پاسخ : دست نوشته های یک عاقد: یک سوپر عقد نوستالوژیک!
یک دریا اختلاف...
((عاقدجان، معیارهای من چیزهایی نبود که محبوبه دارد.از جلسه خواستگاری هم که بیرون آمدیم به خواهرم گفتم این دختر به درد من نمی خورد، اما پدرش بعد از دوسه روز زنگ زد و گفت ما پسر شما را پسندیده ایم.خیلی پدر خوبی دارد و من به او می گویم بابا!همه مشکلاتم را هم با او در میان می گذارم.انگار محبوبه هم من را نمی خواسته و پدرش وقتی فهمیده سر خودش را به دیوار زده که این پسر چه مشکلی دارد؟او فقط دارد به خاطر پدرش با من زندگی می کند.عاقد جان؛ اینجوری قیافه من را نبین.من خیلی مذهبی هستم و الان هم صورتم را به خاطر محبوبه تراشیدم.اول هر چه گفتم قبول کرد.گفت چادر می پوشم.البته گفته بود زندگی من لوازم آرایش است و باید زود به زود آرایشگاه بروم.من می مردم اگر هفته ای یک بار هیات نمی رفتم اما سه سال است آرزو دارم یک بار در خانه مان هیات بیاندازم...))به اینجا که رسید، بغضش ترکید و شروع به گریه کرد.سه سال همقفس بوده با دختری که نمی داند دوستش دارد یا مجبور است دوستش داشته باشد.محبوبه هم که برای پدرش با او زندگی می کند چند دقیقه یک بار تماس می گرفت تا آمارش را بگیرد.گفتم تماس بگیرد تا محبوبه هم به دفتر بیاید اما محبوبه تا فهمید همقفس کنار من نشسته، گوشی را قطع کرد و دیگر جواب نداد...
زیرنویس:بدون شنیدن حرفهای محبوبه نه می شود قضاوتی کرد و نه می شود کاری برایشان انجام داد.اما به جوانک جمله ی تکراری ام را گفتم:سه سال پیش باید اینجا می نشستی و این داستان را تعریف می کردی تا بگویم می شود زندگی کرد یا نه.
پاسخ : دست نوشته های یک عاقد:
مثل برادر!
یک داماد متدین آرام دو سال پیش دختر خانواده ای را به خانه بخت می برد.
امروز باجناقش را خودش انتخاب کرده از دوستان و همکلاسی های دانشگاه.
دور او می گردد و از او عکس می گیرد مثل برادر...
زیرنویس:با خدا که باشی اگر فرار هم کنی بخت دنبالت می دود...این همه دارند خودشان را بزک می کنند و می چرخند در خیابان تا بالاخره در عالم توهمات خود را به کسی ببندند اما غافلند از معجزه ی حیا و ایمان که دو دختر یک خانواده را از کنج خانه ای در جنوب شهر می برد خانه بخت دو داماد خوب آنهم زود زود...من کان لله کان الله له
پاسخ : دست نوشته های یک عاقد:
یادگاری عروسی رویایی!
بوی نم باران و نسیم خنک عصر، پاییز و بهار را جای هم نشانده است. دلم می خواهد عروس و داماد دیرتر از موعد برسند تا از فضای دل انگیز و سکوت اطراف سالن عروسی لذت ببرم اما برای اولین بار داماد دقیقا زمانی که قول داده بود رسید.جوانی که هنوز صورتش سبز نشده اما اگر تماس های مکرر و امر نهی هایش به دیگران هم نباشد جنم از سر رویش می بارد.
صدای اذان بلند می شود و وقتی رکعت سوم نماز مغرب را در نماز خانه به پایان می برم متوجه می شوم پشت سرم ایستاده و اقتدا کرده است.با وضو بود انگار!دانشجوی کارشناسی ارشد است و با توکل به خدا و البته کمی هم جیب پدرش ازدواج کرده.
دسته ای بروشور دستش گرفته و دائم به خدمه ی سالن تذکر می دهد آنها را کنار هر بشقاب بگذارند.یکی هم به من می دهد و می گوید یادگار جشن عقد است:یک شعر از حمید رضا برقعی، نگاه علوی و فاطمی به زندگی مشترک، آیات غدیریه، نظر رهبر انقلاب در خصوص ازدواج و این متن خودمانی که بخشی از آن این است:
سلام عموها، عمه ها، دایی ها و دوستای عزیزمونگفتیم از شرایط ازدواجمان برایتان بگوییم.عرضمان به خدمتتان که نه خانه آنچنانی( و حتی اینچنانی) میخواهد، نه مهر مدرک سربازی، نه حقوق فلان تومانی، ...فقط شالوده ای از ایمان و عشق و یک دل شیر می خواهد که برایتان رقم بزند بهترین ها را.بهترین هایی فقط با هدف جلب رضایت خدا و بر مبنای سیره اهل بیت و شهدا انشاء الله...
زیرنویس:پای دین که به میان می آید، هر چه از ظواهر عوام پسند خانمانسوز است مچاله می شود و حقایق آرامش بخش انسانی میایند وسط وسط.همانی که بخشی از آن را روایت کردم...
پاسخ : دست نوشته های یک عاقد:
روحانی عاشق!
روحانی جوانی که انگار خیلی هم در سخنرانی و کارهای تربیتی تواناست، قرار گذاشته ساعت نه روز جمعه بیایند برای عقد.
از ساعت 7 پیامک می زند اگر می شود زودتر بیایید دفتر می خواهم کمی صحنه آرایی کنم!البته با چرب زبانی و وعده ی حلیم صبحگاهی، به زور ما را یک ساعت پیش از عقد به دفتر کشاند.دونفر از دوستانش را هم آورده و من هم کنجکاو شدم می خواهد چکارکند در این اتاق چند متری؟...
که دیدم چند دسته بزرگ گل رز خریده و وسایل تزیینی که معمولا ماشین عروس را با آن می آرایند.تورها را به زمین چسباند، گلها را در مسیر ورودی پرپر کرد و روی تورها ریخت. یکی از دوستانش با قلم و دوات جملات زیبایی نوشت و به در و دیوار زدند و آخرسر هم چند ده بادکنک بادکردند و به اطراف ریختند.
جالبتر اینکه با وجود فاصله کم منزل عروس تا دفتر، دوان دوان به دنبالشان رفت تا خودش آنها بیاورد.مراسم که تمام شد، عبا و عمامه را برداشت و شروع به جاروی دفتر کرد که به زور از این کار منصرفش کردم.
زیرنویس:این سبک ابراز محبت و عشق ورزی پیشگیری از بیماری های زندگی و گاهی علاج آن است البته اگر مانا و مستمر باشد.