لیلی و مجنون حقیقی از زبان حافظی دگر
يک شبي مجنون نمازش را شکست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده اي زد بر لب درگاه او
گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي
دردم از ليلاست آنم مي زني
خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو من نيستم
گفت: اي ديوانه ليلايت منم
روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي
حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود
صد چو ليلا, کشته در راهت کنم