اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
لنگستن هيوز نامي ترين شاعر سياهپوست آمريکايي ست با اعتباري جهاني. به سال ١٩٠٢ در چاپ لين (ايالت ميسوري) به دنيا آمد و به سال ١٩۶٧ در هارلم (محله ي سياهپوستان نيوي ورک) به خاطره پيوست.
در شرح حال خود نوشته است:
<تا دوازده ساله گي نزد مادربزرگم بودم زيرا مادر و پدرم يکديگر را ترک گفته بودند. پس از مرگ مادربزرگ با مادرم به ايلي نويز رفتم و در دبيرستاني به تحصيل پرداختم . در ١٩٢١ يک سا لي به دانشگاه کلمبيا رفتم و از آن پس در نيويورک و حوالي آن بر اي گذران زندگي به کارهاي مختلف پرداختم و سرانجام در سفرهاي دراز خود از اقيانوس اطلس به آفريقا و هلند جاشوي کشتي ها شدم. چندي در يکي از باشگاه هاي شبانه ي پاريس آشپزي کردم و پس از بازگشت به آمريکا در واردمن پارک هتل پيشخدمت شدم. در همين هتل بود که ويچل لينشري، شاعر بزرگ آمريکايي، با خواندن سه شعر من - که کنار بشقاب غذ ايش گذاشته بودم - چنان به هيجان آمد که مرا در سالن نمايش کوچک هتل به تماشاگران معرفي کرد.>
نوزده ساله بود که نخستين شعرش در مجله ي بحران به چاپ رسيد.
شعري کوتاه به نام سياه از رودخانه ها سخن مي گويد و متأثر از شيوه ي کارل - شاعر بزرگ سفيدپوست هموطنش - که در آن Carl Sandburg سندبرگ با لحني سخت عاطفي به بيان احساس گذشته ي ديرينه سال سياهان پرداخته است.
زمينه ي اصلي آثار هيوز دانسته گي نژادي است و اشعار و نوشته هايش بيش تر از هارلم، مناطق جنوب،تبعيضات نژادي، احساس غربت و در همان حال از غرور و نخوت سياهان سخن مي گويد; اما اصيل ترين کوشش وي از ميان بردن تعميم هاي نادرست و برداشت هاي قالبي مربوط به سياهان بود که نخست ازسفيد پوستان نشأت مي گرفت و آنگاه بر زبان سياه پوستان جاري مي شد.
يکي از مهم ترين شگردهاي شعري هيوز به کار گرفتن وزن و آهنگ موسيقي <آمريکايي - افريقايي> است. در بسياري از اشعارش آهنگ جاز ملايم، جاز تند، جاز ناب و <بوگي ووگي> احساس مي شود. دربعض آن ها نيز چند شگرد را درهم آميخته آوازها ي خياباني و جاز و پاره يي از مکالمات روزمره ي مردم را يکجا به کار گرفته است.
از نه سالگي - که نخستين بار جاز ملا يم را شنيد - به ايجاد پيوند ميان شعر و موسيقي علاقه مند شد .
نخستين دفتر شعرش - جاز ملايم خسته که به سال ١٩٢۵ نشر يافت - سرشار از اين کوشش است .
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
مايه ي اصلي اين اشعار ترکيبي است نامتجانس از وزن و آهنگ، گرمي و هيجان، زهرخند و اشک. وي در اين اشعار کوشيده است با کلمات همان حالاتي را بيان کند که خوانندگان جاز ملايم با نواي موسيقي، ايما و اشاره، و حرکات صورت بيان مي کنند; اما جاز ناب، به دليل آهنگين تر بودن و داشتنامکانات موسيقايي گسترده تر برايش جاذبه يي بيش از جاز ملايم داشت.
زندگي ادبي هيوز سخت بارور بود . نخست به شعر روي آورد و پس از آن به نوشتن داستان و قصه و نمايشنامه پرداخت . مقالات ادبي و اجتماعي بسيار نوشت . متن هايي براي اُپرا و نما يش هاي برادوي وبازي هاي راديويي و تلويزيوني تهيه کرد و چندين کتاب بر اي کودکان نگاشت. دستمايه ي تمامي اين آثار تجزيه و تحليل و بيان و تشريح حالات و جنبه هاي گوناگون زندگي سياهان است; و در پروردن اين دستمايه از پيش پا افتاده ترين نيش و کنايه هاي توده تا تغزل ناب را به کار گرفته.
يک جا:
فرزند تواَم من، اي سفيدپوست!
و در شعري ديگر:
گريه ي جانم را نمي شنوي
چرا که دهانم به خنده گشوده است.
انتقاد شديد او از برداشت هاي قالبي سفيدپوستان از وضع و حالات سياهان در يکي از اشعار مشهورش با نام موضوع انشأ درس انگليسي (ب) با درخشش بيشتري منعکس است. در اين شعر، دانشجو ي سياهيکه استاد سفيدش از او خواسته است چيزهايي درباره ي خودش بنويسد به تفاوت ميان واقعيت زندگانيِ سياهان و برداشت ذهني نادرست استاد مي انديشد و همان را بر کاغذ مي آورد. يا به عنوان نمونه يي ديگر در ترانه ي صابخونه به طرح ماهيت زنده گي سياهان در محلات فقيرنشين شهرهاي بزرگ و
رفتاري که با آنان مي شود مي پردازد. شعر اخير چند سال پيش در شهر بُستُن جنجالي به راه انداخت زيرا دستگاه آموزشي شهر يکي از برجسته ترين دبيران - جاناتان کوزول - را به جرم اين که در يکي از دبيرستان هاي محله ي سياهان اين شعر را جزء مطالب درسي د انش آموزان منظور کرده بود از خدمت اخراج کرد!
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
لنگستن هيوز سراسر زندگيِ پُربارش را وقف خدمت به سياهان و بيان زير و بم زندگي آنان کرد، پيوسته به تربيت و شناساندن شاعران و نويسنده گان جامعه ي سياهپوستان کوشيد، از برجسته ترين و صاحب نفوذترين رهبران فرهنگ س ياهان در آمريکا به شمار آمد، در رنسانس هارلم نقش اساسي را ايفاکرد و به حق ملک الشعراي هارلم خوانده شد. هرچند بسيارند کساني که او را ملک الشعراي سياهانمي شناسند.
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
بگذار اين وطن دوباره وطن شود
بگذاريد اين وطن دوباره وطن شود.
بگذاريد دوباره همان رويايي شود که بود.
بگذاريد پيشاهنگ دشت شود
و در آن جا که آزاد است منزلگاهي بجويد.
(اين وطن هرگز براي من وطن نبود).
بگذاريد اين وطن رويايي باشد که روياپروران در روياي
خويش داشته اند.-
بگذاريد سرزمين بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزميني که در آن، نه شاهان بتوانند بي اعتنايي نشان دهند نه
ستمگران اسبابچيني کنند
تا هر انساني را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
(اين وطن هرگز براي من وطن نبود).
آه، بگذاريد سرزمين من سرزميني شود که در آن، آزادي را
با تاج گل ساخته گي وطن پرستي نمي آرايند.
اما فرصت و امکان واقعي براي همه کس هست، زنده گي آزاد است
و برابري در هوايي است که استنشاق مي کنيم.
براي من هرگز « سرزمين آزاده گان »
(در اين نه برابري در کار بوده است نه آزادي).
بگو، تو کيستي که زير لب در تاريکي زمزمه مي کني؟
کيستي تو که حجابت تا ستاره گان فراگستر مي شود؟
سفيدپوستي بينوايم که فريبم داده به دورم افکنده اند،
سياهپوستي هستم که داغ برده گي بر تن دارم،
سرخپوستي هستم رانده از سرزمين خويش،
مهاجري هستم چنگ افکنده به اميدي که دل در آن بسته ام
ادامه دارد ...
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
بگذار اين وطن دوباره وطن شود
مهاجري هستم چنگ افکنده به اميدي که دل در آن بسته ام
اما چيزي جز همان تمهيد لعنتي ديرين به نصيب نبرده ام
که سگ سگ را مي درد و توانا ناتوان را لگدمال مي کند.
من جواني هستم سرشار از اميد و اقتدار، که گرفتار آمده ام
در زنجيره ي بي پايان ديرينه سال سود، قدرت، استفاده،
قاپيدن زمين، قاپيدن زر،
قاپيدن شيوه هاي برآوردن نياز،
کار انسان ها، مزد آنان،
و تصاحب همه چيزي به فرمان آز و طمع.
من کشاورزم - بنده ي خاک
کارگرم، زر خريد ماشين.
سياهپوستم، خدمتگزار شما همه.
من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،
که با وجود آن رويا، هنوز امروز محتاج کفي نانم.
هنوز امروز درمانده ام. - آه، اي پيشاهنگان!
من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامي به پيش بردارد،
بينواترين کارگري که سال هاست دست به دست مي گردد.
با اين همه، من همان کسم که در دنياي کُهن
در آن حال که هنوز رعيت شاهان بوديم
بنيادي ترين آرزومان را در روياي خود پروردم،
رويايي با آن مايه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستين
که جسارت پُرتوان آن هنوز سرود مي خواند
در هر آجر و هر سنگ و در هر شيار شخمي که اين وطن را
سرزميني کرده که هم اکنون هست.
آه، من انساني هستم که سراسر درياهاي نخستين را
به جست وجوي آنچه مي خواستم خانه ام باشد درنوشتم
من همان کسم که کرانه هاي تاريک ايرلند و
ادامه دارد ...
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
بگذار اين وطن دوباره وطن شود
من همان کسم که کرانه هاي تاريک ايرلند و
دشت هاي لهستان
و جلگه هاي سرسبز انگلستان را پس پشت نهادم
از سواحل آفريقاي سياه برکنده شدم
را بنيان بگذارم. « سرزمين آزاده گان » و آمدم تا
آزاده گان؟
يک رويا -
رويايي که فرامي خواندم هنوز امّا.
آه، بگذاريد اين وطن بار ديگر وطن شود
- سرزميني که هنوز آ نچه مي بايست بشود نشده است
و بايد بشود! -
سرزميني که در آن هر انساني آزاد باشد.
سرزميني که از آن من است.
- از آن بينوايان، سرخپوستان، سياهان، من،
که اين وطن را وطن کردند،
که خون و عرق جبين شان، درد و ايمان شان،
در ريخته گري هاي دست هاشان، و در زير باران خيش هاشان
بار ديگر بايد روياي پُرتوان ما را بازگرداند.
آري، هر ناسزايي را که به دل داريد نثار من کنيد
پولاد آزادي زنگار ندارد.
از آن کسان که زالووار به حيات مردم چسبيده اند
ما مي بايد سرزمين مان را آمريکا را بار ديگر باز پس بستانيم.
آه، آري
آشکارا مي گويم،
اين وطن براي من هرگز وطن نبود،
با وصف اين سوگند ياد مي کنم که وطن من، خواهد بود!
روياي آن
همچون بذري جاودانه
در اعماق جان من نهفته است.
ما مردم مي بايد
سرزمين مان، معادن مان، گياهان مان، رودخانه هامان،
کوهستان ها و دشت هاي بي پايان مان را آزاد کنيم:
همه جا را، سراسر گستره ي اين ايالات سرسبز بزرگ را -
و بار ديگر وطن را بسازيم!
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
عمله هاي جاده ي فلوريدا
دارم يه جاده مي سازم
تا ماشينا از روش رد شن،
دارم يه جاده مي سازم
ميون نخلا
تا روشني و تمدن
از روش رد شه.
□
دارم يه جاده مي سازم
واسه سفيدپوسّاي پير و خرپول
تا با ماشيناي گُنده شون از روش رد شن و
منو اين جا قال بذارن.
□
اينو خوب مي دونم
که يه جاده به نفع همه س:
سفيدپوسّا سوار ماشيناشون ميشن
منم سوار شدن اونارو تموشا مي کنم.
تا حالا هيچ وخ نديده بودم
يکي به اين خوشگلي ماشين برونه.
آي رفيقا!
منو باشين:
دارم يه جاده مي سازم!
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
آوازه خوان خسته
مي شنيدم يه سيا
که با زمزمه ي آرومي خودشو تکون مي داد
آهنگ خفه ي گرفته ي خواب آوري رو مي زد.
اون شب پايين خيابون <گنوکس>
زير نور کم سوي يه چراغ گاز کهنه
به آهنگ اون آوازاي خسته
آروم مي جمبيد
آروم مي جمبيد.
با سر انگشتاش که به آبنوس مي موند
رو کليداي عاجي
از يه پيانو قراضه آهنگ درمي آورد.
رو چارپايه ي تقّ و لقّش
به عقب و جلو تکون مي خورد و
مث يه موسيقيدون عاشق
اون آهنگاي خشن و غمناکو
مي زد،
آهنگايي که
از دل و جون يه سيا درمياد.
آهنگاي دلسوز.
پيانوش ناله مي کرد و
مي شنيدم که اون سيا
با صداي عميقش
يه آهنگ ماليخوليايي مي خوند:
<- و تو همه دنيا هيچکي رو ندارم
جز خودم هيچکي رو ندارم،
ادامه دارد ...
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
آوازه خوان خسته
جز خودم هيچکي رو ندارم،
مي خوام اخمامو وا کنم و
غم و غصه مو بذارم کنج تاقچه.>
دومب، دومب، دومب...
صداي پاش تو خيابون طنين مينداخت.
اون وخ
چند تا آهنگ که زد يه چيز ديگه خوند:
<- من آوازي خسته دارم و
نمي تونم خوش باشم.
آوازي خسته دارم و
نمي تونم خوش باشم.
ديگه هيچ خوشي تو کارم نيست
کاشکي مرده بودم.>
تا دل شب اين آهنگو زمزمه کرد.
ستاره ها و مهتاب از آسمون رفتن.
آوازه خون سيا آوازشو تموم کرد و خوابيد
و با آوازاي خسته يي که تو کله اش طنين مينداخت
مث يه مرده مث يه تيکه سنگ به خواب رفت.
پاسخ : اشعار لَنْگْسْتون هيوز - Langston Hughes
سياه همچون افريقاي خودم
طلوع آفتاب در <آلاباما>وقتي آهنگساز شدم
واسه خودم يه آهنگ مي سازم
در باب طلوع آفتاب تو آلاباما
و خوشگل ترين مقامارو اون تو جا ميدم:
اونايي رو که عين مه باتلاق ها از زمين ميرن بالا و
اونايي رو که عين شبنم از آسمون ميان پايين.
درختاي بلند بلندم اون تو جا ميدم
با عطر سوزنکاي کاج و
با بوي خاک رُس قرمز، بعد از اومدن بارون و
با سينه سرخاي دُم دراز و
با صورتاي شقايق رنگ و
با بازوهاي قوي قهوه يي و
با چشماي مينايي و
با سياها و سفيدا، سياها، سفيدا و سياها.
دستاي سفيدم اون تو جا ميدم
با دستاي سيا و دستاي قهوه يي و دستاي زرد
با دستاي خاک رُسي
که تموم اهل عالمو با انگشتاي دوستي شون ناز مي کنن و
همديگه رم ناز مي کنن، درست مث شبنم ها
تو اين سفيده ي موزون سحر -
وقتي آهنگساز شدم و
طلوع آفتابو تو آلاباما
به صورت يه آهنگ درآوردم.