پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
باد
موهايش را به بازی می گيرد
و من
چشم بر هم می نهم
وهمبازی باد می شوم:
گلوله ای نخ در مشت
می دوم
پای برهنه
در پی بادبادکی
که چرخ می خورد
در بلند آبی آسمان.
دل می سپارم
به رقص موزون بادبادک ها
و اوج می گیرم
همراهشان
تا بيکران لاجوردی آسمان.
در پس کوچه ای
نگاهش
راه نگاهم می بندد.
می نگرد,
سادگيم را,
پاهای برهنه ام را
و چشمانم را
که چه آسان
هم رقص پرواز بادبادک ها می شود.
باد می آید
و در ميان پيچ و تاب موهايش
ره گم می کند.
ره گم کرده سرانگشتان نوازشگر باد
بادبادکم را
از بندش می رهانند...
لبخندی
بر گوشه لبانش می شکفد
و شکوفه ای
در دلم جوانه می زند.
__________________
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری؟
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما … چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد،بجز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت، به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
کوه
تو اون کوه بلندی
که سر تا پا غروره
کشیده سر به خورشید
غریب و بی عبوره
تو تنها تکیه گاهی
برای خستگی هام
تو می دونی چی می گم
تو گوش می دی به حرفام
به چشم من
به چشم من
تو اون کوهی
پر غروری ، بی نیازی ، با شکوهی
طعم بارون ، بوی دریا ، رنگ کوهی
تو همون اوج غریب قله هایی
تو دلت فریاد اما بی صدایی
تو مثل قله های مه گرفته
منم اون ابر دل تنگ زمستون
دلم می خواد بذارم سر رو شونه ات
ببارم نم نم دلگیر بارون
تو اون کوه بلندی
که سر تا پا غروره
کشیده سر به خورشید
غریب و بی عبوره
تو تنها تکیه گاهی
برای خستگی هام
تو می دونی چی می گم
تو گوش می دی به حرفام
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
قلندر
دربدر همیشگی ، کولی صد ساله منم
خاک تمام جاده هاس ، جامه ی کهنه ی تنم
هزار راه رفتم ، هزار زخم خوردم
تا تو مرا زنده کنی ، هزار بار مرده ام
شب از سرم گذشته بود
در شب من شعله زدی
برای تطهیر تنم
صاعقه وار آمده ای
قلندرم ، قلندرم
گمشده ی دربدرم
فروتر از خاک زمین
از آسمان فراترم
قلندرانه سوختم ، لب از گلایه دوختم
برهنگی خریدم و خرقه ی تن فروختم
هوا شدی نفس شدم
تیشه زدی ، ریشه شدم
آب شدی ، عطش شدم
سنگ زدی شیشه شدم
قلندرم قلندرم
تهی ز قهر و کین شدم
برهنه چون زمین شدم
مرا تو خواستی این چنین
ببین که این چنین شدم
سپرده ام تن به زمین
خون به رگ زمان شدم
سایه صفت در پی تو
راهی لامکان شدم
هیچ شدم تا که شوم
سایه ی تو وقت سفر
مرا به خویشتن بخوان
به باغ ایینه ببر
قلندرم قلندرم
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
منزل به منزل
به دنبال تو ام منزل به منزل
پریشان می روم ساحل به ساحل
به خوابت دیده ام رویا به رویا
به یادت بوده ام فردا به فردا
پس از تو روح سرگردان موجم
هنوزم تشنه ام دریا به دریا
تو را تنهای تنها می شناسم
تو را هر جای دنیا می شناسم
به دنبال توام منزل به منزل
پریشان می روم ساحل به ساحل
به خوابت دیده ام رویا به رویا
به یادت بوده ام فردا به فردا
در به در ، در به در تو
بی تو و همسفر تو
هر چه گفتم تا به امروز
از تصدق سر تو
از همین روز تا به فردا
حتی تا آخر دنیا
هر چه هستم یا که باشم
از توام تنهای تنها
خاکم و خاک در تو
سایه ی پشت سر تو
همه ی زندگی من
یک غزل از دفتر تو
به دنبال توام منزل به منزل
ساحل به ساحل م پریشان می رو
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
روزی که با تو اشنا شدم صدایی در دل تنین انداخت
که تا اخر با تو هستم گفتم تو کیستی ؟گفت عشق
اول فکر کردم عشق عروسکی است که با ان بازی می کنم
ولی وقتی معنایش را فهمیدم دیدم عروسکی هستم بازیچه
عشق
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
فصل که رخت عوض می کند
دوباره عاشقت می شوم
گیرم زمستان باشد و من
آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم
عشق تو همین شال پشمی است
که نفسم را گرم می کند
بر لبم نام تورا می برم
تا برف
مثل قند
در دل زمستان آب شود
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را
تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم را
بدون عشق مردابی است این دنیا ... تصور کن
بگیری لحظه ای کوتاه از دریا تلاطم را
یکی دیگر خطا کرد و به پای ما نوشتی حکم
بگو تا کی بپردازیم ما تاوان گندم را
اگر هر آن در این آتش بسوزم باز خواهم ساخت
خودم با دست خود آماده خواهم کرد هیزم را
دلم تنگ است هی پهلو به پهلو می شوم امشب
تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را
__________________
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
پلک های مرطوب مرا باور کن/ این باران نیست که میبارد/صدای خسته من است که از چشمانم بیرون میریزد...... "
__________________
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
سالها رفتم و آمدم
تا تمامِ خانههای
کلنگیِ کوچهتان را هم
کوبیدند و ساختند...
کاش میدانستم
این روزها را چه کنم
با ویرانههای «من»ی که
تو کوبیدی و دیگر...
.
.
.
نساختی!!
__________________