پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
تب و لرز که میکنمانگار لحظهای در آغوشم میگیری
لحظهای بعد دور میشوی!
===
شاید
غمگینترین پوشیدنی پاییزی!
دستکشها باشند!
دستها همیشه
تنهاییشان غمگینتر است!
===
عشق تو
مثل انعکاس آسمان بود
در شیشهی پنجره
چه میدانست
پرندهی بیچاره!
===
بوسههایی که
باید بر تن ِتو مینشستند
نیستی و این بوسهها
تبدیل میشوند به کلمه و شعر
مقصدشان کفن ِ سفید کاغذ
و گور دستهجمعی دفتر میشود!
===
افتادنی هم که باشم
اتفاق خوبِ زندگی تو نیستم
خیلی خوششانس باشم
برگ زردی میشوم
که زیر پای تو میافتد!
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# بهرام محمودی
سقوط
زيباترين اتفاق دنياست
آنجا كه تو
در آغوش من مي افتي
===
روسری ات را شل ببند
بگذار گناه دست هایم
به گردن باد بیافتد
===
مشکوکم
به سایه ای
که با من قدم می زند
زیر باران!
===
آنقدر دور شده ای
که خبر برگشتن ات
بزرگترین دروغ سال است
دروغتر از تیتر اول ِ "کیهان"
===
شاعر نیستماین عاشقانه های به لب رسیده
اشکهایی ست زیر باران
که چشم دیدنشان را نداشتی!
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# آرش ناجی
موهایی که حامل شالت شده اند
شامل حالم نمی شوند
چرا ؟
===
تو
تکیه کلام من هستی
و شعرم
سکته می کند
بی تو ...!
===
تخیلم بد نیست
اما مانده ام
با تو بودن را
چطور شبیه سازی کنم !؟
===
یلداتر می کنند
تنهاییم را،
این شبهایی
که دست از گیسوی تو درازتر
باز می گردند سوی خودم !
===
با من به گذشته بیا
دارم از حال می روم ..
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
تو ماه کامل و من کوچه گردی پیر و دیوانه
من و تو هرچه از هم
بی خبرتر
دورتر....
بهتر!
حسین زحمتکش
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# پرویز صادقی
وقتی به تو فکر می کنم
دست من نیست
طرز احساسی که دارم !
من از عهد باران
تو را خواسته ام
و هیچ دستی
توان تغییر گذشته را ندارد
حتّی تو !
===
تو نمی توانی از قلبم جدا شوی
فرشته ها
مجاز به ترک بهشت نیستند !
===
شعرهایم
قطارهای اسباب بازی ست
که مرا به هیچ کجا نمی برند
و من
در واگنی ساکت
به ریل هائی می نگرم
عازم سفر یأس
که حتّی ناامیدی هم
گریزگاهی نیست !
===
به من بیاموز
چگونه خاموش کنم
رؤیای تو را در دلم :
مادرُ فرزندِ غم های کوچکم !
===
هر جا که خیال تو سخن می گویدپای منبرش خردُ کلانآرزو نشسته است !
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
در دست های چه کسی اسراف میشوی تو ؟!!!!!!!
اکنون که من ....
به ذره ذره ات محتاجم ؟!!!!!!
گـــــــــــــــور پدر شعر !!!!!
خودت از این همه نیامدن خسته نشدی ....؟؟؟!!!!!!
تمام قدم های بی تو را شمرده ام....
باید به اندازه ی همه شان با من راه بیایی ....
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
شیار دست هاش را نشان می دهد پدر:
"هنوز گُشنگی نکشیدی عاشقی یادت بره!"
اما از ابرِ چشم هاش
چکه می کند
تصویر زنی جوان!
ما بدهکاریم
به یکدیگر
به تمام دوستت دارم هاى ناگفته اى
که پشت دیوار غرورمان ماندند
و ما آنها را بلعیدیم
تا نشان دهیم منطقی هستیم!!!
من برای دوست داشتنت
مدت ها ست آماده ام
اما
امان از تو
امان از زن ها
که همیشه دیر حاضر می شوید...
چشمت را شعر می کنم
چشمک می زنی
قافیه بهم می ریزد
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
چه ولولهای میکنند...
بر خطوطِ حاملِ انتظارِ من..
نُتهای گامِ تو ...
" می "
" رِ "
" سی "
با تو قدم زدن را دوست دارم
به جای خانه
برایت
جاده خواهم ساخت
راستی
درمیان اینهمه"اگر"
توچقدر"باید"ی!
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# احمدرضا احمدی
اگر همه ی شما حضور داشتيد
تحمل من كم بود
مجبور بودم
همه ی شما را فقط با نام كوچكتان
صدا كنم ..
===
هر دارو كه علاج بود در خانه داشتم
اما تنم در باد به تمـاشای غزلهای آخر می رفت
امروز را بی تو خفتم
فـردا كه خاك را به باد بسپارند
تو را یافته ام
مگر تو نسیم ابر بودی
كه تو را در باران گم كردم ؟
===
به یاد تو هستم
کاش
خداحافظی نمی کردی و می رفتی
من عمری خداحافظی تو را
به یاد داشته ام ...
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است
مرا نظاره می کند
که چرا من
هنوز جهان را ترک نکرده ام
من که قلب فرسوده دارم
من که با قلب فرسوده
کم کم تو را فراموش می کنم ..
===
از دستان من نیاموختی
که من برای خوشبختی تو چقدر ناتوانم
من می خواستم با ادبیات پراکنده ی شعر
تو را خوشبخت کنم ..
===
كسي باور نميكند
لبخندش ميتوانست
پلی باشد
كه جمعه را
به همهی روزهای هفته
پيوند بزند ..
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
تو ممکن است از من دور شده باشی
اما کوچک هرگز...
بگذار بگویند چیزی از پرسپکتیو نمیداند!