حرف را بايد زد درد را بايد گفت
حرف را بايد زد
درد را بايد گفت
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از تو
متلاشي شدن دوستي است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنايي با شور؟
و جدايي با درد؟
و نشستن در بهت فراموشي
يا غرق غرور؟
سينه ام آينه اي ست
با غباري از غم
تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار
آشيان تهي دست مرا
مرغ دستان تو پر مي سازند
آه مگذار ، كه دستان من آن
اعتمادي كه به دستان تو دارد به فراموشيها بسپارد
آه مگذار كه مرغان سپيد دستت
دست پر مهر مرا سرد و تهي بگذارد
من چه مي گويم ، آه
با تو اكنون چه فراموشيها
با من اكنون چه نشستنها ، خاموشيهاست
تو مپندار كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من
― حمید مصدق
پاسخ : حرف را بايد زد درد را بايد گفت
ببین…
دلخوری، باش.
عصبانی هستی، باش.
قـهــری، باش.
هر چی میخوای باشی باش…
ولی،
حق نداری با من حرف نزنی، فـهمیـدی…!؟
خـسـرو شکیـبایی (روحش شاد )