مجموعه اشعار عرفان نظرآهاری
این فرشته خط خطی است
این فرشته ساده است و خط خطی ست
سر به زیر و یک کمی ، خجالتی ست
بوی سیب می دهد لباس او
دامنش حریر سبز و صورتی ست
گوشواره هایش از ستاره است
تاجش از شهاب سنگ قیمتی ست
سرمه های نقطه چین چشم هاش
ریزه هایی از طلاست ، زینتی ست
تکه ای بهشت توی دستش است
خنده های کوچکش ، قیامتی ست
دشمنی همیشه در کمین اوست
دشمنش بد و حسود و لعنتی ست
هاج و واج مانده روی این زمین
او فرشته ای غریب و پاپتی ست
این فرشته راستش خود تویی
قصه ی فرشته ات حکایتی ست
82/11/7
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه اشعار عرفان نظرآهاری
با من تماس بگیر خدایا
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می کند
هی با شماره های غلط
زنگ می زند آن وقت
من اشتباه می کنم و او
با اشتباه های دلم
حال می کند
دیروز یک فرشته به من می گفت :
تو ، گوشی دل خود را
بد گذاشتی
آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا برنداشتی ؟
یادش بخیر
آن روزها
مکالمه با خورشید
دفترچه های کوچک ذهنم را
سرشار خاطره می کرد
امروز پاره است
آن سیم ها که دلم را
تا آسمان مخابره می کرد
اما با من تماس بگیر خدایا
حتی هزار بار
وقتی که نیستم
لطفاً پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار
82/11/3
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه اشعار عرفان نظرآهاری
روی تخته سیاه جهان
زنگ خورد
ناظم صبح آمد سر صف
توی برنامه ی صبحگاهی
رو به خورشید گفت :
باز هم
دفتر مشق دیروز خط خورد
و کتاب شب پیش را
ماه با خودش برد
آی خورشید !
روی این آسمان
روی تخته سیاه جهان
با گچ نور بنویس :
زیر این گنبد گرد و کور و کبود
آدمی زاد ، هرگز
دانش آموز خوبی نبود
84/7/6
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه اشعار عرفان نظرآهاری
نهنگ دوست
دوستی به من
یک نهنگ هدیه داد
یک نهنگ غول پیکر عجیب
یک نهنگ مهربان ساده ی نجیب
یک نهنگ را ولی کجا
می شود نگاه داشت
توی حوض و تنگ که نمی شود نهنگ را گذاشت
هیچ جا نداشتم
آخرش نهنگ را
توی قلب خود گذاشتم
جا نبود
تنگ قلب کوچکم شکست
زیر رقص باله های آن نهنگ مست
سال هاست
تنگ قلب من شکسته است و این
یادگاری قشنگ دوست است
هیچ کس
باورش نمیشود ولی به جای قلب
توی سینه ام نهنگ دوست است !
84/6/15
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه اشعار عرفان نظرآهاری
یک استکان نور
یک قاشق چایی خوری عشق
قد کف دست آسمان را
با چند پر بال کبوتر
هم می زنم در ظرف قلبم
امشب برای او خورشت صبح خواهم پخت
من این غذا را می گذارم
روی اجاق داغ خورشید
اما کسی هرگز نخواهد دید
قل می زند قلبم
یعنی خورشت صبح اماده است
می چینم آن را توی سفره
این سفره ساده است
در انتظارش می نشینم
بعد از هزاران سال
شاید
مهمان من امشب بیاید
83/4/7
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه اشعار عرفان نظرآهاری
جوجه تیغی دلم
قلب تو کبوتر است
بال هایت از نسیم
قلب من سیاه و سخت ...
بگذریم
دور قلب من کشیده اند
یک ردیف سیم خاردار
پس تو احتیاط کن
جلو نیا ، برو کنار
توی این جهان گنده ، هیچ کس
با دلم رفیق نیست
فکر میکنی
چاره دلی که جوجه تیغی است
چیست ؟ !
مثل یک گلوله جمع می شود
جوجه تیغی دلم
نیش می زند به روح نازکم
تیغ های تیز مشکلم
راستی تو جوجه تیغی دل مرا
توی قلب خود راه می دهی ؟
او گرسنه است و گمشده
تو به او پناه می دهی ؟
باورت نمی شود ولی
جوجه تیغی دلم
زود رام می شود
تو فقط سلام کن
تیغ های تند و تیز او
با سلام تو
تمام می شود
82/11/12
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه اشعار عرفان نظرآهاری
پرنده ماهی
ان پرنده عاشق است
عاشق ستاره ماهی ای
که مثل یک نگین نقره ای
روی دست آب برق می زند
ماهی لباس نقره ای هم عاشق است
عاشق پرنده ای طلایی ای
که مثل سکه ای
توی مشت آفتاب
برق می زند
ان پرنده را ولی چطور
می شود به ماهی اش رساند !
خطبه ی عروسی
این دو عاشق عجیب را چطور
می شود میان ابر و آب خواند !
هیچ کس
تاکنون
سفره ای برای عقد ماهی و پرنده ای نچیده است
هیچ کس پرنده ماهی ای ندیده است
یک شبی ولی
مطمئنم عشق بال می شود
راهی
جاده های روشن خیال می شود
ماهی ای
می پرد به سمت آسمان
یک شبی
مطمئنم عشق باله می شود
راه های دور
مثل کاغذی
مچاله می شود
و پرنده ای شناکنان
می رود به قعر آب های بیکران
بعد از آن
روی نقشه های عاشقی
سرزمین تازه ای
آفریده می شود
و پرنده ماهی ای
بال و پر زنان ، شناکنان
هم در آب و هم در آسمان
دیده می شود
85/6/29
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه اشعار عرفان نظرآهاری
روی سنگفرش کهکشان
یک فرشته داشت می دوید
توی کوچه های آسمان
روی سنگفرش کهکشان
می دوید و هر کجا که می رسید
با گچ ستاره ها
عکس یک شهاب می کشید
می دوید و خنده هاش نور بود
غصه را بلد نبود
غصه از بهشت دور بود
می دوید و ناگهان
دامنش به ابرها گرفت و لیز خورد
از کنار خانه ی خدا چکید
قطره قطره روی خاک مرد
هیچ کس ولی نگفت
آن فرشته ای که می دوید ، کو
جای او چقدر خالی است
آی ای خدا ، تو لااقل بگو !
83/4/8
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه اشعار عرفان نظرآهاری
قلعه ی تلخ
زندگی با دو دستش
محکم او را نگه داشت
او ولی مثل یک ماهی لیز ، سر خورد
غولی از قلعه ی ناامیدی درامد
کم کم او را
با خودش برد
برد و هر شب
توی رگ های او قیر غم ریخت
روح او را به چنگال های خود آویخت
پشت هم روی او
تیر غم ریخت
پیش از اینها دهانش
مزه ی نور داشت
غول غمگین ولی
در دلش
لقمه ی غم گذاشت
ان قدر غصه خورد
تا که از زندگی سیر شد
هی نشست و نشست و نشست
ساعت زندگی ، دیر شد
عاقبت رفت بالای آن قلعه ی تلخ
زندگی را
مثل چیزی اضافی
دور انداخت
آخ ، آخر چرا
بازی زندگی را به این غول بدبخت باخت ؟
آی ، ای غول قلدر !
غصه های تمام جهان مال تو
دوستم را به ما پس بده
کاش
هرگز
نمی رفت دنبال تو
83/4/6
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه اشعار عرفان نظرآهاری
آن کلید خدا کو ؟
از خدا یک کمی وقت خواست
وای ، ای داد بیداد
دیدی اخر خدا مهلتش داد !
آمد و توی قلبت قدم زد
هر کجا پا گذاشت
تکه ای از جهنم رقم زد
او قسم خورد و گفت
آبروی تو را می برد
توی بازار دنیا
مفت ، قلب تو را می خرد
آمد و دور قلب تو پیچید
بعد با قیچی تیز نامریی اش
بال های تو را چید
آمد و با خودش
کیسه ای سنگ داشت
توی یک چشم برهم زدن
جای قلبت
قلوه سنگی گذاشت
قلوه سنگی به اسم غرور
بعد از آن ریخت پرهای نور
و شدی کم کم از آسمان ، دور دور
برد شیطان دلت را کجا ، کو ؟
قلب تو آن کلید خدا ، کو ؟
ای عزیز خداوند !
پیش از آنکه در آسمان را ببندند
پیش از آنکه بمانی
تا ابد در زمینی به این دور و دیری
کاش برخیزی و با دلیری
قلب خود را از او پس بگیری
84/11/16
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان