مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
نمایش نسخه قابل چاپ
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
آنکه در خون عشق بازی میکند
تا قیامت سر فرازی میکند
دوباره نام تو بردم دلم بهانه گرفت
ولیک داد خود از گریه ی شبانه گرفت
تا عاشقان ببوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه ای و در آرزو ببست
تیغ بر کش تا به رقص آییم باز
در طرب سجاده بگشاییم باز
ز هجران توام ای مه ، به هر مژگان فتاد آتش
بیا یکشب تماشا کن ، چراغانی دریا را
اگر دم به دم دم ز حق می زنم
کتاب دلم را ورق می زنم
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
نمی دانم چه هستم هر چه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم
ما شبي دست برآريم و دعايي بكنيم
غم هجران تو را چاره زجايي بكنيم