دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی. ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
نمایش نسخه قابل چاپ
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی. ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
سلام
ساقی بده پیمانه ای، زان می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو، عاشق تر از پیشم کند
زنده یاد معیری.
شور انگیز
دلم نمی آد بقیه شعرش رو ننویسم.
زان می که در شبهای غم، بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم، فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد، فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت، شاهی دهد، سلطان درویشم کند
سوزد مرا، سازد مرا، در آتش اندازد مرا
و ز من رها سازد مرا، بیگانه از خویشم کند
بستاند ای سرو سهی، سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را، دور از بد اندیشم کند
درياي شورانگيز چشمانت چه زيباست
آنجا كه بايد دل به دريا زد همينجاست
"دريا"
آشکار میکنی آن زلف ناز خود
با این دلم چه عجب حال میکنی
تا نگريد طفلك حلوا فروش
ديگ بخشايش كجا آيد به جوش
مولوي
کعبه یک سنگ نشانیست که ره گم نشود
حاجی، ا حرام دگر بند و ببین یار کجاست....