همه میگویند 13 عددی نحس است...
اما من میگویم عامل نحسی 1 و 3 هستند نه 13
عشقهای امروزی یا 1 طرفه اند یا 3 طرفه!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
همه میگویند 13 عددی نحس است...
اما من میگویم عامل نحسی 1 و 3 هستند نه 13
عشقهای امروزی یا 1 طرفه اند یا 3 طرفه!!!
شنیده بودم که تجربه را تجربه کردن خطاست ولی تا امشب باورش نکرده بودم . راه های رفته ، آدم های امتحان شده ، خاطرات تلخ فراموش نشده ، قصه های بی سر و ته و تکراری و ... موضوعاتی از این دست ، همه را باید فراموش کرد . چون ، تجربه را تجربه کردن خطاست.
توی هر سلامی رازی نهفته است , برای شناختن آدم های قدیمی نیازی نیست که به سلامشون دقیق بشیم , شناخت سلام گرگ به راحتی شناخت سیاه از سفیده , اونها قبلا نشون دادند که سلامشون چه بویی داره . اما آدم های جدید میتونن سلام های شیرینی رو برای ما به ارمغان بیارن ...
گاهی اتفاقاتی میفته که باعث میشه دوباره دستمون رو ببریم سمت آتش اما صد حیف از آن که خاطرات سوزش های قبل هم مانع از سوخته شدن دست ما نخواهد شد !
تجربه را تجربه کردن ،،،،، خـــــطـــــاســــــت
گاهـــــی دلـــم به انــــدازه ی یـــک مجــــلس ختـــــم میگـــــــــــیرد . . .
حتــی اگــر تمــــام خیـــابــان هــا را آذیـــن بسته باشـــند . . .
کــــــــــاش بودی عــــزیز لعنـــــتی ام . . .
کــــــــــاش . .
آی پاییز
چشمانم لبریز از ندیدن است
می فهمی؟
تکرار برگ ریزانت
فقط بهانه ای است
برای همه ی دلم
که با تو به تاراج رفت...!
چه کسی می گوید جاذبه رو به زمین است ؟؟؟
من کسانی را دیدم که فارغ از هر کششی رفته اند تا بالا ، تا اوج …
آری ؛ جاذبه رو به خداست !!!
ماسه ها فراموشکارترین رفیقان راهند.
پابپایت می آیند، آنقدر که گاهی سماجتشان در همراهی، حوصله ات را سر می برد.
اما کافی است اندک بادی بوزد یا خرده موجی برخیزد تا ردپایت برای همیشه از حافظه ضعیفشان پاک شود.
ما از نسل ماسه نیستیم، از نسل صدفیم!
صدفهایی که به پاس اقامتی یک روزه تا دنیا دنیاست صدای دریا را برای هر گوش شنوایی زمزمه می کنند.
بهای سنگینی دادم تا فهمیدم کسی را که قصد ماندن ندارد باید راهی کرد.....
http://akslar.com/wp-content/uploads...ii_love_02.jpg
http://up.patoghu.com/images/33k1jtf1ij1hjl2kdf93.jpg
گل خوش رنگ و بوی من حسین است
بهشت آرزوی من حسین است
مزن دم پیش من از لاله رویان
که یار لاله روی من حسین است
من آن مداح مست سینه چاکم
که ممدوح نکوی من حسین است
همه در گفتگوی این و آنند
ولیکن گفتگوی من حسین است
سخن بی پرده می گویم زمستی
می و جام و سبوی من حسین است
چو مرغ حق که از حق میزند دم
طنین های و هوی من حسین است
از آن بر تربتش سایم جبین را
که عز و آبروی من حسین است
احد گوئی از آن باشد شعارم
که پیر و نکته گوی من حسین است
تو یک محیط مجازی باهم اشنا شدیم
مجازی صمیمی شدیم
اما...
حقیقی وابسته شدیم
حقیقی دل بستم
حقیقی دل شکستی
حقیقی......
http://vista.ir/include/lifestyle/im...3dd1a17bbc.jpg
http://zmd63.blogfa.com/
و حسین علیه السلام بزرگترین انتخاب زندگی انسان استو هزینه این انتخاب دینداریست ونه دیندانی .
مست از کام پدر، زاده ی لیلا، سر مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخاسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی این بارچرا دست به پهلو داری؟
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟
مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟
من تو را در همه کرب و بلا می بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباً اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم؟
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم
به خودم قول دادم وقت تلف نکنم
شهرت رو هدف نکنم
دیدم همه میرن یه طرف جهت عوض نکنم
گوسفند نباشم، علف نخورم
فرار نکنم، بخشش طلب نکنم
اما...
واسه پیشرفت چرا سفر نکنم....؟
میگوین چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
اما خاطرات را چگونه میتوان شست تا دیگر نباشند
چگونه میتوان دل را شست تا دیگر علاقه ای نباشد
چقد دلم میخواهد بهترین تصمیم را بگیرم
ولی انگار نگاهم به انتخاب درست نمی انجامد
چه کنم دل و ذهن بیچاره در دریای ذهن و تصمیماتش غرقه شده
در نهان به آنانی دل میبندیم که دوستمان ندارند و در آشکار از آنانی که دوستمان دارند غافلیم، شاید اینست دلیل تنهائی ما...
دکتر علی شریعتی
خدایا این روزها دستهایم می نویسند
ولی نامش را دلنوشته می گذارد
خدایا کاش دستانم هیچوقت اینقدر
خودش را درگیر دلم نمی کرد!
دلم عاجزانه می خواهد که
دست از دلم بردارید...
گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون هیچ ترسی برای آینده آماده شو
میگن هیچ عشقی تو دنیا
مثل عشق اولی نیست
میگذره یه عمری اما
از خیالت رفتنی نیست
داغ عشق هیچکی مثل
اون که پس میزنتت نیست
چه بره تنها شی وقتی هیچ کسی هم قدمت نیست.
درد یعنی سرت بخورد به همان سنگی که به سینه میزدی.... [afsoorde]
بعضى وقتها دوست دارى بگى :
خدايا
ميشه جاى من باشى !
اجازه خدا
ميشه ورقمو بدم !؟
ميدونم وقت امتحان تموم نشده
ولى
من خسته شدم
گاهى وقتى ميگويم حالم خوبه
دوست دارم
كسى در چشمهايم نگاه كند
و بگويد :
راستشو بگو
اين همه لاف زن و مدعي اهل ظهور
پس چرا يار نيامد كه نثارش باشيم
سالها منتظر سيصد و اندي مرد است
آنقدر مرد نبوديم كه يارش باشيم
برای بعضـــی دردها نه میتوان گریــــــه کَــرد...
نه میتوان فریــــــاد زد :
برای بعضـــی دردها
فقـــط میتوان
نگــــاه کَردو بی صـــــدا شکست ...
"شیطان"
اندازه یه حبه قند است...
گاهی می افتد توی فنجان دل ما، حل میشود آرام آرام
بی آنکه اصلا ما بفهمیم و روحمان سر میکشد آن را آن چای شیرین را، شیطان زهرآگین دیرین را
آن وقت او خون میشود، در خانه ی تن میچرخد و میگردد و میماند آنجا
او میشود "من"
کــوفـه خـشـکـسـالــی شــده بــود،خـیـلی وقـت بــود بــاران نــبـاریــده بــود
آمــدنــد خــدمـت حـضـرت عــلــی(ع) ایـشـان فــرمــودنــد بـه فـرزنــدم حــسـین بـگـویــیــد بــرایــتــان دعــا کـنـد
آمــدنـد خــدمــت امــام حــســیـن(ع)حــضــرت دعا کــردنــد و بــاران بــاریــد ،
خـوشـحـال شـدنـد....
گـفـتـنـد"جـبـران مـیـکـنـیـم"....
جــبـران کــردنــد آن هــم چــه جـبـرانــی..
در قبایل عرب همواره جنگ بود...
مکه زمین حرام بود و محرم یکی از 4ماه حرام...
وقتی که دو قبیله هنگام جنگ به ماه حرام میرسیدند جنگ را متوقف میکردند...
ولی برای اینکه مردم بدانند که این پایان جنگ نیست بر بالای خیمه فرمانده پرچم سرخی برمی افراشتند تا بگویند که جنگ پایان نیافته است.
آنان که به کربلا رفته اند میبینند که جنگ با پیروزی یزید پایان یافته و بر صحنه جنگ ،آرامش مرگ سایه افکنده است.
اما میبینند که بربالای آرامگاه حسین(ع) پرچم سرخی در احتزاز است....
بگذار این "سال های حرام" بگذرد!
دکتر علی شریعتی
لبیك یا حسین یعنی تو در معركه جنگ هستی،
هر چند كه تنهایی و مردم تو را رها كرده باشند و تو را متهم و خوار شمرند.
لبیك یا حسین یعنی تو و اموالت و زن و فرزندانت در این معركه باشند.
لبیك یا حسین یعنی مادری فرزندش را به میدان دفاع می فرستد
و آن گاه كه فرزندش شهید شد و سر بریده اش به مادر داده شد،
مادر سر را به خانه برده و خاك و خون آن را پاك كرده و به سربگوید:
«از تو راضی هستم. پروردگار، چهرهات را روشن بدارد، همانطور كه نزد فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) مرا روز قیامت رو سپید كردی.»
لبیك یا حسین یعنی مادری، همسری یا خواهری می آید
تا پسر،همسر یا برادر خود را لباس رزم بپوشاند و به میدان رزم روانه كند.
لبیك یا حسین یعنی زینب علیها سلام به برادرش حسین علیه السلام جواز آرزو و شهادت را ببخشد.
لبیك یا حسین یعنی این.
و به این كلام خاتمه می دهیم تا همه بشنوند:
هر كجای دنیا كه به ما نیاز باشد، ما حاضریم.
و ما تنها كفن پوش نخواهیم بود.
بلكه ما همراه كفن، اسلحه حملخواهیم كرد.
و در نهایت می گوییم: «لبیك یا حسین»و این است معنای هر یا حسین ما.
باران که می بارد
تکیه ها که خیس می شوند
یاد شانه های تو می افتم
تکیه گاه خیس ترین چشم های دنیا !
باز هوای حرمت آرزوست...
http://www.eshghentezar.com/imgcente...1341239939.jpg
آتش زدن یک سرنوشت کبریت نمی خواهد که
پا می خواهد که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر و بروی
کسی که تلاش می کند همه را شاد نگه دارد
همیشه خودش تنهاترین تنهاست
عجیب است
اما حقیقت دارد
عجب زمانه ای شده
شیرها پاکتی اند..و پلنگها صورتی
قهرمانها دوپینگی اند و عشق ها ساعتی
خودروها تکامل پیدا کرده اند...اما
خیلی از آدم ها هنوز انسان نشده اند
به کسانی که پشت سرتان حرف می زنند بی اعتنا باشید،چون آن ها به همانجا تعلق دارند،دقیقا به پشت سرتان
گروهی نکوشیده رسیدند به مقصود...
یک غافله
یک عمر
دویدند و به مقصد نرسیدند!
دلم میخواهد چشم هایم را ببندم، جدیداً هرچقدر بیشتر نگاه میکنم ...
بیشتر دلم میخواهد چشم هایم را ببندم ...
هرچه بیشتر گوش میکنم، بیشتر دلم میخواهد دیگر نشونم ...
آدمای این روزها خودشانم نمیدانند چه میخواهند از زندگی ...
نمیشود فهمیدشان…..
نمی شود!!
چه سکــــــــوتی دنیـــــــــــا را فـــــــــــرا می گرفت !!!➹
➹اگــــــــر هرکســــــــــــی ➹
➹تنهــــا به انــــــــــدازه ی صــــــــــداقتش➹
➹سخـــــن میگــــــفت ... ➹
چشمهایت را ببند ،
در دلت با خدا سخن بگو ،
به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو ؛
هرچه میخواهی بگو ، او میشنود . . .
شاید بخواهی تورا ببخشد ،
یا آرزویی داری ،
شاید دعایی برای یک عزیز و یا شکرش ،
بــگو میشنود . . .
این لحظه ی زیبا را برای خودت تکرار کن ؛
پــرواز دلـت را حـس خواهـی کـرد . .