بعضی آهنگها و ترانه ها برای گوش دادن ساخته نشده اند ...
اونها بوجود اومده اند برای کمک کردن به آدمها برای " یک دل سیر گریه کردن " از ته دل ...
نمایش نسخه قابل چاپ
بعضی آهنگها و ترانه ها برای گوش دادن ساخته نشده اند ...
اونها بوجود اومده اند برای کمک کردن به آدمها برای " یک دل سیر گریه کردن " از ته دل ...
کاش بجای اینهمه باشگاه زیبایی اندام درهر شهر، یه باشگاه زیبایی افکار داشتیم ...
مشکل امروز ما اندام ها نیستند ،
افکارها را دریابیم و درست کنیم ...
در پی دانه مرو همچو کبوتر، که تو را
عاقبت بهر یکی دانه، به دام اندازند
صید کن شیر صفت، نیم بخور، نیم ببخش
تا به هرجا که روی، بر تو سلام اندازند
قهرمان کیست ؟
قهرمان سربازی است که موفق شده ...
معلول جنگی کیست ؟
او قهرمانی است که نمرده است ...
من نمی دانم پدربزرگم که بود، اما به این نکته بیشتر اهمیت می دهم که بدانم نواده ی او چه کسی خواهد شد.
آبراهام لینکلن
هدر دادن لحظاتِ عمر ، کشتن زندگیست ...
دوست داشتنِ زندگی، با قدر دانستن لحظاتِ آن معنی پیدا می کند ...
برنامه ات برای قدر دانستن این لحظات چیست ؟
حق معرفتی به هر نگاهم دادهدر حلقهی عشق خویش راهم دادهاین ها همه علتش فقط یک چیز استایرانیام و رضا پناهم داده . . .
خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک
ولی جالب اینجاست که ....
تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ؛
ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام . .
اگر نیـت یک ساله دارید؛ برنج بکارید
اگر نـیت ده ساله دارید؛ درخت بکارید
اگر نـیت صد ساله دارید؛ آدم تربیت کنید ...
« گردان پشت میدون مین رسیده و زمین گیر شده بود. چند نفر رفتند معبر باز کنند.
او هم رفت، 15 ساله بود.
چند قدم که رفت، برگشت.
یعنی ترسیده؟! خب! ترس هم داشت!
او اما، پوتین هایش را به یکی از بچه ها داد و گفت؛ تازه از گردان گرفتم، حیفه! بیت الماله!... پابرهنه رفت! ...
هرچیزی ممکن است حتی ،غـ یـــ ر ممکن میگوید من ممکن هستم ...کافیست دستی که با مهربانی ازآسمان دراز شده را در دست بگیریم ...[ با عشق ممکن است تمام محال ها ]
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
نیستم آدم اگر باز نگردم آنجا
زین جهت هست اگر باز کمی دلشادم
اون موقع ها ، بچه که بودیم، بچه ی معصومی بودیم ... الان سن و سالمون رفته بالا ولی ...
بزرﮒ که نشدیم هیچ،
دیگه حالا همون بچه ی معصوم و دوست داشتنی هم نیستیم...
از اینور مونده از اونور رونده
کاش هفت ساله بودم
روی نیمکت چوبی می نشستم
مداد سوسماری در دست
باصدای تو دیکته می نوشتم
تو می گفتی بنویس دلتنگی
من آن را اشتباه می نگاشتم
اخمی بر چهره می نشاندی و من
به جبران
دلتنگی را هزار بار می نوشتم!
سخت است حرفت را نفهمند، سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند، حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ، اشتباهی هم فهمیده اند. “دکتر علی شریعتی
گوش كن،
دور ترین مرغ جهان می خواند.
شب سلیس است و یكدست و باز.
شمعدانی ها
و صدادارترین شاخه فصل،ماه را می شنوند.
پلكان جلو ساختمان، در فانوس به دست
و در اسراف نسیم،
گوش كن
جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
چشم تو زینت تاریكی نیست.
پلك ها را بتكان، كفش به پا كن
و بیا
و بیا تا جایی، كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی كلوخی بنشنید با تو
و مزامیر شب اندام ترا،
مثل یك قطعه آواز به خود جذب كنند.
پارسایی است در آنجا كه ترا خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است كه از حادثه عشق تر است.
گاهی بغضتو تو گلوت نگهدار...
سبک نشی سنگینتری....!
من دلم می خواهد خانه ای داشتم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه دهد
شرط وارد گشتن شستشوی دل هاست
شرط آن داشتن یك دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می كوبم با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار خانه دوستی ما اینجاست
تا كه سهراب نپرسد دیگر خانه دوست كجاست؟؟
ریرا ...! همگان به جستو جوی خانه میگردند، من کوچهی خلوتی را میخواهم بیانتها برای رفتن بیواژه برای سرودن
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
ما اغلب مدتها به درهایی که شادی را برما بسته است ،
نگاه می کنیم
ولی هیچ گاه...
کسی را که برایمان درهای شادی را می گشاید نمی بینیم .
در نهان به آنانی دل می بندیم
که دوستمان ندارند!
و در آشکار
ازآنانی که دوستمان دارند
غافلیم!
شاید اینست تنها دلیل تنهایی ما.......
ما که نفهمیدیم دنیا دستِ کیه.....
ولی دستِ هر کی هست....
خــُــــــــ لامصــــــّــــب
دست به دست بچرخون
که به دستِ همه برســــــــــــه!!!
مردم شهر سیاه ؛
خنده هاشان همه از روی ریاست,
دلشان سنگ سیاست؛
ما در این شهر دویدیم و دویدیم؛
چه سود؟ هر کجا پرسه زدیم؛
خبر از عشق نبود؛
و تو ای مرغ مهاجر
که از این شهر گذر خواهی کرد؛
نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینی!!
آن شب که شد زندگیه ما آغاز ،
آغاز شد افسانه این سوز و گداز
دادند به ما دلی و گفتند بسوز ،
دیدند که سوختیم گفتند بساز . . .
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی http://www.apadanet.ir/i/icons/s43.gif
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی / دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو / ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت / صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل / شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست / ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست / ره روی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم / کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق / کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
فریب آرامش دروغین دنیا را نخوریم !! دنیا هیچگاه بدون طوفان نبوده است، آری ، دنیا جای غریبی ست ، اینجا حتی پسر نوح بودن بیفایده است؛ اگرکه با نوح نباشی
و گاهی لــحظه های ســــکوت پــر هیاهو ترین دقـایق زندگی هستند مــملو از آنــــــچـــه مــــی خواهیم بـگوییم ولی نــمی توانیم بگوییم ...
چه خوش خیال است!!!! فاصله را می گویم!!! به خیالش تو را از من دور کرده!!! نمی داتد تو جایت امن است!!! اینجا ... میان قلبم.......
برهنه ات می کنند تا بهتر شکسته شوی،،،، نترس گردوی کوچک آنچه سیاه می شود روی تو نیست دست آنهاست!!!
فریادها مرده اند،
سكوت جاریست،
تنهایی حاكم سرزمین بی كسی است
میگویند خدا تنهاست
ما که خدا نیستیم چرا تنهاییم.
( دکتر شریعتی )
لبخند هاي لاغر خود را در دل ذخيره مي کنم، باشد براي روز مبادا! اما در صفحههاي تقويم روزي به نام روز مبادا نيست، آن روز هر چه باشد روزي شبيه ديروز، روزي شبيه فردا، روزي درست مثل همين روزهاي ماست، اما کسي چه ميداند؟ شايد امروز نيز روز مبادا باشد.
هر روز تکراریست
صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بیخودی شلوغش میکنند!!!
معلممان به خط فاصله میگفت: خط تیره !
او خوب می دانست که " فاصله ها " با روزگار آدم چه می کند!!!
دوست دارم ولی چرا نمی تونم ثابت کنم لالایی می خونم ولی نمی تونم خوابت کنم دوست داشتن منو چرا نمی تونی باور کنی آتیش این عشق و شاید دوست داری خاکستر کنی شاید می خوای این همه عشق بمونه تو دل خودم ... ... دلت می خواد دیگه بهت نگم که عاشقت شدم
گاهي آنقدر دلتنگ ميشوي كه بغض تنهايي در گلويت جا خوش ميكند . . . !!
ولي آنقدر غريبي كه كسي را نداري تا نوازشت كند . . . ،
آرامت كند . . . ،
و بگويد تو تنها نيستي ...
دلم گرفته است
به ایوان می روم
و انگشتم را به پوست کشیده شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
پرواز را بخاطر بسپار.............
پرنده مردنی ست.
کـاش به خودمان قــول بدهیــم
وقتی عاشق شویــم که ” آماده ایم “
نــه وقتی کــه ” تنهــائیـم”
کاش میدانستی آن کس که در تو امید به زندگی را پرورش میداد ، خودش محتاج قطره ای از باران محبت بود
تازه میفهمم بازیهای کودکی حکمتی داشت...!
زوووووو....... تمرین روزهای نفس گیر زندگی بود !
- - - به روز رسانی شده - - -
صفر را بستند ”
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
- - - به روز رسانی شده - - -
اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند دیگر گوسفند نمی درند به نی چوپان دل می سپارند و گریه میکنند...
- - - به روز رسانی شده - - -
گیله مرد میگفت : دل دادن به گوش دادنه ؛ نمیشه خود رو دلداده کسی دونست، ولی گوش به حرفهاش نداد " روی تکه ای کاغذ عکس یک قلب رو کشید. پرسید : میتونی بگی این چیه ؟ با تعجب گفتم : این شکل یک قلب و علامت عشقه ! کاغذ رو از وسط تا زد و گفت : عشق از دو گوش تشکیل شده ؛ میدونی یعنی چی ؟ نمیشه ادعای خداپرستی و عشق به خدا داشت ولی یک گوش ات به خدا باشه و گوش دیگرت به غیر خدا ... کاغذ رو به دستم داد و رفت ..