بهترین سروده قرن : (( باز جُست روزگار وصل ))
شعر(( باز جُست روزگار وصل )) از سروده های زنده یاد دکتر حسین خطیبی ( 1380 - 1295)، شاعر، نویسنده، ادیب، پژوهشگر، سیاستمدار، بنیانگذار و مؤسس((جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران )) بوده که در مدت اسارت 4 ساله وی در زندان سروده شده و وصف حال شاعر خطاب به یکی از صمیمی ترین دوستانش دکتر ذبیح الله صفا میباشد.
لازم به ذکر است طبع شعر گویی دکترحسین خطیبی در مدت 4 ساله اسارت وی در زندان که بعد از انقلاب بوده شکوفا تر شده که بعد از 4 سال و با دلایل و مستندات ایشان تبرئه و از زندان آزاد شدند
این سروده از سوی محمد علی اسلامی ندوشن به عنوان یکی از بهترین سروده های قرن لقب گرفته است.
پاسخ : بهترین سروده قرن : (( باز جُست روزگار وصل ))
باز جُست روزگار وصل
گویم از خود و ز شب دیجور خویش / از کتاب نَفَثَةُ المَصدور خویش
نیز گویم از تو و از کار تو / وز کتاب مخزن الاسرار تو
* * * *
((بشنو از نی چون حکایت می کند / از جدایی ها شکایت می کند))
اندر این حیرانی و سرگشتگی / رفتن و واماندن و برگشتگی
آشنا بانگی ز دور آید به گوش / گویدم: سستی چرا ای سخت کوش
از شتابی دیرپا وا مانده ای / مانده ای بر جای و دروا مانده ای
مانده ای بر جای و آگاهیت نیست / ای که با من تاب همراهیت نیست
پُر مهی بی کاست بودی، کم شدی / سرو قامت راست بودی، خم شدی
از پس آن تاختن و آن انداختن / می نزیبد این سپر انداختن
خود چه شد کز تاختن بس کرده ای / ایستادی روی و واپس کرده ای
خیز و با نیروی خود از جای خیز / وز سر زانوی خود بر پای خیز
خیز و آهنگ درنگ افزون مکن / بیشتر زین جامِ دل پر خون مکن
روزنی بگشا به بام روشنی / تا بتابد پرتویی از روزنی
* * * *
گویمش ای مانده از دیدار دور / وی فکنده در دل از دوریت شور
می شناسم من صدایت آشناست / در کجایی؟ کیستی؟ آن جا کجاست؟
بازگو ای آشنا آخر که ای؟ / تا بدانم کاین تویی یا تو نه ای
* * * *
گویدم این بانگ گلبانگ وفاست / این صدا از یار دیرینت وفاست
روی واپس کن که ره کوتاه نیست / یا اگر پرسی، از اینجا راه نیست
صید را راندی و از پس تاختی / تیر در تاریک جای انداختی
داو دادی با حریفی چیره دست / خانه گیرت کرد و ره را بر تو بست
داد غالب دست در بازی سزات / کردت اندر عرصه شطرنج مات
گر در این قلبُ الشتَا سوزی چو من / گویمت (( فی الصّفِ ضَیَّتِ اللَّبّن ))
زین گریبان، زان دگر دامان مگیر / زانچه خود بشکسته ای تاوان مگیر
راه را گم کرده با چندین چراغ / خانه از بیگانه می گیری سراغ
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع :
کتاب مشاهیر نور - شرح و احوال و آثار مشاهیر شهرستان نور - نقی رضایی
ادامه دارد ...
پاسخ : بهترین سروده قرن : (( باز جُست روزگار وصل ))
زین گریبان، زان دگر دامان مگیر / زانچه خود بشکسته ای تاوان مگیر
راه را گم کرده با چندین چراغ / خانه از بیگانه می گیری سراغ
گویمش تقدیر اگر تقدیر بود / آگهم کردی ولیکن دیر بود
چاره جویی کن که اکنون چون کنم / گر نکردم تاکنون ، اکنون کنم
چون کنم ، چون ناصحم پندم نداد / آگهی از چند و از چونم نداد
در ره سردرگمی بشتافتم / گم شدم تا خویشتن را یافتم
یاریم ده تا بدانم چاره چیست / چاره ره گم کرده بیغاره نیست
دانمت ، بر من مگیر ، ار دانی ام / زین به گستخاخی قلم گردانی ام
نیک می دانم به هنجار سخن / می نبودی ، نیستی بیغاره زن
گرم گویی، نرم خوی ، آزرم جوی / در همه حالی ، سخن با شرم گوی
گویدم خودکرده را تدبیر نیست / چاره جز تسلیم بر تقدیر نیست
کارها نیکو شود دل به مکن / روزن امید بر خود سد مکن
خیز و قامت راست کن بر پای صبر / تا برآید ماهت از ژرفای ابر
تا خدا با بنده و تابنده است / آفتاب مهر او تابنده است
باش تا سر بر زند از تیغ کوه / بار دیگر ، با همان فر و شکوه
****
گویمش چون رفته را باز آورم / تا که پایان را به آغاز آورم
تا خطای رفته را جبران کنم / زین سپس ، هرچ آن تو گویی ، آن کنم
چون کنم ، امروز و فردا کنم / آه را با ناله سودا می کنم
زان گرانباری که می بردم به پشت / ماند آهی بر لب و بادی به مشت
گرچه حاصل جز پشیمانی نبود / ناصواب آن سان که می دانی نبود
بردم از رنجی و رنجی رایگان / یافتم کنجی و گنجی شایگان
گر به پایان نابسامان زیستم / راست خواهی ، خود پشیمان نیستم
ور مرا محنت ازین ساحَت رسید / خلق را از محنتم راحت رسید
گر نیاسودم زمن آسوده بود / آن که او در تنگنایی بوده بود
بازگو تا خود چه بد کرد ، این رهی / چون تو از من ، بهتر از من ، آگهی
آگهی از کار من ز حال من / وز گذشت روز و ماه و سال من
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع : کتاب مشاهیر نور - شرح و احوال و آثار مشاهیر شهرستان نور - نقی رضایی
ادامه دارد ...
پاسخ : بهترین سروده قرن : (( باز جُست روزگار وصل ))
بازگو تا خود چه بد کرد، این رهی / چون تو از من، بهتر از من آگهی
آگهی از کار من ز حال من / وز گذشت روز و ماه و سال من
زان فزودن ها و از خود کاستن / کاستن از خویش و بزم آراستن
نقد خود را در میان انداختم / آن چه بردم رایگان درباختم
نی خطا گفتم چو نیکو بنگری / سودها بردم از این سوداگری
گر کلان سرمایه ای دادم ز کف / داشتم زین سخت کوشی ها هدف
تا فروافتاده را یاری کنم / دردمندی را پرستاری کنم
تا پریشی را رهانم از غمی / یا نهم بر ریش نیشی مرهمی
تا یتیمی را کشم دستی به سر / تنگ دربرگیرمش جای پدر
تا نلغزد پایی ار لرزد زمین / دل نلرزانده دمنده بومهین
تا نسوزد دل چو سوزد خرمنی / درنگیرد شعله اش در دامنی
هر طرف خود را به بام و در زدم / هر کجا، این جا و آن جا سر زدم
بود اگر زر پیش چشمم خاک بود / دامن از آلودگی ها پاک بود
****
نک چو بیش اندیشم اندر کار خویش / بی وفایی های یاران بود بیش
چون ز زادم توشه ها برداشتند / بار من در نیمه ره بگذاشتند
جمله بربستند یاران بار خویش / جز تو کس یادی نکرد از یاد خویش
همچو شبکوران گریزانی زنور / همچو بومان شب گرای و روز کور
بود دوری کاو به من نزدیک بود / دیده نزدیک بین تاریک بود
دور نزدیکی و از دوران نفور / شکوه ها دارم ز نزدیکان دور
من کنون تنها تنها مانده ام / کاروان رفتست و من جا مانده ام
هیچ کس زین کاروان واپس نماند / همرهان رفتند و زیشان کس نماند
چون ستیزم، چون گریزم، چون رهم / پای خود زین ورطه چون بیرون نهم
چون روم با دست تنگ و پای لنگ / راه دیگر نیست جز راه درنگ
در رهی کش نیست پایان می روم / از بیابان تا بیابان می روم
بامدادان تا شبانگه در شتاب / راه پیما از خرابی تا سراب
شامگه تا بامدادان در درنگ / زان که شب تاریک و ره باریک و تنگ
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع :کتاب مشاهیر نور - شرح و احوال و آثار مشاهیر شهرستان نور - نقی رضایی
ادامه دارد ...
پاسخ : بهترین سروده قرن : (( باز جُست روزگار وصل ))
بامدادان تا شبانگه در شتاب / راه پیما از خرابی تا سراب
شامگه تا بامدادان در درنگ / زان که شب تاریک و ره باریک و تنگ
اوفتادم در کویری لوت و عود / کورسویی هم نمی بینم ز دور
پیش چشمم در نظرگاه امید / سایه ای آمد که از من می رمید
می دویدم، می رمید او بیشتر / چند گامی بود از من پیش تر
سایه را دیدم گمان بردم که اوست / در بیابان تک درخت آرزوست
مرغی آن بالای بالا می پرید / رفت تا شد از نظرها ناپدید
پر زنان، دامن کشان، چون باد رفت / شاد رفت، آزاد رفت، از یاد رفت
کاش من هم با سبکبالِ امید / همچو مرغان می توانستم پرید
می توانستم پرید از جای خویش / با دو بال آسمان پیمای خویش
بشنو از هر بندِ نایم این نوای / ناله مسعود سعد از بندِ نای
درد و رنجم کشته بودی بی گمان / گر نبودی نظم من، پیوندِ جان
زان چه پیش آمد مرا از بخت بد / تا بگویم، گیرم از حافظ مدد
آتش اندر خرمنم افروختست / خشکسالی، کشتزارم سوختست
چشم دارم تا فرو بارد همی / از حساب رحمتی بر من نهی
خاک را هم، قطره ای بر من ببار / پیش از آن کاین خاک ره گردد غبار
ای برادر! تاب صبرم بیش نیست / رهگشایم عقل دوراندیش نیست
زیر بار صبر پشتم گشته خم / می نیارم کرد اگر گویی تو هم
ای برادر خم شد آن بالای راست / آن چه گم کردم، نمیدانم کجاست
آتش پیری به دامانم گرفت / شعله ور شد تا گریبانم گرفت
شادی از دل رفت و جز مات نماند / درد روز افزون شد و مرهم نماند
در زبر زیر اندر افتادم به زیر / پایمردی کو که باشد دستگیر
آشنای من ندارد باورم / به که در ناآشنا روی آورم
در گریز از مردمی، مردم گریز / از ستیز خود ستیزان وز ستیز
بگذرم از تنگنای این فراخ / برپرم از عرصه این دیو لاخ
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع :کتاب مشاهیر نور - شرح و احوال و آثار مشاهیر شهرستان نور - نقی رضایی
ادامه دارد ...
پاسخ : بهترین سروده قرن : (( باز جُست روزگار وصل ))
در گریز از مردمی، مردم گریز / از ستیز خود ستیزان وز ستیز
بگذرم از تنگنای این فراخ / برپرم از عرصه این دیو لاخ
بر شوم تا آسمانها چون مسیح / زان که "وجه الرض مغبر قبیح"
یا روم آن جا که بزم کبریاست / دوستان جمعند و مجلس بی ریاست
یا که هست و نیست را یک سو نهم /گم کنم خود را به صحرا رو نهم
بو که در این کوره راه بی رهی / ره به سویی برگشاید آگهی
یا که خود جبر زمان یاری کند / دستی از غیب آید و یاری کند
یا وَزَد بعد از سهو و می جان گزای / از فراسویی نسیمی دل فزای
چیست خود این بودها جز بادها / می رود با بادها از یادها
حرفی ار دیگر کنی کوه است کاه / نقطه ای افزون شود جاه است چاه
از زبر تا زیر یک نقطه ست فرق / در همین نقطه هست آن گرداب غرق
باشنا نا آشنا طرفی نبست / همچو آن نحوی که در کشتی نشست
ای به حرف و نقطه ای بنهاده دل / غرقه گشتی بی خبر ای ساده دل
شیشه کز سنگ است نشکیبد ز سنگ / نیست بالای سیاهی هیچ رنگ
راه ترکستان و کعبه دیگر است / این رسن را هم گذر بر چنبرست
ور ترا اندیشه سودا کردنست / لیک بنگر گِرد ران بر گردنست
خفته ام در بستر پِندار خویش / سخت حیران مانده ام در کار خویش
در تبی سوزم که تابم را ربود / سوز آن از دیده خوابم را ربود
زان عقایر کهن ای کام بخش / مر مراده دارویی آرام بخش
قصه گوی من چرا ماندی خمُش / قصه ای گو تا روم در خواب خوش
تا که فارغ از تب و تابم کند / قصه ای می گو که در خوابم کند
چاره ای می جو که در کارم کنی / یا به خواب مرگ بیدارم کنی
تا رها گردم ازین بوک و مگر / تا بیاسایم ز شاید وز اگر
تا ازین امروز و فردا وارهم / این جهان را با جهان خواران نهم
گر درین بیراه ناهمواره من/ چند گامی دور ماندم از سخن
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع :کتاب مشاهیر نور - شرح و احوال و آثار مشاهیر شهرستان نور - نقی رضایی
ادامه دارد ...
پاسخ : بهترین سروده قرن : (( باز جُست روزگار وصل ))
تا از این امروز و فردا وارهم / این جهان را با جهان خواران نهم
گر در این بیراه ناهموار من / چند گامی دور ماندم از سخن
رازها دارم به دل ناگفتنی / راه ها در پیش دارم رفتنی
خواهم این غم خانه را در وا کنم / بَثّ شکوی زین دلِ دروا کنم
ناگریز از فرصتی پیش آیدم / قصه ای زان غصّه گفتن بایدم
این توانم تا که لب دارم خموش / دل نیارد تاب و برگیرد خروش
دم فروبندم گر از گفتار من / دیده بر جای زبان گوید سخن
چون نگه در تنگنا پویاتر است / گاه باشد کز سخن گویاتر است
همدمی جویم که باشد محرمی / تا بگویم راز دلبا او دمی
با تو می گویم که دمساز منی / آگه از فرجام و آغاز منی
با تو گویم راز دل را ای صفا / با تو گویم چون تویی دردآشنا
گر بپرسی کز کجایم، کیستم / آنکه من بود، آن دگر من نیستم
ور بجویی گویمت این جای نیست / جای پایی هست، لیک آن پای نیست
تا مرا یابی اگر کوبی دری / دیگر از (( این در برون نیاید کسی ))
جان گویا رخت بربست از تنم / کس در این جا نیست تا گوید منم
ناتوانی، خسته جانی، بسته لب / پای پویا مانده در راه طلب
من یکی بی خانمان در خانه ام / در دیار آشنا، بیگانه ام
هر کجا می بنگرم، نا آشناست / پس دیار آشنایان در کجاست
چند می پرسی که در این خانه کیست / خانه خالی مان و صاحب خانه نیست
گر به گوشت سوز آهی می رسد / یا نشان از گردِ راهی می رسد
این صدای آشنای یار نیست / گردِ زه زان مرکبِ رهوار نیست
توسن اندیشه ام نیرو گرفت / عقل دوراندیش ره بر او گرفت
خنگِ طبعم سرکشی آغاز کرد / تا عِقالِ عقل از پا باز کرد
او همی خواهد به دشت و در زند / تا به هر بیراهه و ره سرزند
بار دیگر گام در بیره سپرد / برد با خود مر مرا آن جا که برد
گویدم اندیشه با من یار باش / عقل گوید بر سرِ گفتار باش
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع :کتاب مشاهیر نور - شرح و احوال و آثار مشاهیر شهرستان نور - نقی رضایی
ادامه دارد ...
پاسخ : بهترین سروده قرن : (( باز جُست روزگار وصل ))
بار دیگر گام در بیره سپرد / برد با خود مر مرا آن جا که برد
گویدم اندیشه با من یار باش / عقل گوید بر سرِ گفتار باش
کاید از هر معنی ای معنی برون / هان عنان درکش ازین سرکش هَیُون
کاین هیون صعب درپیچد عنان / گر نباشد رام تو در زیر ران
سرکشد ناآگه و ناگه رود / چون عنان را بگسلد بیره رود
ناگهان از پشت زینت افکند / تا بجنبی بر زمینت افکند
چاره می جو از دل آگاه خویش / تا که برگردانیش در راه خویش
با عِقالِ عقل بربندش لگام / کارد از پی هر کلامی را کلام
در هراسم کز سخن زاید سخن / مُجرمی مَحرم شود در انجمن
از خرد گیرم مدد در کار خویش / باز گردم نک سوی گفتار خویش
گفتم از خود بایدم از یار گفت / درد سر دادم از این بسیار گفت
گفتم از خود و از شب دیجورِ خویش / از کتاب نَفَثَةُ المَصدور خویش
گویم اکنون از تو و از کار تو / وز کتاب مخزن الاسرار تو
ای صفا، ای مانده دور از اصل خویش / ((باز می جو روزگار وصل خویش))
فاش می سازد رمز نامت ای صفا / راز ((الاسماءُ تُنزلَ مِن سَما))
زود رفتی، دیر اگر باز آمدی / زان چه رفتی، خوب تر باز آمدی
دیدمت زین پیش و اکنون بینمت / کاستی اما من افزون بینمت
ای به قامت خیز بر بالای خویش / تا ببینی رُتبتِ والای خویش
ای که کردی کار خود در روزِ کار / من نکردم، اینت بهتر روزگار
وه چه نیکو گفت و نغز و دلپذیر / فرّخی در مدح بُلقاسم کثیر:
آن که در فضل و هنر باشد کلان / زو چه کاهد گر بدش گوید فلان
در هنر آن کاو بمردی گوی بُرد / کی شد از گفتِ هر نامرد خُرد
در نیام اندر بماند گر چه تیغ / ماه اگر پنهان شود در پشت میغ
آن نگردد کند و ماند تند و تیز / در میان این یک نماند تیره نیز
در قلاده و بند اکر افتد اسیر / شیر در زنجیر هم هست شیر
باز هم باز است و این نبود شگفت / شوکت بازی ازو نتوان گرفت
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع :کتاب مشاهیر نور - شرح و احوال و آثار مشاهیر شهرستان نور - نقی رضایی
ادامه دارد ...
پاسخ : بهترین سروده قرن : (( باز جُست روزگار وصل ))
در قلاده و بند اکر افتد اسیر / شیر در زنجیر هم هست شیر
باز هم باز است و این نبود شگفت / شوکت بازی ازو نتوان گرفت
گر گشایی ، پرگشاید بر فراز / ور ببندی باز نام اوست باز
گفت شاعر گر نه خود با نام توست / این قبایی راست بر اندام توست
از اوانِ نوجوانی پیش از این / شصت سالی رفت و شاید بیش ازین
هرکجا بودیم ، همدم بوده ایم / گر جدا بودیم با هم بوده ایم
ای به معیارِ سخن کامل عیار / وی به جمع اهل فن دایر مدار
باده نابِ کهن در جام تو / شهدِ شیرینِ سخن در کام تو
از فزونان برتری ، کمتر نِه ای / آبگینه نیستی ، آیینه ای
پای برجا ، بردبار و باشکیب / راه پیما در فراز و در نشیب
برنهاده با هزاران فخر و فر / قرن ها تاریخ را در پشت سر
درس ها از تجربت آموخته / وز هنر گنجینه ها اندوخته
سر بزیر آن شاخه پر بار تو / بهره ور هر رهگذر ز اثمار تو
در بنان از خامه سحر انگیختی / وز بیان ، گوهر به دامان ریختی
شیوه تحقیق را طرح نوی / آن که از پی اندر افکند ، این توی
توسن گفتار نغزت تیز گام / وین حرون در زیر رانت خوش خرام
رام کردی ، خنگ نا آرام را / در تک افگندی سمند رام را
مرکب گفتار خوش رفتار نیست / کردی آن کاری که آسان کار نیست
تیز راندی ، پیش رفتی با شتاب / زود جستی نکته های دیر یاب
حله ها خوش نقش و زیبا بافتی / راستی با خامه دیبا بافتی
هم سفر با کاروان حله شو / هم عنان با فرخی تا قله رو
هست بار حله ات در کاروان / بافته از دل تنیده با زبان
تار آن ، اندیشه پربار تو / پود آن ، ابریشم گفتار تو
پر نیابت زآب و آتش بی زیان / فکرتت ، نقش آفرین بر پرنیان
قیمتی کالای تو پر مشتری / چون نگین لعل بر انگشتری
گرم از این سرمایه بازار تو باد/ هر خرد یاری، خریدار تو باد
منبع :کتاب مشاهیر نور - شرح و احوال و آثار مشاهیر شهرستان نور - نقی رضایی
ادامه دارد ...
پاسخ : بهترین سروده قرن : (( باز جُست روزگار وصل ))
قیمتی کالای تو پر مشتری / چون نگین لعل بر انگشتری
گرم ازین سرمایه بازار تو باد / هر خرد یاری، خریدار تو باد
در خریطه گوهری یکتات بود / مشتری را پربها کالات بود
مُشک آهوی ختن در بار تو / دکه عطار در بازار تو
عطرپاشی را سخن آغاز کن / وان دکان نافه را در بازکن
باز هم ای پرهنر در کار باش / وی درخت بارور، پربار باش
در تنش ها، سخت و سستی ناپذیر / یافته هر ناگزیری را گزیر
در روش ره بر بدی ها کرده سد / در کنش مصداق مَن جدَّ و جد
آزمون ها کرده دیده گرم وسرد / با غریو و ریو دیوان در نبرد
کوته اندیشان تو را نشناختند / در رهت از رشک سنگ انداختند
خواستند اینان که با تو بد کنند / حیلتی سازند و راهت سد کنند
پیش رفتی با شکیب و بی هراس / داشتی مر ناسپاسان را سپاس
این درست است آن که (( عندالامتحان )) / گفته اند: (( المرءُ یُکرَم اویٌهان ))
زر چرا در بوته می باید گداخت / تا سَر از ناسَره بتوان شناخت
کاستی از خویش و افزون آمدی / بی غش از این بوته بیرون آمدی
دون اگر در مرتبت گردد فزون / عاقبت در آزمون دونست، دون
گر کند هر هفت آن زال عجوز / روز تا شب، هفته ای هر هفت روز
روی رغبت کس نتابد سوی او / می گریزد گند او از بوی او
وین تو خود دانی نگویم نیز باز / چون سخن در بیرهیگردد دراز
ای تو آن دیرینه جوی زودیاب / در شب دیجور و نور آفتاب
عمر در راه طلب بگذاشتی / هرچه آن دشوار، سهل انگاشتی
ای به مضمارِ سخن بُرده سَبَق / بازکن آن دفتر بسته ورق
در تکاپو باش باز ای یکّه تاز / دفتر گفتار را بگشای باز
کاردانی، کار کن، بسیار کن / راه ناهموار راه هموار کن
در همه کاری خرد را یارگیر / وین کلان سرمایه را درکار گیر
داستان سازی، دگراندیش باش / وز دگرها پیش بودی بیش باش
رمزها از رازداری ها نهفت / بازگوی آن را که بتوانیش گفت
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع :کتاب مشاهیر نور - شرح و احوال و آثار مشاهیر شهرستان نور - نقی رضایی
ادامه دارد ...