سلام دوستان [shaad]
هر كس يه شاعر رو انتخاب مي كنه و نفر بعديش يه شعر از شاعر قبلي مي گه و يه شاعر ديگه براي نفر بعدي معرفي مي كنه تا ... [nishkhand][nishkhand][nishkhand]
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام دوستان [shaad]
هر كس يه شاعر رو انتخاب مي كنه و نفر بعديش يه شعر از شاعر قبلي مي گه و يه شاعر ديگه براي نفر بعدي معرفي مي كنه تا ... [nishkhand][nishkhand][nishkhand]
براي شروع خودم يه شاعر انتخاب كنم . البته با اجازه بقيه [nishkhand]
فردوسي
بسی رنج بردم در این سال سی .................... عجم زنده کردم بدین پارسی
لسان الغیب
راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هرگه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
این بود فال ما
همین تازه گرفتیم[nishkhand]
شاعر عزیز اخوان ثالث
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از دورن خسته ی سوزان
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
خیام
عاشق همه ساله مست و شيدا بادا
ديوانه و شوريده و رسوا بادا
در هوشياري غصه هر چيز خوريم
چون مست شديم هر چه بادا بادا
شاعر عزیز احمد شاملو
يكي بود يكي نبودزير گنبد كبودلخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسه بود.زار و زار گريه مي كردن پريامث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.گيس شون قد كمون رنگ شبقاز كمون بلن تركاز شبق مشكي ترك.روبروشون تو افق شهر غلاماي اسيرپشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير.از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومداز عقب از توي برج شبگير مي اومد...« - پريا! گشنه تونه؟پريا! تشنه تونه؟پريا! خسته شدين؟مرغ پر شسه شدين؟چيه اين هاي هاي تونگريه تون واي واي تون؟ »
بابا طاهر
دلا در عشق تو صد دفترستم / که صد دفتر ز کونين ازبرستم
منم آن بلبل گل ناشکفته / که آذر در ته خاکسترستم
دلم سوجه ز غصه وربريجه / جفاي دوست را خواهان ترستم
مو آن عودم ميان آتشستان / که اين نه آسمانها مجمرستم
شد از نيل غم و ماتم دلم خون / بچهره خوشتر از نيلوفرستم
درين آلاله در کويش چو گلخن / بداغ دل چو سوزان اخگرستم
نه زورستم که با دشمن ستيزم / نه بهر دوستان سيم و زرستم
ز دوران گرچه پر بي جام عيشم / ولي بي دوست خونين ساغرستم
چرم دايم درين مرز و درين کشت / که مرغ خوگر باغ و برستم
منم طاهر که از عشق نکويان / دلي لبريز خون اندر برستم
شاعر عزیز شهریار
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
دیریست که چون هاله همه دور تو گردم
چون باز شوم از سرت ای مه به نگاهی
بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر
در آرزوی آنکه بیابم به تو راهی
نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن
سر گشته ام ای ماه هنر پیشه پناهی
در فکر کلاهند حریفان همه هشدار
هرگز به سر ماه نرفته است کلاهی
بگریز در آغوش من از خلق که گل ها
از باد گریزند در آغوش گیاهی
در آرزوی جلوه ی مهتاب جمالش
یارب گذراندیم چه شب های سیاهی
یک عمر گنه کردم و شرمنده که در حشر
شایان گذشت تو مرا نیست گناهی
مولانا جلال الدين محمد بلخی
بنشسته ام من بر درت تا بوک بر جوشد وفا
باشد که بگشايی دری گويی که برخيز اندرآ
غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت
ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دايما
ماييم مست و سرگران فارغ ز کار ديگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
عشق تو کف برهم زند صد عالم ديگر کند
صد قرن نو پيدا شود بيرون ز افلاک و خل
ای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کل
خورشيد را درکش به جل ای شهسوار هل اتی
امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو
چون نام رويت می برم دل می رود والله ز جا
کو بام غير بام تو کو نام غير نام تو
کو جام غير جام تو ای ساقی شيرين ادا
گر زنده جانی يابمی من دامنش برتابمی
ای کاشکی درخوابمی در خواب بنمودی لقا
ای بر درت خيل و حشم بيرون خرام ای محتشم
زيرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا
شاعر عزیز فروغ فرخ زاد