در سال 1974 مجله "گاید پست" گزارش مردی را نوشت که برای کوهپیمایی به کوهستان رفته بود
ناگهان برف و کولاک او را غافلگیر کرد و در نتیجه راهش را گم کرد.
از آنجا که برای چنین شرایطی پوشاک مناسبی همراه نداشت، میدانست که هرچه سریعتر باید پناهگاهی بیابد، در غیر اینصورت یخ میزند و میمیرد.
علیرغم تلاشهایش دستها و پاهایش بر اثر سرما کرخت شدند. میدانست وقت زیادی ندارد.
در همین موقع پایش به کسی خورد که یخ زده بود و در شرف مرگ بود.
او میبایست تصمیم خود را میگرفت. دستکشهای خیس خود را در آورد، کنار مرد یخزده زانو زد و دستها و پاهای او را ماساژ داد.
مرد یخزده جان گرفت و تکان خورد و آنها به اتفاق هم به جستجوی کمک به دیگری، در واقع به خودشان کمک میکردند.
کرختی با ماساژ دادن دیگری از بین میرفت ؟
ما انسانها در واقع با کمک کردن به دیگران به خود کمک میکنیم.
خیلی وقتها همدلی با دیگران حتی میتواند از بار دلهای خودمان کم کند.