معرفی و زندگی نامه نادر ابراهیمی+چهل نامه کوتاه به همسر
معرفی و زندگی نامه نادر ابراهیمی
نادر ابراهیمی (زادروز: ۱۴ فروردین ۱۳۱۵ در تهران -وفات: ۱۶ خرداد ۱۳۸۷، تهران)، داستاننویس معاصر ایرانی است.
او علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه، در زمینههای فیلمسازی، ترانهسرایی، ترجمه، و روزنامهنگاری نیز فعالیت کرده است.
زندگینامه
نادر ابراهیمی در ۱۴ فروردین سال ۱۳۱۵ در تهران بهدنیا آمد. پدرش عطاءالمُلک ابراهیمی، فرزندِ آجودان حضور قاجار و از نوادگانِ ابراهیم خان ظهیرالدوله، حاکم نامدارِ کرمان در عصر قاجار بود، که رضاشاه پهلوی او را، ضمنِ خلعِ درجه از کرمان به مشکین شهر تبعید نمود، که هنوز قلمستانی به نام او در حومهٔ مشکین شهر وجود دارد (قلمستان عطا) و هنوز فامیل او (ابراهیمیهای کرمان) در شهر و استان کرمان شناخته شده و مشهور هستند. مادرِ نادر ابراهیمی هم از لاریجانیهای مقیم تهران به شمار میآمد. نادر ابراهیمی تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش یعنی شهر تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم ادبی از دبیرستان دارالفنون، به دانشکدهٔ حقوق وارد شد. اما این دانشکده را پس از دو سال رها کرد و سپس در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به درجهٔ لیسانس رسید. او از ۱۳ سالگی به یک سازمان سیاسی پیوست که بارها دستگیری، بازجویی و زندان رفتن را برایش درپی داشت. ارایهٔ فهرست کاملی از شغلهای ابراهیمی، کار دشواری است. او خود در دو کتاب «ابن مشغله» و «ابوالمشاغل» ضمن شرح وقایع زندگی، به فعالیتهای گوناگون خود نیز پرداختهاست. از جملهٔ شغلهای او بودهاست: کمک کارگری تعمیرگاه سیار در ترکمنصحرا، کارگری چاپخانه، حسابداری و تحویلداری بانک، صفحهبندی روزنامه و مجله و کارهای چاپ دیگر، میرزایی یک حجرهٔ فرش در بازار، مترجمی و ویراستاری، ایرانشناسی عملی و چاپ مقالههای ایرانشناختی، فیلمسازی مستند و سینمایی، مصور کردن کتابهای کودکان، مدیریت یک کتابفروشی، خطاطی، نقاشی و نقاشی روی روسری و لباس، تدریس در دانشگاهها و...
در تمام سالهای پرکار و بیکار یا وقتهایی که در زندان بهسر میبرد، نوشتن را ـ که از ۱۶ سالگی آغاز کرده بود ـ کنار نگذاشت. در سال ۱۳۴۲ نخستین کتاب خود را با عنوان «خانهای برای شب» بهچاپ رسانید که داستان «دشنام» در آن با استقبالی چشمگیر مواجه شد. تا سال ۱۳۸۰ علاوه بر صدها مقالهٔ تحقیقی و نقد، بیش از صد کتاب از او چاپ و منتشر شدهاست که دربرگیرندهٔ داستان بلند (رمان) و کوتاه، کتاب کودک و نوجوان، نمایشنامه، فیلمنامه و پژوهش در زمینههای گوناگون است. ضمن آنکه چند اثرش به زبانهای مختلف دنیا برگردانده شدهاست.
نادر ابراهیمی چندین فیلم مستند و سینمایی و همچنین دو مجموعهٔ تلویزیونی را نوشته و کارگردانی کرده، و آهنگها و ترانههایی برای آنها ساختهاست. او همچنین توانسته است نخستین مؤسسهٔ غیرانتفاعی ـ غیردولتی ایرانشناسی را تأسیس کند؛ که هزینه و زحمتهای فراوانی برای سفر، تهیهٔ فیلم و عکس و اسلاید از سراسر ایران و بایگانی کردن آنها صرف کرد؛ ولی چنانکه باید، شناخته و بهکار گرفته نشد و با فرارسیدن انقلاب و جنگ، متوقف شد.
او فعالیت حرفهای خود را در زمینهٔ ادبیات کودکان، با تأسیس «مؤسسهٔ همگام با کودکان و نوجوانان» ـ با همکاری همسرش ـ در آن مؤسسه متمرکز کرد. این مؤسسه، بهمنظور مطالعه در زمینهٔ مسائل مربوط به کودکان و نوجوانان برپا شد و فعالیتش را در حیطهٔ نوشتن، چاپ و پخش کتاب، نقاشی، عکاسی، و پژوهش دربارهٔ خلقوخو، رفتار و زبان کودکان و نیز بررسی شیوههای یادگیری آنان دنبال کرد. «همگام» عنوان «ناشر برگزیدهٔ آسیا» و «ناشر برگزیدهٔ نخست جهان» را از جشنوارههای آسیایی و جهانی تصویرگری کتاب کودک دریافت کرد.
ابراهیمی در زمینهٔ ادبیات کودکان، جایزهٔ نخست براتیسلاوا، جایزهٔ نخست تعلیم و تربیت یونسکو، جایزهٔ کتاب برگزیدهٔ سال ایران و چندین جایزهٔ دیگر را هم دریافت کردهاست. او همچنین عنوان «نویسندهٔ برگزیدهٔ ادبیات داستانی ۲۰ سال بعد از انقلاب» را بهخاطر داستان بلند و هفت جلدی «آتش بدون دود» بهدست آورده است.
نادر ابراهیمی رشتههای مختلف ورزشی را تجربه کرده، یکی از قدیمترین گروههای کوهنوردی بهنام «اَبَرمرد» را بنیان نهاده و در توسعهٔ کوهنوردی و اخلاق کوهنوردی، تأثیرگذار بودهاست.
نادر ابراهیمی در سن ۷۲ سالگی پس از چندین سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری بعد از ظهر پنجشنبه ۱۶خرداد ۱۳۸۷ درگذشت.
آثار
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ
ادبیات بزرگسال
1. با سرودخوان جنگ در خطه نام و ننگ
2. خانهای برای شب
3. آرش در قلمرو تردید (یا: پاسخناپذیر)
4. مصابا و رویای گاجرات
5. بار دیگر شهری که دوست میداشتم
6. هزارپای سیاه و قصههای صحرا
7. افسانهٔ باران
8. در سرزمین کوچک من - منتخب آثار
9. تضادهای درونی
10. انسان - جنایت - احتمال
11. مکانهای عمومی
12. رونوشت بدون اصل
13. درحد توانستن - شعرگونه
14. غزلداستانهای سال بد
15. ابن مشغله - زندگینامه، جلد اول
16. ابوالمشاغل - زندگینامه، جلد دوم
17. فردا شکل امروز نیست
18. براعت استهلال - از مجموعه «ساختار و مبانی ادبیات داستانی»
19. مقدمهای بر فارسینویسی برای کودکان
20. مقدمهای بر مصورسازی کتابهای کودکان
21. مقدمهای بر مراحل خلق و تولید ادبیات کودکان
22. مقدمهای بر آرایش و پیرایش کتابهای کودکان
23. دور ایران در شش ساعت - گزارش دومین نمایشگاه ایرانگردی در سال ۱۳۷۱
24. چهل نامهٔ کوتاه به همسرم
25. آتشْ بدون دود - داستان بلند هفت جلدی
26. با سرودخوان جنگ، در خطهٔ نام و ننگ
27. یک صعود باورنکردنی
28. تکثیر تاسفانگیز پدربزرگ
29. مردی در تبعید ابدی - براساس زندگی ملاصدرا
30. حکایت آن اژدها
31. بر جادههای آبیِ سرخ - داستان بلند ۱۰ جلدی، براساس زندگی میرمَهنای دوغابی
32. صوفیانهها و عارفانهها - بخشی از «تاریخ تحلیلی پنجهزار سال ادبیات داستانی ایران»
33. یک عاشقانه آرام
34. سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد
35. طراحی حیوانات - طرحهای کوثر احمدی، با گفتاری تحلیلی در باب مفاهیم و تعاریف «طرح» در هنرها
36. الفبا - تحلیل فلسفی ۵۰ طرح از علیاکبر صادقیـ نقاش
37. پیشگفتار «کوچههای کوتاه» - مجموعه قصههای کوتاه گروهی از شاگردان نادر ابراهیمی
ادبیات کودک و نوجوان
1. کلاغها - جایزهٔ اول فستیوال کتابهای کودکان توکیو ژاپن، جایزه اول - سیب طلایی - براتیسلاوا، جایزه اول تعلیم و تربیت از یونسکو
2. سنجابها
3. دور از خانه - قصه برگزیدهٔ آسیا، از سوی «سازمان جهانی یونسکو» و کتاب برگزیده شورای کتاب کودک در سال ۱۳۴۷
4. قصه گلهای قالی
5. پهلوان پهلوانان؛ پوریای ولی - کتاب برگزیده از سوی «آکادمی المپیک» همایش فردوسی و اخلاق پهلوانی ۱۳۸۴، جایزهٔ بزرگ جشنوارهٔ کتاب کودک کنکور نوما، ژاپن ۱۹۷۸
6. باران - آفتاب و قصهٔ کاشی
7. بزی که گم شد
8. من راه خانهام را بلد نیستم
9. سفرهای دورودراز هامی و کامی در وطن
10. پدر چرا توی خانه ماندهاست - از مجموعه«قصههای انقلاب برای کودکان»
11. جای او خالی - از مجموعهٔ «قصههای انقلاب برای کودکان»
12. جای تو خالی - از مجموعهٔ «قصههای انقلاب برای کودکان»
13. نیروی هوایی - از مجموعهٔ «قصههای انقلاب برای کودکان»
14. سحرگاهان همافرها اعدام میشوند - از مجموعهٔ «قصههای انقلاب برای کودکان»
15. برادرت را صدا کن - از مجموعهٔ «قصههای انقلاب برای کودکان»
16. برادر من مجاهد، برادر من فدایی - از مجموعهٔ «قصههای انقلاب برای کودکان»
17. جَنگ بزرگ از مدرسهٔ امیریان - از مجموعهٔ «قصههای انقلاب برای کودکان»
18. نامهٔ فاطمه، پاسخِنامهٔ فاطمه - از مجموعهٔ «قصههای انقلاب برای کودکان»
19. مامان! من چرا بزرگ نمیشوم - از مجموعهٔ «قصههای ریحانه خانم»
20. روزی که فریادم را همسایهها شنیدند - از مجموعهٔ «قصههای ریحانه خانم»
21. آدم وقتی حرف میزند چه شکلی میشود - از مجموعهٔ «قصههای ریحانه خانم»
22. درخت قصه ـ قُمریهای قصه - جایزهٔ کتاب برگزیده ازسوی هیات داوران بزرگسال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، جایزهٔ کتاب برگزیده ازسوی هیات داوران خردسال، ترجمهشده به زبان روسی در ترکمنستان
23. عبدالرزاق پهلوان - کتاب برگزیده از سوی «آکادمی المپیک» همایش فردوسی و اخلاق پهلوانی ۱۳۸۴
24. آنکه خیال بافت و آنکه عمل کرد
25. حکایت کاسهٔ آب خنک - از مجموعهٔ «نوسازی حکایتهای خوب قدیم برای کودکان»
26. حکایت دو درخت خرما - از مجموعهٔ «نوسازی حکایتهای خوب قدیم برای کودکان»
27. آن شب که تا سحر - از مجموعهٔ «نوسازی حکایتهای خوب قدیم برای کودکان»
28. قلب کوچکم را به چه کسی هدیه بدهم؟ - دیپلم افتخار نخستین نمایشگاه بینالمللی تصویرگران کتاب کودک ۱۳۷۲
29. مثل پولاد باش پسرم؛ مثل پولاد - از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم»
30. داستان سنگ و فلز و آهن - از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم»
31. با من آشنا شو، با من دوست شو - از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم»
32. هستم اگر میروم؛ گر نروم نیستم - از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم»
33. راستی اگر نبودم - از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم»
34. کمیاب و قیمتی اما... - از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم»
35. مدرسهٔ بزرگتری هم وجود دارد - از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم»
36. گلآباد دیروز؛ گلآباد امروز - از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم»
37. گلآباد امروز؛ گلآباد فردا - از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم»
38. فرهنگ فراوردههای فلزی ایران - از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم»
39. هفت آموزگار مهربان - از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم»
40. ما مسلمانان این آب و خاکیم - از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم» دریافت جایزه نخست آسیایی تصویرگران کتاب کودک ۱۳۷۰
41. قصه سار و سیب
42. قصه موش خودنما و شتر باصفا
43. با من بخوان تا یاد بگیری
44. حالا دیگر میخواهم فکر کنم
45. قصه قالیچههای شیری
46. همه گربههای من ۱ و۲
47. دیدار با آرزو
نمایشنامه
1. اجازه هست آقای برشت؟
2. وسعت معنای انتظار (سه قصه نمایشی)
3. یک قصه معمولی و قدیمی در باب جنایت
فیلمنامه
1. آخرین عادل غرب
2. صدای صحرا
ترجمهها
1. مویه کن سرزمین محبوب - ترجمه با همکاری فریدون سالک
2. از پنجره نگاه کن - ترجمه با همکاری احمد منصوری
3. دوست؛ کسی است که آدم را دوست دارد - ترجمه با همکاری احمد منصوری
4. آدم آهنی - کتاب برگزیدهٔ سال ۱۳۵۱ از سوی شورای کتاب کودک، ترجمه با همکاری احمد منصوری
پاسخ : معرفی و زندگی نامه نادر ابراهیمی+چهل نامه کوتاه به همسر
چهل نامه كوتاه به همسرم - نادر ابراهيمی
نامه اول /
ای عزیز!
راست می گویم.
من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام.
قلمم را دیده ام چنان که گویی بخشی از دست راست من است؛ و کاغذ را.
من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام.
من اینجا «من» را دیده ام -که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است، همیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته، باور کرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجره اش که بسیار بالاست دل خوش کرده...
و آن پنجره تویی ای عزیز!
آن پنجره ، آن در، آن میله ها، و جمیع صداهایی که از دور دستها می آیند تا لحظه ای، پروانه وش، بر بوته ی ذهن من بنشینند، تویی...
این ، می دانم که مدح مطلوبی نیست
اما عین حقیقت است که تو مهربان ترین زندانبان تاریخی.
و آنقدر که تو گرفتار زندانی خویشتنی
این زندانی، اسیر تو نیست-
که ای کاش بود
در خدمت تو، مرید تو، بنده ی تو...
و این همه در بند نوشتن نبود.
اما چه می توان کرد؟
تو تیماردار مردی هستی که هرگز نتوانست از خویشتن، بیرون بیاید
و این، برای خوب ترین و صبور ترین زن جهان نیز آسان نیست.
می دانم.
اینک این نامه ها
شاید باعث شود که در هوای تو قدمی بزنم
در حضور تو زانو بزنم
سر در برابرت فرود آورم
و بگویم: هر چه هستی همانی که می بایست باشی، و بیش از آنی، و بسیار بیش از آن. به لیاقت تقسیم نکردند؛ و الا سهم من، در این میان، با این قلم، و محو نوشتن بودن، سهم بسیار ناچیزی بود: شاید بهترین قلم دنیا، اما نه بهترین همسر دنیا...
یادش گرامی و روحش شادhttp://www.boofiboof.com/engine/data/emoticons/46.gif
پاسخ : معرفی و زندگی نامه نادر ابراهیمی+چهل نامه کوتاه به همسر
نامه ی دوم /
بانوی بزرگوار من!
عطر آگین باد و بماناد فضای امروز خانه مان و فضای خانه مان، همیشه، در چنین روزی که ولادتِ پُر برکت تو برای خانواده کوچک ماست...
نامه ی سوم /
بانو، بانوی بخشنده ی بی نیاز من!
این قناعت تو، عجب دل مرا می شکند ...
این چیزی نخواستنت، و با هر چه که هست ساختنت ...
این چشم و دست و زبان توقع نداشتنت، و با آن سوی پرچین ها نگاه نکردنت ...
کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن، که من به خاطر تو سهل و ممکنش می کردم ...
کاش می توانستم همچون خوب ترین دلقکان جهان، تو را سخت طولانی و عمیق بخندانم ...
کاش می توانستم همچون مهربانترین مادران، رَد اشک را از گونه هایت بزدایم ...
کاش نامه ای بودم، حتی یک بار، با خوب ترین اخبار ...
کاش بالشی بودم، نرم، برای لحظه های سنگین خستگی هایت ...
کاش ای کاش که اشاره ای داشتی، امری داشتی، نیازی داشتی، رؤیای دور و درازی داشتی ...
آه که این قناعت تو، این قناعت تو دل مرا عجیب می شکند...
پاسخ : معرفی و زندگی نامه نادر ابراهیمی+چهل نامه کوتاه به همسر
نامه چهارم/
همقدم همیشگی من!
مطمئن باش هرگز پیش نخواهد آمد که تو را دانسته بیازارم یا به خشم بیاورم.
هرگز پیش نخواهد آمد.
آنچه در چند روز گذشته تو را رنجیده خاطر و دل آزرده کرده است
مرا، بسیار بیش از تو به افسردگی کشانده است.
و مطمئن باش چنان می روم که بدانم - به دقت - که چه چیز ها این زمان تو را زخم می زند
تا از این پس، حتی نادانسته نیز تو را نیازارم.
ما باید درست بشویم.
ما باید تغییر کنیم.
نامه پنجم/
عزیز من!
« شب عمیق است؛ اما روز از آن هم عمیق تر است. غم عمیق است اما شادی از آن هم عمیق تر است».
دیگر به یاد نمی آورم که این سخن را در جوانی در جایی خوانده ام ، یا در جوانی، خود، آن را در جایی نوشته ام.
اما به هر حال ، این سخنی ست که آن را بسیار دوست می دارم.
دیروز نزدیک غروب، باز دیدمت که غمزده بودی و در خود. من هرگز ، ضرورت اندوه را انکار نمی کنم؛ چرا که می دانم هیچ چیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمی کند و الماس عاطفه را صیقل نمی دهد؛ اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمی پذیرم؛ چرا که غم حریص است و بیشتر خواه و مرز ناپذیر، طاغی و سرکش و بدلگام.
هر قدر که به غم میدان بدهی ، میدان می طلبد ، و باز هم بیشتر ، و بیشتر...
هر قدر در برابرش کوتاه بیایی ، قد می کشد، سلطه می طلبد، و له می کند...
غم ، هرگز عقب نمی نشیند مگر آن که به عقب برانی اش ، نمی گریزد مگر آن که بگریزانی اش ، آرام نمی گیرد مگر آن که بی رحمانه سر کوبش کنی...
غم، هرگز از تهاجم خسته نمی شود.
و هرگز به صلح دوستانه رضا نمی دهد.
و چون پیش آمد و تمامی روح را گرفت، انسان بیهوده می شود، و بی اعتبار، و نا انسان، و ذلیل غم، و مصلوب بی سبب.
من، مثل تو، می دانم که در جهانی این گونه درد مند، بی دردیِ آن کس که می تواند گلیم خود را از دریای اندوه بیرون بکشد و سبکبارانه و شادمانه بر ساحل بنشیند، یک بی دردیِ دَد منشانه است، و بی غیرتی ست، و بی آبرویی، و اسباب سر افکندگی انسان.
آن گونه شاد بودن ، هرگز به معنای خوشبخت بودن نیست، بَل فقط به معنای نداشتن تفکر است و احساس و ادراک؛ و با این همه ، گفتم که ، برای دگرگون کردن جهانی چنین افسرده و غم زده، و شفا دادن جهانی چنین درد مند، طبیب، حق ندارد بر سر بالین بیمار خویش بگرید، و دقایق معدود نشاط را از سال های طولانی حیات بگیرد.
چشم کودکان و بیماران ، به نگاه مادران و طبیبان است.
اگر در اعماق آن، حتی لبخندی محو ببینند ، نیروی بالندگی شان چندین برابر می شود.
به صدای خنده ی بچه ها گوش بسپار، و به صدای دردناک گریستنشان ، تا بدانی که این ،سخنی چندان پریشان نیست.
عزیز من!
این بیمار کودک صفت خانه ی خویش را از یاد مران!
من، محتاج آن لحظه های دلنشین لبخندم - لبخندی در قلب - علی رغم همه چیز.
پاسخ : معرفی و زندگی نامه نادر ابراهیمی+چهل نامه کوتاه به همسر
نامه ششم/
همراه همدل من!
در زندگی، لحظه های سختی وجود دارد؛ لحظه های بسیار سخت و طاقت سوزی، که عبور از درون این لحظه ها، بدون ضربه زدن به حرمت و قداست زندگی مشترک، به نظر، امری نا ممکن می رسد.
ما کوشیده ایم - خدا را شکر - که از قلب این لحظه ها، بارها و بارها بگذریم، و چیزی را که به معنای حیات ماست و رؤیای ما، به مخاطره نیندازیم.
ما به دلیل بافت پیچیدۀ زندگی مان، هزار بار مجبور شدیم کوچه ای تنگ و طولانی و زر ورقی را بپیماییم، بی آنکه تَنِمان دیوار این کوچه را بشکافاند یا حتی لمس کند.
ما، در این کوچۀ بسیار آشنا، حتی بارها، مجبور به دویدن شدیم، و چه خوب و ماهرانه دویدیم
انگار کن بر پل صراط ...
نامه هفتم/
عزیز من!
مدتی ست می خواهم از تو خواهش کنم بپذیری که بعضِ شبهای مهتابی ، علیرغم جمیع مشکلات و مشقات، قدری پیاده راه برویم - دوش به دوش هم -شبگردی، بی شک، بخش های فرسودۀ روح را نوسازی می کند و تن را برای تحمل دشواری ها، پر توان.
از این گذشته، به هنگام گزمه رفتن های شبانه، ما فرصت حرف زدن دربارۀ بسیاری چیزها را پیدا خواهیم کرد.
نترس بانوی من! هیچ کس از ما نخواهد پرسید که با هم چه نسبتی داریم و چرا تنگاتنگ هم، در خلوت، زیر نور بَدر، قدم می زنیم. هیچ کس نخواهد پرسید؛ و تنها کسانی خواهند گفت: « این کارها برازندۀ جوانان است» که روح شان پیر شده باشد؛ و چیزی غم انگیز تر از پیری روح وجود ندارد. از مرگ هم صدبار بدتر است.
راستی، طلب فروشگاه محله را تمام و کمال دادم. حالا می توانی با خاطر آسوده از جلوی فروشگاه رد شوی. هیچ نگاهی دیگر نگاهِ سرزنش بارِ طلب کاری نخواهد بود. مطمئن باش!
ضمنا همه چیزهایی را هم که فهرست کرده بودی ، تمام و کمال خریدم: برنج، آرد نخودچی، آرد سه صفر، ماکارونی، فلفل سیاه، زردچوبه، آبغوره، نبات، برگ بو، صابون، مایع ظرفشویی، و دارچین (که چه عطر قدیمی دل انگیزی دارد)...
می بینی که چقدر خوب، منِ بی حافظه، نام تک تک چیزهایی را که خواسته بودی به خاطر سپرده ام؟
خب... دیگر می توانی قدری آسوده باشی، و شبی از همین شبها، پیشنهاد یک پیاده روی کوتاه را به ما بدهی. ما، با اینکه خیلی کار داریم، پیشنهاد شما را خواهیم پذیرفت.
عزیز من!
ما هرگز آنقدر بدهکار نخواهیم شد که نتوانیم از پس بدهی هایمان برآییم، و هرگز آنقدر پیر نخواهیم شد که نتوانیم دوباره متولد شویم.
ما از زمانه عقب نخواهیم ماند، زمانه را به دنبال خود خواهیم کشید.
فقط کافی ست که قدری دیگر هم از نفس نیفتیم...
پاسخ : معرفی و زندگی نامه نادر ابراهیمی+چهل نامه کوتاه به همسر
نامه هشتم/
عزیز من!
بی پروا به تو می گویم که دوست داشتنی خالصانه ، همیشگی، و رو به تَزایُد، دوست داشتنی ست بسیار دشوار - تا مرزهای ناممکن. اما من، نسبت به تو، از پسِ این مهمِ دشوار، به آسانی بر آمده ام ؛ چرا که خوبیِ تو، خوبیِ خالصانه، همیشگی و رو به تزایُدی ست که امر دشوار را بر من آسان کرده است و جمیع مرزهای ناممکن را فرو ریخته.
امروز که روز تولد توست، و حق است خانه را به مبارکیِ چنین روزی گل باران کنم، اگر تنها یک غنچه ی فروبسته ی گل سرخ به همراه این نامه کرده ام دلیلش این است که گمان می کنم، عصر ، بچه ها ، و شاید برخی از دوستان و خویشان، با گلهایشان از راه برسند. و این، البته، شرط ادب و مهمان نوازی نیست که ما، همه ی گلدانها را اشغال کرده باشیم.
گلدان ، خانه ی محبتِ دوستان ماست.
نامه نهم/
عزیز من!
روزگاری ست که حتی جوان های عاشق نیز قدر مهتاب را نمی دانند. این ما هستیم که در چنین روزگارِ دشواری باید نگهبانِ اعتبارِ شفاف و پر شکوه ، کهکشان شیری، و شهاب های فرو ریزنده باشیم...
شاید بگویی : «در زمانه ای چنین ، چگونه می توان به گزمه رفتن در پرتوِ ماهِ پُر اندیشید؟» و شاید نگویی؛ چرا که پاسخ این پرسش را بارها و بارها از من شنیده ای و باز خواهی شنید.
« آنکه هرگز نان به اندوه نخورد
و شب را به زاری سپری نساخت
شما را ای نیروهای آسمانی
هرگز، هرگز، نخواهد شناخت»
گوته
اگر فرصتی پیش بیاید – که البته باید بیاید – و باز هم شبی مثل آن شبهای عطر آگینِ رودبارک که سرشار است از موسیقیِ ابدی و پُر خروشِ سرداب رود ، در جاده های خلوتِ خاکی قدم بزنیم ، دست در دست هم ، دوش به دوش هم، باز هم به تو خواهم گفت: گوش کن ! گوش کن بانوی من! در آن ارتفاع، کسی هست که ما را صدا می زند...
و تو می گویی : این فقط موسیقیِ نامیرای افلاک است...
ما هر گز کهنه نخواهیم شد.
پاسخ : معرفی و زندگی نامه نادر ابراهیمی+چهل نامه کوتاه به همسر
نامه دهم/
عزیز من !
دیروز به دلیلی چه بسا برحق، از من رنجیده بودی. دیشب که در باب فروش چیزی برای دادن اجاره ی خانه، با مِهرمندی آغاز سخن کردی، ناگهان دلم دریچه ای گشوده شد و شادیِ بی حسابی به قلبم ریخت؛ چرا که دیدم، ما، رنجیدگی های حاصل از روزگار را ، چون موج های غُران بی تاب، چه خوب از سر می گذرانیم و باز بالا می پریم و بالاتر، و فریاد می کشیم:
اَلا ای موجِ دیگر! بیا بیتاب بگذر!
...
راستش، من گاهی فکر می کنم این کاری عظیم و بسیار عظیم بوده است که ما، در طول بیست سال زندگی مشترک سرشار از دشواری و ناهمواری، هرگز به هیچ صورت و بهانه، آشکار و پنهان، هیچگونه قهری نداشته ایم؛ اما بعد می بینم که سالیان سال است این کار، جمیع دشواری های خود را از دست داده است و به طبیعتی بسیار ساده تبدیل شده - چنان که امروز ، حتی تصور چنین حادثه ی مُضحکی نیز، تا حد زیادی می تواند خجالت آور باشد.
من گمان می کنم همه ی صعوبت و سنگینی مسأله ، بستگی به پیمان های صمیمانه ی روزهای اول و نگهداشت آن پیمانها در همان یکی دو سال نخستین داشته باشد.
وقتی حریمی ساختیم، به ضرورت و مُدلّل ، و آن را پذیرفتیم، شکستن این حریم، بسیار دشوارتر از پاس داشتن و بر پا نگه داشتن آن است. ویران کردن یک دیوارِ سنگیِ استوار، مسلماً مشکل تر از باقی گذاشتن آن است.
دیده ام زنان و مردانی را که از « لحظه های فورانی خشم» سخن می گویند و ناتوانی در برابر این لحظه ها.
من، چنین چیزی را ، در حد شکستن حریم حرمت یک زندگی، باور نمی کنم، و هرگز نخواهم کرد.
خشم! آری؛ اما آیا تو می پذیری که من، به هنگام خشم، ناگهان، به یکی از زبانهایی که نمی دانم و مطلقا نشنیده ام، سخن بگویم؟
خشم آنی نیز در محدوده ی ممکنات حرکت می کند - و به همین دلیل است که من، همیشه گفته ام: ما، قهر را، در زندگی کوچک خود، به «ناممکن» تبدیل کرده ایم؛ به زبانی که یاد نگرفتیم تا بتوانیم به کار ببریم.
قهر زبانِ استیصال است.
قهر، پرتاب کدورتهاست به ورطه ی سکوت موقت؛ و این کاری ست که به کدورت، ضخامتی آزاردهنده می دهد
قهر، دو قفله کردن دری ست که به اجبار، زمانی بعد، باید گشوده شود، و هر چه تعداد قفل ها بیشتر باشد و چِفت و بَست ها محکمتر، در، ناگزیر، با خشونت بیشتر گشوده خواهد شد.
و راستی که چه خاصیت؟
من و تو، شاید از همان آغاز دانستیم که سخن گفتن مداوم - و حتی دردمندانه - در باب یک مشکل، کاری است به مراتب انسانی تر از سکوت درباره ی آن.
به یادت هست که زمانی، زنی در مقابل استدلال های من و تو می گفت: قهر، برای من ، شکستن حرمت زندگی مشترک نیست؛ بلکه، برعکس، بند زدن حرمتی ست که به وسیله ی زبان سرشار از بی رحمی و بی حرمتی شوهرم شکسته می شود یا ترک بر می دارد.
این حرف، قبول کنیم که در مواردی می تواند درست باشد.
زبان، بسیار پیش می آید که به یک زندگی خوب، خیانت کند و بی شمار هم کرده است.
اما آیا قهر، تاکنون توانسته ریشه های این خیانت را بسوزاند و خاکستر کند؟ نه... به اعتقاد من، آن کس که همسر خود را مورد تهاجم و بی حرمتی قرار می دهد، در لحظه های دردناک هجوم، انسانی ست ذلیل و ضعیف و زبون. در این حال ، آنچه مجاز نیست سکوت است و گذشتن، و آنچه حق است، آرام آرام، به پای میز گفت و گوی عاقلانه و عاطفی کشاندن مهاجم است، و شرمنده کردن او و نجات دادنش از چنگ بیماری عمیق و کهنه ی بدزبانی - که مُرده ریگِ محیط کودکی و نوجوانی اوست.
من و تو ، می دانم که هرگز به آن لحظه ی غم انگیز نخواهیم رسید، که قهر، به عنوان یک راه حل، پا به کوچه ی خلوت زندگی مان بگذارد و با عربده ی سکوت ، گوش روحمان را بیازارد...
نه... انکار نمی توان کردکه این واقعا سعادتی ست که ما هیچگاه، در طول تمامی سالهای زندگی مشترکمان ، نیاز به استفاده از حربه ی درماندگان را احساس نکرده ایم؛ و یا با پیمانی پایدار ، این نیاز کاذب را به نابودی کشانده ایم...
پاسخ : معرفی و زندگی نامه نادر ابراهیمی+چهل نامه کوتاه به همسر
نامه یازدهم/
بانوی بالا منزلت ما !
....به یاری اراده و ایمانی همچون کوه
........خوب ترین روزهای زندگی
...........- فراسوی جملگی صخره های صعب تحمل سوز
.................بر فراز قله های رفیع شادمانی -
......................در انتظارت باد!
............................به خاطر چندمین سالگرد تولدت
...................................از سوی این کوهنورد قدیمی
نامه دوازدهم/
بانوی بزرگوار من!
چرا قضاوتهای دیگران در باب رفتار، کردار، و گفتار ما، تو را تا این حد مضطرب و افسرده می کند؟
چرا دائماً نگرانی که مبادا از ما عملی سر بزند که داوری منفی دیگران را از پی بیاورد؟
راستی این « دیگران » که گهگاه این قدر تو را آسیمه سر و دلگیر می کنند ، چه کسانی هستند؟
آیا ایشان را به درستی می شناسی و به دادخواهی و سلامت روح ایشان ، ایمان داری؟
تو، عیب این است، که از دشنام کسانی می ترسی که نان از قِبَل تهدید و باج خواهی و هرزه دهانی خویش می خورند - و سیه روزگارانند، به ناگزیر ...
عجیب است که تو دلت می خواهد نه فقط روشنفکران و مردم عادی، بل شبه روشنفکران و شبه آدمها نیز ما و زندگی ما را تحسین کنند و بر آن هیچ زخم و ضربه ای نزنند ...
تو دلت می خواهد که حتی مخالفان راه و نگاه و اندیشه و آرمان ما نیز ما را خالصانه بستایند و دوست بدارند ...
این ممکن نیست، نیست، نیست عزیز من؛ این - ممکن - نیست. در شرایطی که امکان وصول به قضاوتی عادلانه برای همه کس وجود ندارد ، این مطلقاً مهم نیست که دیگران ما را چگونه قضاوت می کنند؛ بلکه مهم این است که ما ، در خلوتی سرشار از صداقت، و در نهایت قلب مان، خویشتن را چگونه داوری می کنیم ...
عزیز من !
بیا به جای آنکه یک خبر کوتاه در یک روزنامه ی امروز هست و فردا نیست، این گونه بر آشفته ات کند، بیمناک و بر آشفته از آن باش که ما، نزد خویشتن خویش، از عملی، حرفی، و حرکتی، مختصری خجل باشیم. این را پیش از ما بسیار گفته اند ، باور کن:
هر کس که کاری می کند، هر قدر هم کوچک، در معرض خشم کسانی ست که کاری نمی کنند.
هر کس که چیزی را می سازد - حتی لانه ی فرو ریخته ی یک جفت قمری را - منفور همه ی کسانی ست که اهل ساختن نیستند.
و هر کس که چیزی را تغییر می دهد - فقط به قدر جابه جا کردن یک گلدان، که گیاه درون آن، ممکن است در سایه بپوسد و بمیرد - باید در انتظار سنگباران همه ی کسانی باشد که عاشق توقف اند و ایستایی و سکون.
... و بیش از اینها، انسان، حتی اگر حضور داشته باشد، و بر این حضور ، مصرّ باشد، ناگزیر، تیر تنگ نظری های کسانی که عدم حضور خود را احساس می کنند، و تربیت، ایشان را اسیر رذالت ساخته، به او می خورد ...
از قدیم گفته اند ، و خوب هم، که: عظیم ترین دروازه های اَبر شهر های جهان را می توان بست ؛ اما دهان حقیر آن موجودی را که نتوانسته نیروهایش را در راستای تولید مفید یا در خدمت به ملت، میهن، فرهنگ، جامعه، و آرمان به کار گیرد، حتی برای لحظه ای نمی توان بست.
آیا می دانی با ساز همگان رقصیدن، و آنگونه پای کوبیدن و گل افشاندن که همگان را خوش آید و تحسین همگان را بر انگیزد، از ما چه خواهد ساخت؟ عمیقاً یک دلقک؛ یک دلقک درباریِ دردمند دل آزرده، که بر دارِ رفتارِ خویشتن آونگ است - تا آخرین لحظه های حیات.
عزیز من !
یادت باشد، اضطراب تو، همه ی چیزی ست که تنگ نظران ، آرزومند آنند. آنها چیزی جز این نمی خواهند که ظل کینه و نفرت شان بر دیوار کوتاه کلبه ی روشن ما بیفتد و رنگ همه چیز را مختصری کدر کند.
رهایشان کن عزیز من، به خدا بسپارشان، و به طبیعت...
تو خوب می دانی که اضطراب و دل نگرانی ات چگونه لرزشی به زانوان من می اندازد، و چگونه مرا از درافتادن با هر آنچه که من و تو ، هر دو نادرستش می دانیم ، باز می دارد.
بانوی من!
دمی به یاد آن دلاوران خط شکنی باش که در برابر خود، رو در روی خود، فقط چند قدم جلوتر ، بدکینه ترین دشمنان را دارند. آیا آنها حق است که از قضاوت دشمنان خود بترسند؟
بگو: « ما تا زمانی که می کوشیم خود را خالصانه و عادلانه قضاوت کنیم، از قضاوت دیگران نخواهیم ترسید و نخواهیم رنجید»...
پاسخ : معرفی و زندگی نامه نادر ابراهیمی+چهل نامه کوتاه به همسر
نامه سیزدهم/
عزیز من!
زندگی مشترک را نمی توان یک بار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی همچون روزگاران قبل از خطر داشته باشد.
چیزی ، قطعاً خراب خواهد شد
چیزی فرو خواهد ریخت
چیزی دگرگون خواهد شد
چیزی - به عظمتِ حُرمت - که بازسازی و ترمیم آن بسی دشوارتر از ساختن چیزی تازه است ...
کاسه ی بلور را نمی توان یک بار از دست رها کرد، بر زمین انداخت، لگدمال کرد، و باز انتظار داشت که همان کاسه ی بلورین روز اول باشد.
من، ممنونِ آنم که تو، هرگز، در سخت ترین شرایط و دشوارترین مسیر، این کاسه ی نازک تنِ زودشکنِ بلورین را از دستهای خویش جدا نکردی ...
نامه چهاردهم/
عزیز من!
باور کن که هیچ چیز به قدر صدای خنده ی آرام و شادمانه ی تو، بر قدرت کارکردن و سرسختانه کار کردن من نمی افزاید، و هیچ چیز همچون افسردگی و در خود فروریختگیِ تو مرا تحلیل نمی برد، ضعیف نمی کند، و از پا نمی اندازد.
البته من بسیار خجلت زده خواهم شد اگر تصور کنی که این « من » من است که می خواهد به قیمت نشاط صنعتی و کاذب تو، بر قدرت کار خود بیفزاید، و مردسالارانه - همچون بسیاری از مردان بیمار خودپرستی ها - حتی شادی تو را به خاطر خویش بخواهد. نه... هرگز چنین تصوری نخواهی داشت. راهی که تا اینجا ، در کنار هم، آمده ایم، خیلی چیزها را یقیناً بر من و تو معلوم کرده است. اما این نیز، ناگزیر، معلوم است که برای تو - مثل من - انگیزه ای جدی تر و قوی تر از کاری که می کنم - نوشتن و باز هم نوشتن - وجود ندارد ، و دعوت از تو در راه رد غم، با چنین مستمسکی ، البته دعوتی ست موجه؛ مگر آنکه تو این انگیزه را نپذیری...
پس باز می گویم: این بزرگترین و پردوام ترین خواهش من از توست: مگذار غم، سراسر سرزمین روحت را به تصرف خویش در آورد و جای کوچکی برای من مگذارد. من به شادی محتاجم، و به شادی تو، بی شک بیش از شادمانی خودم. حتی اگر این سخن قدری طعم تلخ خودخواهی دارد، این مقدار تلخی را ، در چنین زمانه ای ببخش - بانوی من، بانوی بخشنده ی من!
به خدایم قسم که می دانم چه دلایل استواری برای افسرده بودن وجود دارد؛ اما این را نیز به خدایم قسم می دانم که زندگی، در روزگار ما، در افتادنی ست خیره سرانه و لجوجانه با دلایل استواری که غم در رکاب خود دارد.
غم بسیار مُدلّل، دشمنِ تا بُنِ دندان مُسلح ماست.
اگر به خاطر تزکیه ی روح ، قدری غمگین باید بود - که البته باید بود - ضرورت است که چنین غمی ، انتخاب شده باشد نه تحمیل شده.
غصه منطق خود را دارد. نه؟ علیه منطق غصه حتی اگر منطقی ترین منطق هاست، آستین هایت را بالا بزن!
غم، محصول نوع روابطی ست که در جامعه ی شهری ما و در جهان ما وجود دارد. نه؟ علیه محصول، علیه طبیعت، و علیه هر چیز که غم را سلطه گرانه و مستبدانه به پیش می راند، بر پا باش!
زمانی که اندوه به عنوان یک مهاجمِ بَدقصدِ سخت جان می آید نه یک شاعر تلطیف کننده ی روان، حق است که چنین مهاجمی را به رگبار خنده ببندی ...
عزیز من!
قایق کوچک دل به دست دریای پهناور اندوه مسپار! لااقل بادبانی بر افراز! پارویی بزن، و بر خلاف جهت باد، تقلایی کن!
سخت ترین توفان، مهمان دریاست نه صاحبخانه ی آن.
توفان را بگذران
و بدان که تن سپاری تو به افسردگی ، به زیان بچه های ماست
و به زیان همه ی بچه های دنیا.
آخر آنها شادی صادقانه را باید ببینند تا بشناسند...