تا ابد باید در سکوتم فریاد بزنم دوستت دارم [golrooz]
کی میشود فریادم به فریاد تبدیل شود ............الله اعلم
نمایش نسخه قابل چاپ
تا ابد باید در سکوتم فریاد بزنم دوستت دارم [golrooz]
کی میشود فریادم به فریاد تبدیل شود ............الله اعلم
نه مثل هر کس
مثل کسی که برایم کس دیگریست
دعایت میکنم
تو نیز در لحظه های زنده ذهنت
بی التماس من
برایم سهمی از دعا بگذار
من امشب ... دستها را برده ام بالا
و از عمق وجود خود خدایم را صدا کردم
نمیدانم چه میخواهی
ولی امشب برای تو...برای رفع غمهایت....برای قلب زیبایت ....برای ارزوهایت به درگاهش دعا کردم
و میدانم خدا از ارزوهایت خبر دارد
یقین دارم دعاهایم اثر دارد
دکتر شریعتی: آنها فقط از«فهمیدن» تو میترسند. از «تن» تو هر چقدر هم که قوي باشد،ترسی ندارند. از گاو که گنده ترنمیشوی، میدوشندت! از خرکه قویتر نمیشوی،بارت میکنند! از اسب که دونده تر نمیشوی، سوارت میشوند!، اما آنها فقط از «فهمیدن» تو میترسند
همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره تمومه
همین که اول و آخر تو هستی
به محتاج تو، محتاجی حرومه
تو همیشه هستی اما
این منم که از تو دورم
من که بی خورشید چشمات
مثه ماه سوت و کورم
نمیخوام وقتی تو هستی
آدم آدمکا شم
چرا عادتم تو باشی؟
میخوام عاشق تو باشم
تازه فهمیدم به جز تو
حرف هیش کی خوندنی نیست
آدما میان و میرن
هیش کی جز تو موندنی نیست
منو از خودم رها کن
تا دوباره جون بگیرم
خسته ام از این عقل خسته
من میخوام جنون بگیرم
دلم تنگ نوشتن بود. از گفتنی های ناگفته. دیگر گویی حتی قلم مجالی برای من نداشت و کاغذ سفیدی اش را به سیاهی قلمم نمی سپرد. دیگر حتی باران اشک هایم را مرهمی نبود و تسکینی بر زخم های دلم.
ای کاش هنوز کودکی بودم فارغ از زمان. آسوده از آینده و بی تفاوت به گذشته. ای کاش توان این را داشتم که اکنونم را دریابم.
بسی سخت دلتنگ دوستانی گشته ام که روزگارانی را با آنها گذراندم واکنون......
افسوس رفته های گذشته را دارم.
ای کاش به سادگی قبل نوشتن برایم آسان بود
ای کاش واژه ها همراهی ام میکردند
ای کاش بغض گلویم را نمی فشرد
ای کاش هنوز میتوانستم باران را مرهمی دانم بر زخم های احساس
ای کاش بودند آنهایی که دوستشان دارم
ای کاش باز می گشت روزگارانی که ساده از دستشان دادم
ای کاش میتوانستم احساس را فریاد کنم آنگونه که کس را یارای نفهمیدن نماند
کلبه ی تنهایی ام بر فراز قله ی افسوس است و از پنجره ی حسرت آن دریای رفته ها را مینگرم.
رفته هایی که در اشک شور من، شاید، خاطره شوند. خاطره ای در این دریا بیکران اشک.
بر چمن غم پا میگذارم و بودن آن را با تمام وجود احساس میکنم.
و ا ی کاش لانه ی کلاغ های سیاه دل این اطراف نبود، که هر لحظه با آمدن من حقیقت های تلخ و داشته های رفته و نداشته های نیامده را بازگویند.
واین چه تماشاگهی است که باید چشم انداز من باشد.
آری! به راستی چرا سهم من از این بیکران باید این باشد
این است تماشاگه راز من. و شاید نفهمد آن را هیچگاه، هیچکس
و شاید باید مدفون گردد در زیر سرو اندوه که با اشک آسمان پروریده.
اما در کنار همه ی اینها خوشحالم که از پنجره ی خدا، روزنه ی امید رامیبینم و گرمای خورشید ایمان او دست نوازش بر تن خسته ام دارد.
نمی خواهم بمیرم
نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟
کجا باید صدا سر داد ؟
در زیر کدامین آسمان ،
روی کدامین کوه ؟
که در ذرات هستی رَه بَرَد توفان این اندوه
که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد !
کجا باید صدا سر داد ؟
فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمین کر ، آسمان کور است
نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟
اگر زشت و اگر زیبا
اگر دون و اگر والا
من این دنیای فانی را
هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم .
به دوشم گرچه بار غم توانفرساست
وجودم گرچه گردآلود سختی هاست
نمی خواهم از این جا دست بردارم !
تنم در تار و پود عشق انسانهای خوب نازنین بسته است .
دلم با صد هزاران رشته ، با این خلق
با این مهر ، با این ماه
با این خاک با این آب ...
پیوسته است .
مراد از زنده ماندن ، امتداد خورد و خوابم نیست
توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست
هوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست .
جهان بیمار و رنجور است .
دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست
اگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردی است .
نمی خواهم بمیرم، تا محبت را به انسانها بیاموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم ، بیفروزم
خرد را ، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم
چه فردائی ، چه دنیائی !
جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است ...
نمی خواهم بمیرم ، ای خدا !
ای آسمان !
ای شب !
نمی خواهم
نمی خواهم
نمی خواهم
مگر زور است ؟
"فریدون مشیری"
نمیخوام دربه در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
وایسا دنیا،وایسا دنیا من میخوام پیاده شم
من فــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرار نمیــــــــــــــــــــــ ــــــــکنم بفهم!
تلخ! تلخ تلخ!
این ها...
فقط حرف دلم بود،
که بر زبانم جاری شد.
کال کال!
می ترسیدم اگر دیرتر بگویم،
در دلم بگندند.
چه زود چیدمشان.
شاید هم دیر!
"چقد خوابم میاد"...
تنها جمله ای که همیشه تکرار میکردی...
آرزو به دل ماندم که حرف دیگری بزنی...
اما حالا میفهمم...
من برای تو رویایی بیش نبودم...
همان بهتر که فکر کنی خواب دیده ای...!
اما اکنون دیگر صبح شده است و...
و آدم،یک رویا را دوبار نمیبیند....
صبح بخیر و خدانگهدار...
مهربانی تا کــــــــــی؟؟؟؟؟
بگذار سخت باشم و سرد!!!!!!!!!
باران که بــــــــــارید......چتر بگیرم و چکــــــمه......
خورشید که تــــــــــابید......پنجره ببندم و تـــــــــاریک......
اشک که آمـــــــــد......دستمالی بردارم و خشــــــک.......
او که رفـــــت نیشخندی بزنم و ســــــــــوت..........
خدایا ، راهی نمیبینم ، آینده پنهان است
اما مهم نیست
همین کافیست که تو راه رامیبینی و من تو را...
خداوندا جهنم تر از نبودنت، جايي را سراغ ندارم...!
خدایا
راضی به رضای توام ...هر چه تو بخواهی ...
ولی میخواهم بخواهی برای مردمم آگاهی-محبت -مهربانی-لطافت-ادب- احترام- شعور و
خدایا زیاده خواهم ؟
کهکشانها،کو زمینم؟!
زمین،کو وطنم؟!
وطن،کو خانه ام؟!
خانه،کو مادرم؟!
مادر،کو کبوترانم؟!
...معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو...یا تو گم شده ای در من...ای زمان؟!
...کاش هر گز آنروز از درخت انجیر پایین نیامده بودم....
کاش!
(حسین پناهی)
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم
زندگی پروازیست تا اسمانها و فراتر از ان و برای پرواز 2بال لازم است
بالهای به وسعت دریاها
بالهایی به وسعت عشق
بالهایی به وسعت تو و من
ایا کسی هست که بداند در پس این اسمانها که پایان سفر ماست
چه کسی به انتظار نشسته است
به بودن ها دیر عادت کن
و
بــــه نـــبـــودن هـــا زود
زیرا
نبودن ها بیشتر تکرار می شوند!
کسی که کردارش او را به جایی نرساند!
افتخارات خاندانش اورا به جایی نخواهد رساند!
اینیکه گفتی برا خودت نیستا[cheshmak]
لطفا منبع بگو
http://images.persianblog.ir/4541_13219279.jpg
ما رفتیم ...ولی هوس کردی یه سر به ما بزن ..دلمون برات تنگ میشه...درسته عشق ما کوچیک بود ..ولی واقعی بود عزیزم[golrooz]
اگر خواستی داستانم را نقل کنی بگو: تنها بود، اما هیچکس رو تنها نذاشت...
دلشکسته بود اما دل هیچ کس رو نشکست...
کوه غم بود ولی کسی رو غمگین نکرد...
و شاید بد بود، ولی برای هیچکس بد نخواست...
دل ما سر سازش داشت ولی جور زمانه نزاشت از صبر ما بپرس .
چه قدر بده حرفتو نفهمن...
اما بدتر اینکه....
حرفتو اشتباه بفهمن!...
بعضی وقتا عذرخواهی تنها کاری هس که میتونی انجام بدی.
آخ!
باز شکست میان دستانم
چینی بلورین دلت
چه نازک بود!
صدای شکستنش را شنیدم
خوب که گوش میدادی،
ندای عذرخواهی قلبم نیز بلند بود
هر چند زبانم میان دندان ها قفل بود!
شرمینگم
به خاطر سد غرورم
که جلوی سیل احساس را گرفت
آن هم درست در گلو، کنار بغض
شرمگینم
بی تو من یک غروب می گردم
بدتر ازسنگ و چوب می گردم
دانم این را که من بدم اما
با دعای تو خوب می گردم...
حجم خالي تو راحجم پُرِ هيچ كس پُر نمي كندحالا هي بگودوستان جاي ما...
آن کس را که دوست داشتم،
آدم باگذشتی بود....
......
او حتی از من هم گذشت...
دمش گرم....
مدام میگفت:خیالت تخت من وفادارم...
و من چه ساده لوحانه خیالم را تختی کردم برای عشق بازی او با دیگران...
دلم به بهانه ندیدنت گریست
بگذار بگرید و بداند هر چه خواست همیشه نیست!!!
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
یادمان باشد ازامروزجفایی نکنیم
گرکه درخویش شکستیم صدایی نکنیم
خودبسازیم به هردرد که ازدوست رسد
بهربهبود ولی فکردوایی نکنیم
جای پرداخت به خودبردگران اندیشیم
شکوه ازغیرخطاهست خطایی نکنیم
هوس کوچ به سرم زده.
شايد هم هجرت.
نمي دانم.
از اين بي دلی ها خسته شدم.
دستانم را به دستان هيچ کس می سپارم و درد دل می کنم با درختان.
ديوانگی هم عالمی دارد ....
- - - به روز رسانی شده - - -
هوس کوچ به سرم زده.
شايد هم هجرت.
نمي دانم.
از اين بي دلی ها خسته شدم.
دستانم را به دستان هيچ کس می سپارم و درد دل می کنم با درختان.
ديوانگی هم عالمی دارد ....
هوس کردم بازم امشب زیر بارون تو خیابون
به یادت اشک بریزم،طبق معمول همیشه
آخه وقتی بارون میاد رو صورت یه عاشق مثل من
حتی فرق اشک و بارون دیگه معلوم نمیشه
امشب چشای من مث ابرای بهاره
نخند به حال من
که حالم گریه داره...
چرا گریم نمیتونه رو تو تاثیری بذاره...
آره بخند!!
بخند!که حالم خنده داره
این عشق یک طرفه من رو کشونده تو خیابونا
نمیخوام توی این خلوت کسی دور و برم باشه
نه پلکام روی هم میرن
نه دست میکشم از گریه
نه میخوام بند بیاد بارون
نه چتری رو سرم باشه.
چرا گریم نمیتونه رو تو تاثیری بذاره...
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم
زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد؟
یا که ما خود سایه های سایه های خود هستیم؟
شب و روزم گذشت به هزار آرزوبِبَریدم به دوش، به کوی میفروش
نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او
نه سلامم سلام، نه قیامم قیام
نه نمازم نماز، نه وضویم وضو
دل اگر نشکند به چه ارزد نماز
نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو
نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
نه یکی حسبحال، نه یکی گفتوگو
نه به خود آمدم، نه ز خود میروم
نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو
همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است
همه جا «لاشریک... »، همه جا «وحده... »
نبرد غیر اشک، دل ما را به راه
نکند غیر آه، دل ما را رفو
نشوی تا حزین هله با مِی نشین
هله سر کن غزل، هله تر کن گلو
به سر آمد اجل، نسرودم غزل
همهاش هوی و های، همهاش های و هو
هله امشب ببر به حبیبم خبر
که غمش مال من، که دلم مال او
هله از جانِ جان، چه نوشتی؟ بخوان !
هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو !
که شرابم شراب، که سبویم سبو
گـــــرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل! مهمان نوازی کــن کـــــه دیگر تاب نیست
بیــن مـــاهی های اقیانـــوس و ماهـــی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!...
چه داروی تلخی است ، وفاداری به بي وفا
صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل . . .
همیشه سکوتم به معنای پیروزی نیست ، گاهی سکوت میکنم تا بفهمی چه بی صدا باختی . . .