-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خاطر ه یه حرف تاازش بین دیدن و ندیدن .........................
اونی که دیروز ارزو داشتم زندگی امروزمه خدا رو شکر به اونایی که میخواستم رسیدم ....... الهی شکر برا بقیش خدا بزرگه
خیلی خستم خداجون خیلی شاکیم از خودمو یه عالمه ادمای دیگه انقدر که دیگه نمیکشم همش رو می اندازم کنار محکم بغلم کن خیلی خستم خیلیییییییییی
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
فردا قراره بریم مهمونیه خدا
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
گفتم برم این تابستونیه یه حرکتی از خودم نشون بدم،برم یه کلاس ورزشی اسممو بنویسم...
خانومه گفت این برنامۀ کلاسیمونه،منم نگاه کردم دیدم ساعتای کلاسای تکواندوش از همه بهتره....ولی یه مشکلی داشت...
چون بعدش فهمیدم استادش یه آقاهس...عکساشم گذاشته بود عین جکی چان
اینجوری:
http://www.pic.tooptarinha.com/image...dfkfcesm6e.jpg
اینم از شانس ما....[tafakor]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
homeyra
ساعتای کلاسای تکواندوش از همه بهتره....
منم خواستم ازین حرکتای تو بکنم حمیرا!!!!!
رفتم سر کلاسای تکواندوش(چون به ورزشای رزمی علاقه دارم)دیدم استاده هی میکوبه تو دل و روده ی بچه های مردم و یه جا دیگه دیدم داره رسما پای یه بنده خدایی رو لگد میکنه!!!!!!
با خودم گفتم: اینم از فنون معبد شائولینه حتما!!!!
هیچی دیگــــــــــــــــــــــ ه!!!!الان دو به شک شدم....نه نه ببخشید سه به شک شدم!!!!!
حالا هم فکر میکنم (بقول یکی از دوستام که میگه:)بهترین ورزش همون ماهیگیریه([nishkhand])
یا یوگا که یه بالشم مدن بهت و تو راحت چرت میزنی[bamazegi]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
BaAaroOoN
منم خواستم ازین حرکتای تو بکنم حمیرا!!!!!
رفتم سر کلاسای تکواندوش(چون به ورزشای رزمی علاقه دارم)دیدم استاده هی میکوبه تو دل و روده ی بچه های مردم و یه جا دیگه دیدم داره رسما پای یه بنده خدایی رو لگد میکنه!!!!!!
با خودم گفتم: اینم از فنون معبد شائولینه حتما!!!!
هیچی دیگــــــــــــــــــــــ ه!!!!الان دو به شک شدم....نه نه ببخشید سه به شک شدم!!!!!
حالا هم فکر میکنم (بقول یکی از دوستام که میگه:)بهترین ورزش همون ماهیگیریه([nishkhand])
یا یوگا که یه بالشم مدن بهت و تو راحت چرت میزنی[bamazegi]
نه سهیلایی یوگا خیلی بهتره ماهیگیری نریا!!! ماهیا گنا دارن باشه آجی!! یوگا انقد خوبه!! به قول خودت بالشم میدن[nishkhand]
برو یوگا یا برو کارتینگ که رانندگیت بهتر هم میشه...[cheshmak][nishkhand]
اما ماهیگیری خیلی بده...[sootzadan][golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سونای
ماهیا گنا دارن باشه آجی
ماهیگیری که فقط حس ماهیگیریو داره....ژستِ ماهیگیرها رو میگیری و کلاهت رو میذاری رو صورتت و با خیال راحت به چرت لذت بخشت ادامه میدی[bamazegi]
ولی یوگا یه بدی ای داره اونم اینه که باید نشسته چرت بزنی بعضی جاهاش!!!!
ولی تو ماهیگیری میتونی با خیــــــــــــــــــــال راحت دراز بکشی[nishkhand]4تا هم کفش بجای ماهی میگیریم و به حفاظت محیط زیست کمک میشه[shademan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
BaAaroOoN
ماهیگیری که فقط حس ماهیگیریو داره....ژستِ ماهیگیرها رو میگیری و کلاهت رو میذاری رو صورتت و با خیال راحت به چرت لذت بخشت ادامه میدی[bamazegi]
ولی یوگا یه بدی ای داره اونم اینه که باید نشسته چرت بزنی بعضی جاهاش!!!!
ولی تو ماهیگیری میتونی با خیــــــــــــــــــــال راحت دراز بکشی[nishkhand]4تا هم کفش بجای ماهی میگیریم و به حفاظت محیط زیست کمک میشه[shademan]
آهان ازون لحاظ...پس منم هستم! مخصوصا اون تیکه کفش گیریشو!!![nishkhand] خواستی بری ماهیگیری خبر بده منم بیام تنها نریا....[cheshmak][sootzadan][golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروزم مثل روزای دیگه بود برام... روزای یکنواخت و خسته کننده ای که تا خودم نخوام تموم نمیشن....
مشکل اینجاست که دچار یه نوع کمبود انگیزه شدم !! از نوع وخیمش ...
روزم شده رفتن به مدرسه و برگشتن و..... خلاصه کارای خییییلی تکراری !
.................................................. ..........آخه این روزا کی میخوان تموم شن؟؟؟؟؟؟؟
تب کنکور کی میخواد بگیرتم؟؟؟؟؟؟! [ghahr]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز خوشحال و خندان رفتیم محل کار با کوله پشتی
همه اول تعجب کردن که وای چی شده فاطیما برای اولین بار کوله پشتی که نه اولین بار کیف اورده با خودش
چشتون روز بد نبینه زیپ کیف رو باز کردیم و از توش دفترچه یاداشت کوچولوها درآوردیم
همه گفتن میخوای اینا رو به عنوان جایزه برای بچه هات در نظر بگیری ؟!
منم که بی خبر از همه جا که قراره چه بلایی بر سرم نازل بشه گفتم
نه بابا ، تو کیف هر یک از بچه هام یدونه میذارم و شعرها و نقاشی ها و ... جدید رو می نویسیم توش و میدیم به مادرا !!!!!!!!!!!!
یعنی بدونی همه دست تشویق ( [nishkhand]) به به چه کار جالبی ! میمونه یادگاری و ...
ولی وقتی شروع کردیم به نوشتن اولین شعری که بچه هام کاملاً یاد گرفته بودن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خیلی دستم سالم بود (منظورم جای سرمه هستا ، هنوز درد میکنه ) سالم تر هم شد !
به این میگن امان از فکری که در جای نامناسب پا به عرصه وجود می گذارد
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام من دارم واسه دوستم که چندتاتجدید اورده جزوه مینویسم بعدشم برم بدم بهش البته خیلی ذوق دارم که ببینمش
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
ما چند روزی هست که مهمون داریم
خیلی خوبه از تنهایی در اومدم...
ولی دیگه سرم گیج میره!!!
دست چپم از ارنج تا مچ کشیده شد به میز پوستش کنده شد![negaran] دست راستم دیروز اومدم گازو روشن کنم در حد تیم ملی سوخت!
موقع راه رفتن هم انگشت کوچیکه ی پام گرفت به پایه مبل نزدیک بود بشکنه!! نفففففففففففففففففففسسسسس سسسم رفت....[nishkhand]
ساق پامم نمیدونم کجا خورده خیی درد میکنه...و.......کلا مجروح شدم....[khastegi] البته کوزت بودن نتیجه ای جز این نمیتونه داشته باشه...[khanderiz][bamazegi]
[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام من که امروز خیلی خوشحالم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خب من امروز دوباره گند زدم;دی
تو این وسط مشخص نشد که دله شکست نشکست خلاصه یه وضعیه
عوضش با یک انسان اجتماعی آشنا شدیوم(این فعل بر وزن منیزیوم میباشد);لوووول
این خواجه امیری هم شورشو درآورده با این صدای خوبش;دی
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خدا رو شکر امروز خیلی خیلی بهتر شدم و میشه گفت یک جورایی از شر این سرما خوردگی خلاص شدم و باید می رفتم مدرسه
حالا مدرسه چی شد :
امروز توی کلاس تابستونی مدرسمون سر زنگ شیمی داشتیم وایتکس درست می کردیم دست یکی از دوستان خورد و وایتکس ریخت روی مانتو من هیچی دیگه تغییر رنگ داد یک قسمتش و قرمز شد[nishkhand]
حالا ای کاش فقط رنگ مانتو عوض می شد
خلاصه بیا و درستش کن
یکی از دوستام گفت برو بشور رفتم شستم اما نه تنها درست نشد بلکه سوراخ هم شد [khande]
خدا رو شکر دیگه کم کم کلاس های تابستونی هم داره تموم میشه و من این مانتو رو دیگه لازم ندارم ( از این لحاظ شانسس آوردم )
الان توی اتاقم تنها نشسته بودم داشتم دفتر خاطراتم رو تکمیل می کردم ، نمی دونم شما هم اینجوری هستید یا نه اما من هر موقع می خوام چیز تازه ای در دفتر خاطراتم بنویسم چیزی رو که روز قبل نوشتم رو یک بار می خونم به نظرم جالب میاد
از همه این ها که بگذریم به نظر من تابستون کلا تکراریه ، الان هم حسابی حوصلم سر رفته
این جو حوصله سر بر تابستون از همه چیزش بدتره ها
اما امیدوارم تابستون شما خوب پیش بره و شیرین باشه براتون
خب دیگه زیاد دارم صحبت می کنم باز هم عذر می خوام که حجم دیتا بیس رو با سخنانم کمی گرفتم [nishkhand]
قول میدم دفعه بعد کمتر صحبت کنم ( اگر عمری باشه )[sootzadan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
من این روزها خیلی خوشحالم[shaad].........حال و هوام خوشه....حال همه ان شالله خوش باشه[golrooz]
با پست ساغر یاد خودم افتادم که همیشه خاطراتم رو تو دفتر خاطرات مینوشتم اما کسی اومد و اونو خوند از اون روز هیچ وقت هیچ وقت حتی یه کلمه از اتفاقات روزانه م رو ننوشتم و نمی نویسم و نخواهم نوشت[negaran]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
yas-90
من این روزها خیلی خوشحالم[shaad].........حال و هوام خوشه....حال همه ان شالله خوش باشه[golrooz]
با پست ساغر یاد خودم افتادم که همیشه خاطراتم رو تو دفتر خاطرات مینوشتم اما کسی اومد و اونو خوند از اون روز هیچ وقت هیچ وقت حتی یه کلمه از اتفاقات روزانه م رو ننوشتم و نمی نویسم و نخواهم نوشت[negaran]
ممنون یاسی جان
اشکالی نداره عزیزم نباید سخت گرفت
دفتر خاطرات چیز با ارزشیه و این که کسی بخونه کار قشنگی نیست
اما یک بار یک نفر دفتر خاطرات من رو خوندن و من چون هم احترام براشون قائل بودم هم دوستشون داشتم ازشون خواهش کردم دیگه این کار رو نکنن
و دیگه انجام ندادن
حالا شما هم بیاید یادداشت کنید خاطراتتون رو برای خودتون نگش دارید و چند سال دیگه برید سراغش خیلی خیلی شیرین میشه براتون
مطمئن باشید اگر بخواید کسی نخونه کسی هم تمایل به خوندنش پیدا نمی کنه
شما امتحان کنید فقط[shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام من که امروز 2ساعت باخواهرم مشغول دانلودnimbuzzبودیم اخرشم پسرعموم اومد اون و برامون درست کرد[khande]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام و درود!
راستش دیشب وقتی پدر و مادرم رفتن خونه دایی ام
و اصطلاحا خونه خالی شد[nishkhand]
منم سریعا تلفن خودم که یه احمقی شکسته بود! و رفتم سراغ تلفن خونه و به یکی از دوستان دانشگاهم زنگ زدم و گفت نگهبانم و پادگان!
به دیگری زنگ زدم گفت خونه نامزدمم!
دیدم با افسرای ارتش فایده نداره!
یهویی یاد روح اله افتادم! بهترین دوستم و دوست دوران دبستان و دبیرستان! که از قضا دانشگاهش(امام حسین) نزدیک خونمون بود!
گفتم روح اله بدو بیا خونه که سحری رو با هم باشیم بعدش دیدم کم هستیم
یه آخوندی! از بهترین دوستامه بهش زنگیدم گفتم بیا سحر خونه ی ما!
سریعا گفت باشه!!
آقا روح اله 2نفر از دوستاشو آورد و با روحانیه شدیم 4 تا!
و به یکی از هم دانشگاهیامم زنگیدم و اومد شدیم 5 تا!! داداش کوچیکمم نگا میکرد! با یه نگاه تند انداختمش اتاقش!
5نفر از سران کشوری و لشکری اینده! گرد هم جمع اومدیم و بحث میکردیم و منتظر سحر!
رفتم کامپیوتر رو روشن کردم و آهنگی از عهدیه(سلطان قلبم تو هستی...) گذاشتم!
دوست آخوندم گفت فلانی تو رو جدت اینو نزار!
گفتم باشه!
یه مرضیه براش گذاشتم!(اشک من هویدا شد دیده ام چو دریا شد...!)
گفت نزار تو رو جدت! اصلا خواننده زن نزار!
خلاصه من و دوست هم گردانی ام تصمیم گرفتیم کل آهنگای دلکش رو براش بزاریم!
خانوم دلکش رو براش میزاشتیم و بهش میگفتیم این که میخونه آقاست! اوم باور کرد!
بعد سحری بهش گفتیم که حاج آقا اون که (بردی از یادم ... دادی بر بادم... با یادت شادم!) رو میخوند! زن بودا !!
دوستان جدی میگم که حاج آقای ما از بغض و کینه نماز رو نخوند که نخوند! که چرا براش آهنگی که خانوم توش خوانندگی کرده گذاشتیم!
عجب شب خاطره انگیزی بود...!!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیگه دارم کاملا سکته میزنم
فردا هم امتحان ریاضی دارم هم شیمی...مثلاااااااااااااااا ا تابستونه...شبم مهمون داریم...فقط ریاضی تمرین کردم..هیی...الان نظرم عوض شده چرا نرفتم ریاضی!؟!؟!؟!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/50.gifپشیمونم حسابی......
وای وای استادامونم اقاهستن....اقای ارحمی گفته باید شیمیرو بدون مکث جواب بدین وگرنه بهتون خط کش میزنم؟!؟[nadidan](این خط کشو فکر کنم جدی جدی گفت چون اصلا اهل شوخی نیست!)
جلسه ی قبل جزوه کم اومد مجبور شدیم هر نیمکت یه دونه داشته باشه...اخه امار تجربه نسبت به جلسه ی اول که 20 نفر بودیم یه دفعه رسید به 50 نفر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هممونم تو یه کلاس ....نفس نمیشد بکشی دیگه.....
منم بقل دستیم یه دختر نشسته بود اونم کاملا ریلکس جزوه رو برداشت گذاشت تو کیفش.....همین جور موندم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وایییییی اگر فردا سوتی بدم چی میشه....؟؟؟؟!؟؟!
استاد نمیگه اخه ما که نداریم یه جوری فول جواب بدیم.......؟؟!؟!
جلسه ی اول که افتضاح بازی دراوردیم[negaran]
نشته بودم بقل دوستم و اقای ارحمی ام داشت برامون دیکته دیکته میکرد تا بنویسیم مثلاااااااااااااااااااااا ااااا میخواست بگه من تهرانیم یه دفعه از ok و...اومد رو لهجه ی ترکی[khande]حالا من یه دفعه رفتم تو فاز خنده که دیگه نشد جلوشو بگیری(اینقد خندهامو نگه داشته بودم که سرخ شده بودم...بچه هام هی میگفتن الان سکته میزنی)... منم دیگه به هوای خودکار برداشتن با دوستم رفتیم زیر میز میخندیدم....بقیم با خنده های مام خندشون گرفت[khande]هیچی دیگه استاد یه چش غره ی زیبا بهمون رفت مام دیگه سکوت کردییم..
امیدوارم فردا حالمو نگیره....[nadidan][negaran]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام دو روز دختر خالم خونمونه به خدا انقد حرف زدیم ومشخره بازی دراوردیم که همه از دستمون کلافه شدن
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز براى افطار آب دوغ خيار داشتيم با بادمجون سرخ كرده ! [sootzadan]
يعنى من عاشق اين تطابق غذايى مامانم [cheshmak]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
من از امروز صبح که به فکر پنچ شنبه ام
سالگرد عملیات مرصاد با رمز یا صاحب الزمان (عج) هستش
یه فکرهایی دارم[tafakor]
این که چی از اب در میاد رو خدا میدونه
خدایا شکرت
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
aty.a
من از امروز صبح که به فکر پنچ شنبه ام
سالگرد عملیات مرصاد با رمز یا صاحب الزمان (عج) هستش
یه فکرهایی دارم[tafakor]
این که چی از اب در میاد رو خدا میدونه
خدایا شکرت
آره آره
تبریک باد این عملیات غرور آفرین هواپیماهای نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران(اصطلاحا هوانیروز) رو
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
تا حالا اینجوری غمگین نشده بودم.دست و بالم بسته.کاری نمیتونم بکنم.2روز بیخوابی کشیدن همه جواب داده بود و اوضاع خوب شده بود و من مجبور بودم بیام گرمسار دوباره.حالا چی شد که بعد از 2 روز اتفاقی که نباید میافتاد افتاد.
پدربزرگم فوت کرد
همه اونجان و من امشب باید تازه برم سوار قطار شم تا فردا صبح برسم.
چرا برگشتم؟اگه بر نمیگشتم باز این امتحان مسخره رو چکار میکردم...
خدایا خیلی حالم بده.
تکیه گاه کل خاندان پر کشید.
کسی که 1 سال کسی دردشو نفهمید.وقتی فهمیدن که زمین خورد.
کسی که عاشق شلوغی و مهمونی و دور هم بودن بود.عاشق بازی کردن و خنده نوه هاش بود.
هر جا میرفت سعی میکرد زیاد نمونه اما همه رو دعوت میکرد و نمیزاشت کسی زود بره
عاشق ادب و انضباط بود.عاشق رفتارای هدفدار بود.از سیگار و دود و بلند خندیدن و قهوه خونه و .... بیزار بود.
همیشه عطر میزد به کت وقتی میخواست بیرون بره.یه شونه جیبی داشت سعی میکرد همیشه موهاش مرتب باشه.
اما روزگار راحتش نزاشت.هیییییییییی چه مشکلات که سر پیری عذابش داد.خنجر زدن به روحش.وگرنه حالا حالاها آقاجونم نمیرفت.خواب کافی.غذای سالم و مقوی.کار متناسب.فقط مشکلات عذابش دادن.تا 84 سالگی رانندگی میکرد.اما این اواخر ...
روحت شاد آقاجون
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از چهارشنبه هفته پیش تا دوشنبه این هفته خیلــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــی سخت گذشت ولی خدا رو صد هزار مرتبه شکر به خیر گذشت، دوشنبه شادترین روز زندگیم بود، مامانم پیشم بود، میدونستم مامان و بابا یه نعمتن ولی یه تلنگر بود، دلم حتی برا صدا کردن اسمم از زبون مادرم تنگ شده بود!sh_dokhtar16
این هفته که مامانم پیشم نبود همش یاد خالم بودم، من که میدونستم مامانم پیشم برمیگرده اینقد بی تاب بودم، خالم قراره با دوری شوهر خالم چه کنه، حتی فکرشم نمیشه کرد، تا هفته پیش همش به خالم میگفتم، خاله جون درکت میکنم، ولی تازه فهمیدم دروغ بود، تا به اون درد و مصیبت دچار نشی نمیفهمی سختیه اون درد رو، خدایا به خالم صبر بده، هم تحمل این مصیبت، هم تحمل تمام حرف و قصه ها و اذیت هایی که میکنن![dooa]
تو این روزا داداش سعید هم خیلی تو فکرم بود، هم خوشحال بودم که یکی هس یادم کنه، هم یه کوچولو بهش حسودیم میشد![nadidan]
اینا همش تا دوشنبه این هفته بود، باید مینوشتم تا تو خاطرم بمونه که روزای سختم میگذره،محبت آبجی و داداشم یادم بمونه، آخریش هم
خانواده و سلامتی از بزرگترین نعمتای خدا هستن!sh_omomi76
خــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــب دوشنبه به خوووووووووووووووووووووووو وووووووووشی گذشت!sh_dokhtar10
دیروز تازه فهمیدم عجب آدم خیال پردازی هستم، از پله های مترو که داشتم میرفتم بالا( آخه پله برقی نداره، یعنی الان آرزوم وجود پله برقی در تمام خطوط مترو هس، نفس برام نمیمونه، شهردار محترم رسیدگی کن دیگهههههههههههههههههههههه ههه) بعد یه خانم جلوتر از من از پله ها داشت میرفت بالا، ناخواسته یه داستان بلند بالا براش ساختم، اینقد درگیر این فکر و زندگی اش شدم که یه دفعه دو تا پله یکی شد و بنده با سر رفتم تو پله هاsh_omomi125خب یکی نیس بگه مجبوری آخه، دختر راهتو برو، این فکرا چیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــه![nishkhand]
آهان، دیروزم با یه بنده خدایی خواستم بحرفم، ایستاده رفت تو برجکم، حالم رو به طور کامــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــل گرفت، نمیدونم چرا ادب نمیشم![sootzadan]
اینا باشه خاطرات خیلی تلخ و شیرین من در هفته ای که گذشت!sh_dokhtar15
" امروز چهارشنبه به تاریخ 92/05/02 ، 15 رمضان به وقت 1:40 دقیقه "
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نمیدونم چرا اینقد به نظرم جالب میاد
واقعا ؟
یه جوریه . فک میکنم ادم خوبیه[tafakor]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام واسه اولین بار بعد از 5 سال امروز خیلی حالم گرفته بود یه مقدار گریه کردم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز ابروم رفت تو مدرسه[gerye]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
الان هم خوشحالم هم ناراحت!
دلیل خوشحالی و شادی قلبم بماند!
اما از یه طرف دیگه دلم گرفتـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــه، سال پیش شب قدر همین موقع حرم امام رضا (ع) بودم، بهترین روز عمرم بود، مخصوصا اگه طلبیده شده باشی، انگار تو یه تیکه از بهشت نشستی داری با خدات بی واسطه حرف میزنی، انگار فقط تو هستی و خدات، ثانیه ثانیه اش برات لذته، یه لحظه اش رو نمیخوای از دست بدی، مخصوصا اگه روبروی گنبد طلایی آقا باشی و ...
آقا راس میگن خوش به حال کبوترهای حرمت!sh_dokhtar3
http://uc-njavan.ir/images/4lvvczr6i14ew2np4s3x.jpg
* السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی (ع) *
" امروز 20 ماه رمضون، ساعت 6:45 "
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز صبح رفتم بیمارستان
نزدیک 12 میخواستم بیام خونه
نزدیک میدون فردوسی یه 2تا کارگر رو دیدم که داشتن یه چیزی رو (داخل میدون) میخوردن
یهو دیدم یکی دو تا آدم ریش دار
پریدن وسط میدون و با فحاشی به این دو کارگر طفل معصوم
صحنه ی بدی رو خلق کردن
اونا نوشابه ی کارگرا رو ریختن زمین
و تهدید کردن که بجرم روزه خواری پدرتونو در میاریم
افسوس که درین زمان نه قدرتی داشتم و نه نای راه رفتن(قدرت لگد زدن)....
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
وای وای وای از صبح تا حالا واحد بقلیمون زنو شوهر تازه عروس با هم دعواشون شده...!!
رو اعصابم هستن از بس که گفتن بابای من بابای تو ...!مامان من مامان تو...دوباره.....واییییییییییی ییییییییییییی
فکرکنم سر خانوادهاشون دعواشون شده...
من که سردر گرفتم اینو خودشون هنوز خسته نشده و همچنان دارن ادامه میدن..
وای خواهر دختره اومده هم سن من!!!!!!!!!!!!!!!!!!دیدمش جلوی در وایساده...تنهای تنها
اخه بیچاره این چیکار میتونه بکنه وسط دعوای اینا....!؟؟!
هر نیم ساعت یه بار صدای بپر بپر و...غیره میاد از خونشون...ادم وحشت میکنه...
چند باااااااااااااااااااااااا اااره اینا دعواشون شده و خانوادهاشون اومدن حل کردن....!!!
اخه تا کی میخوان این کارارو ادامه بدن!!!!!!!!!!
حالا بگذریم که هردو تاشونم معتادن...اما نه اون جوریااااا،[negaran]
اوایل که اومدن اینجا نمدونستیم ...تا اینکه من یه بار در پنجره رو باز کردم و همه جا تاریک تاریک بود دیدم........!؟!؟از ترس میخواستم سکته بزنم و سریع بستم!
اینم بابام داره هی تکرار میکنه:زن وشوهر دعوا کنندو ابلهان باور کنند...( در اینجا منظورش از ابله منم!).[nishkhand]
هی...[afsoorde]
خدا بهشون کمک کنه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام
الان من تو بدترین آمپاس زندگیم قرار دارم
تا کمتر از 12 ساعت دیگه اعلام نتیجه میشه
و من خیلی استرس دارم
د لامسبا نتایجو چرا نمیزنند
خدا کنه....[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
هــــــــــــــی زندگی
این تابستون خیلی کسالت باره
حوصله من که خیلی سر رفته
نت هم نمی تونه سر جاش بیاره
موندم چیکار کنم
4 تا کلاس ثبت نام کرده بودم
اما اون ها هم جایی رو پر نکرد
هــــــی خدا [negaran]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
داشتن یه زندگی روتین دیگه نوشتن نداره اگه امسال ارشد قبول نشم دوباره باید شروع کنم خوندن.حوصله ندارم فصل 4 و 5 پایان ناممو بنویسم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
می دونی واسه چی بغضم گرفته؟!؟! اینکه حتی خاطره هامم نمی تونم بنویسم!! نکنه یکی بخونه و .... ولش کن....
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
shiny7
می دونی واسه چی بغضم گرفته؟!؟! اینکه حتی خاطره هامم نمی تونم بنویسم!! نکنه یکی بخونه و .... ولش کن....
کی میاد میخونه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
کی می دونه؟
شاید یه گوشه این دنیای بزرگ و بی سر و ته...
داری با خودت خلوت می کنی و کنج پنجره نشستی...
با خودت میگی...
کجاست؟!
چیکار می کنه؟!
به چی فکر می کنه؟!
خبر نداری عزیز!!...
فکر من کجاست!!...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
ديروز دخترداييم به دنيا اومد
يه نى نى كوچولوى ريزه ميزه زشت ! خب زشته ديگه !
كى ميدونه شايد يه روزى خيلى خوشگل بشه !
ولى ميدونى الان بحث سر چيه ؟ اسمشو چى بذارن ؟! يعنى من فقط موندم تو اين خط ها !
آخه تفاوت اسمى هم خيليه : بين دو تا اسم زهرا و پانيز موندن ؟! [nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
*FATIMA*
ديروز دخترداييم به دنيا اومد
يه نى نى كوچولوى ريزه ميزه زشت ! خب زشته ديگه !
كى ميدونه شايد يه روزى خيلى خوشگل بشه !
ولى ميدونى الان بحث سر چيه ؟ اسمشو چى بذارن ؟! يعنى من فقط موندم تو اين خط ها !
آخه تفاوت اسمى هم خيليه : بين دو تا اسم زهرا و پانيز موندن ؟! [nishkhand]
Joje ordak zeshte hatman[nishkhand] daste akhar khoshgel dar miad.hala be. Ki rafte?[khande]