یاد دارم در غروبی سردِ سرد
یاد دارم در غروبی سردِسرد ; می گذشت از کوچه مادوره گرد ;
داد میزد کهنه قالی میخرم;دست دوم جنس عالی میخرم
;کاسه و ظرف سفالی میخرم;گرنداری کوزه خالی میخرم ;
اشک درچشمان باباحلقه بست;عاقبت اهی کشید;
بغضش شکست;اول ماهست ونان درسفره نیست;
ای خداشکرت ولی این زندگیست ؟ ;بوی نان تازه هوشش برده
بود;اتفاقا مادرم هم روزه بود;خواهرم بی روسری بیرون دوید ;گفت :
اقا سفره خالی میخری ؟؟
پاسخ : یاد دارم در غروبی سردِ سرد
نمی خواهم مثل من ببیند و حسرت بکشد
می ترسم بهانه گیر شود …!
پاسخ : یاد دارم در غروبی سردِ سرد
پاسخ : یاد دارم در غروبی سردِ سرد
من و زمستان ، هیچوقت او را نفهمیدیم
پاسخ : یاد دارم در غروبی سردِ سرد
به شیوهی بابا
***
وقتی کنار اشک و تماشا، گریستم
تنهاتر از تمامی شبها، گریستم
در پشت پردههای خیالم، کسی نبود –
بیهوده بر توهم بیجا، گریستم!
تا سایههای زندگی از نو رفو شود
هر روز من به حسرت فردا، گریستم
باور کنید، در گذر از کوچههای شهر
من بارها، نگاه خودم را، گریستم!
نامردمی، نگاه غریبم ندیده بود
تا دید، کودکانه، همان جا، گریستم
شلاق بود و دست من و رنج بردگی
من سالها، به شیوهی بابا، گریستم
* *
امروز هم گذشت ، ولی یک نفر، نگفت :
بر حال و روز مردم دنیا، گریستم؟!
***
سیدعلی اصغرموسوی
پاسخ : یاد دارم در غروبی سردِ سرد
مادرم پنجرهرا دوست نداشت
هر زمستان سرما
روي پيشاني مادر خطي از غم مي كاشت
پنجره شيشه نداشت...