در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کآتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
نمایش نسخه قابل چاپ
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کآتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمان می وزد باد یمن
حافظ
نقطه ای بودم و پرگار فلک خطم کرددر خم دایره حب علی افتادمز ازل تا به ابد خون جگر می نوشممحو شیرینیم و استاد دو صدفرهادم
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدائی بر خسروی گزیدن
نوشتم فقر ارث مادرم بودکه همچون سایه او برسرم بودموحد را لباس فقر زیبدنه آن دلقی که مردم را فریبدلباس فقر کشکول و ردا نیستتجمل کار مردان خدا نیستبه جام عارفان رند آگاهنباشد باده جز فقر الی الله
دوش دیدم که مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
شعله ای خواهم که خود سوزی کنمشمع گردم شعله افروزی کنم