ مـﮯ ڪنم !
حرفــ مـﮯ زنمـ مثـل همـہ امـا ؛
خیلـﮯ وقتــ استــ
مـُرده امـ ...!
دلمـ مـﮯ خـواهـد ببـارمـ و ڪسـﮯ نپـرسـد چـرا ؟ !
تـو چـہ مـﮯ فهمـﮯ ... ؟!؟
بانو ...جامـــــه ی تــــوســـت امــــا ...جــــامعـــــــه ی مـــــا را مــــــی ســــازد !جامـــــه ات را جمـــــع کــــنجامعــــــه در خطــــــر است !
نــه نمـی دانــی...!
هیچــکس نمــی دانـــد...!
پشت ایــن چهــره ی آرامـ در دلــــم چه میگــذرد...!
نمـی دانـی...!
کســی نمـی داند.....!
ایــن آرامش ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام...!
چقــدر خسته امـ میکنــد...!
نمیدانم هم اکنون در کجا مشغول لبخندی!!
فقط یک آرزو دارم :
که در دنیای شیرینت میان قلب تو با غم نباشد هیچ پیوندی...
فقط کسی دلتنگی رو درک میکنه
که طعم وابستگی رو چشیده باشه.
به دلتنگی ات وابسته شدم...
- - - به روز رسانی شده - - -
تنها بودن قدرت می خواهد!
و این قدرت را کسی به من داد
که روزی می گفت تنهایت نمی گذارم!
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ..
ﻧﻪ ﺗﮑـــــﺮﺍﺭﯼ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ..
ﻧﻪ ﺗﮑـــــﺮﺍﺭ
چه ساده بودم
آن هنگام که میپنداشتم ترکیدن بادکنک آبی ام
ناگوار ترین حادثه
عالم است . . .
ایـــن روز هـــا دلگرمـــی مــــی خـــوام
وگـــر نـــه چیــزی که زیـــاده ،
ســرگرمی ...
تســــبــیح میشوم
زیر انگشــــتانت
دانـــه دانــــه میـــرانـــی ام
تا خــــودت را بالا ببــــری . . .
باختم در عشق، اما باختن تقدیر نیست
ساختم با درد تنهایی....
مگر تقدیر چیست؟
يادت باشه : كسي رو براي دوستي انتخاب كني كه دلش اونقدر بزرگ باشه كه براي جا شدن توش ، مجبور نشي خودتو كوچيك كني
در دنیای من
فقط یک نفر لبخند مرا خواستــــ
(عکاس ) بود که او هم (پولش )را گرفتــــــــــ...
هر بار که می خواهم به سمـتـت بیایم
یادم می افتد ”دلـتـنـگی”
هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک “اشتباه” نیست !
سلام ای خواب ای رویا . . .
http://khorshidgroup.org/image/wp-co...13/12/love.jpg
سلام ای خواب ای رویا
سلام ای آنکه با تو عشق شد پیدا
سلام ای آشنا ، ای مه
سلام ای مونس شب ها
مرا با خود ببر زینجا
نمی دانی که چشمانت
چه با من میکند هر شب
نمی دانی فریب چشم های تو
طلسمم میکند دیوانه می سازد نگاهم را
ولی افسوس اینجا
فاصله
صدها
هزاران راه را باید بپیماید
و من تنها
ندارم طاقت رفتن
نگاهم کن
بشو همراه
من اینجا بی تو تنهایم
و می گیرم
سراغ چشم هایی را
که یک شب آتشی افکند در جانم
ولی افسوس
این آتش
زبان شعر هایم را
نمی داند
نشد همراه
ندانست این دل تنها
که یک دم
هم زبانی را
طلب دارد
نمی داند دل تنها
پری رویان دیگر را
نمی داند اگر
یک دم !
شبی !!
تنها !
زبانم را بداند او
من آن شب را
کنم تا صبح فردا
روشن از مهتاب
و فردا روز آغاز است
صبرت که تمام شد نرو...
معرفت تازه از آن لحظه آغاز ميشود..
گاهی بخاطرش ماندن را تحمل کن رفتن از دست همه بر می آید..
باید برای زمستان کتی گرم بخرم ،
با جیب هایی برای دست هایم ،
تن های تنها ،
زود یخ می زنند...
کسی که تو حرفاش زیاد میگه " بیخیال " ، بیشتر از همه فکر و خیال داره!!!
فقط دیگه حال و حوصله ی بحث و صحبت نداره!چون خستس...
اگه توی زندگیت یکی رو داری که به فکر خوشحال کردنته،این یعنی خوشبختی
به همین سادگی...
خدایـــــــــــــا...
آغوشت را امشب به من می دهـــــی ؟
برایِ گفتـــלּ چیزے نــבارم
اما برایِ شنفتنِ حرفهاے تو گوش بسیار . .
می شود من بغض کنمـــ
تو بگویــے : مگر خدایت نباشــבکه تو اینگونهــ بغض کنــی. .
می شود من بگویم خدایا ؟
تو بگویــــے: جانِ دل . .
می شود بیایــــی؟!!!
از شهر من
تا دل تو راهی نیست...
تبسمت را نگهدار برای شعله ور شدن
جرقه ای کهنه در
کتاب خاطرات ذهنت...
من از عشق باران دل به دریا زدم
[golrooz]
گاهی اوقات از خودم میپرسم چرا هرکی مهربون تره تنها تره؟
اینو یه بار از دوستم پرسیدمو اون گفت چون آدمای مهربون ،مهربونن چی دیگه آدم باید از یکی بخواد و اینکه اونا در دسترس اند
ولی بقیه نه !همه میخوان به دستشون بیارن تا ازشون سود ببرن پس دورشون شلوغ تره!
آدم نا امید میشه واقعا!
امروز معلممون گفت همیشه طرفدارهای خوبی و حق کمترن!یکی به من بگه آخه چرااااااااااااااااااااااا ااااااا؟!!!!!!!!!!!
بـیـا بـا هـم رفـت و آمـد نـکـنـیـم مـثـلـا وقـتـی مـی آیـی نـــــــــــــرو . . . . .
مردها موجودات عجیبی هستند
به محض اینکه میفهمند دلبسته شان شدی اشکت را در می آورند!
تنها مردی که اشک عاشقش را در نمی آورد
پدر است..
و همه ی دخترها عاشق پدرشان...
مردها پدر که میشوند تازه میفهمند زنها چقدر دوست داشتنی هستند!
مردی با دختر دار شدن آغاز میشود..
حس می کنم عاشق شدم !!!
سلام
خوبم ، خیلی خوب . مثل روزهایی که
دلیل خواصی برای ابری بودنم ندارم ....
دیشب بارون اومد خیلی خوش گذشت
خواب منو نبرد تنها بودم رفتم زیر بارون ،
تا دیروز دلم بارون می خواست ولی امشب
دیگه دلم برف می خواد . دلم می خواد
مثل یه آدم برفی تو حیاط یخ بزنم .
امروز نمی دونم چرا مدام این شعر آقای
حیدری تو ذهنمه :
حد پروازم نگاه توست بالم را نگیر . . . حس خوب عاشقی و روزای اول عاشق شدن رو دارم . حس قشنگیه داره روحم مورمور می شه . یه شعر قشنگ از آقای مهدی فرجی تو ذهنم تداعی شد ، با این شعر خاطرات زیادی دارم : این روزها به نحو عجیبی مکدرم بگذار تا به عطر تو ایمان بیاورم این باور مچاله مرا پیر می کند اینکه به چشم های تو راهی نمی برم تا یک گره به بقچه ی احساس باقی است از جاده ی خیال تو بگذار بگذرم تاریکی زمخت مرا زیرو رو نکن روشن ترین ستاره ی شبهای باورم ترجیح می دهم که بمیرم فقط همین بر من مباد باور یک عشق دیگرم تا مغز استخوانم از این حرفها پر است ای عشق من چگونه گریبان نمی درم گفتی که می رسیم بهم طبق سرنوشت چیزی نمانده بود که پر دربیاورم شوری کبوترانه مرا در خودش گرفت رفتم حرم صدا زدم ای صاحب حرم حالا که مثل ماهی خوشبخت کوچکی در موج خیز چشم قشنگت شناورم کاری بکن که پنجره ها بازتر شود شاید به چشم های تو ایمان بیاورم .... [golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]
محتاج خنده های توام بیشتر بخند...
چقدر بده که انقدر بغض داشته باشی
که حتی جرات خوندنه یه دلنوشته نداشته باشی
داغون شدن ینی این...
http://axgig.com/images/68215365676851676910.jpg