از تنگنای محبس تاریکی / از منجلاب تیره ی این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو / آه ای خدای قادر و بی همتا
یکدم نظر کن و پیکر من بشکاف / بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه ی من بینی / این مایه ی گناه و تباهی را
دل نیست این دلی که به من دادی / در خون تپیده و آغشته در گناه
یا خالی از هوی و هوس دارش / یا پایبند مهر و وفایش کن
تنها تو آگهی و تو می دانی / اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی / بر روح من صفای نخستین را
آه ای خدا چگونه تو را گویم / کز جسم خویش خسته و بیزارم
هر شب بر آستانه جلال تو / گویی امید جسم دگر دارم
از دیدگان روشن من بستان / شوق به سوی غیر تو دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش / از برق چشم غیر رمیدن را
عشقی به من بده که مرا سازد / همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که در او بینم / یک گوشه از صفای سرشت تو
آه ای خدا که دست توانایت / بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان / شوق گناه و نفس پرستی را
راضی مشو که بنده ی نا چیزی / راضی شود به غیر تو روی آرد