ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر بمهر بعالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک بخون جگر شود
خواهم شدن بمیکده گریان و داد خواه
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان
باشد کز ان میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بار گو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
آن سرکشی که در سر سرو بلند تست
کی با تو دست کوته مادر کمر شود
دین سرکشی که کنگره ی کاخ وصل را ست
سرها بر آستانه ی او خاک در شود
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش
روشکر کن مباد که از بد بتر شود
ایدل صبور باش و مخور غم که عا قبت
این شام صبح گردد و این شب سحر شود
حافظ چو نامه ی سر زلفش بدست تست
دم درکش ارنه باد صبا را خبر شود
http://uc-njavan.ir/images/b9mixmodkgq9uys8qbkr.jpg
پاسخ : ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را
تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی
چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید
مرا در رویت از حیرت فروبستهست گویایی
تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی
که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی
تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی
تو خواب آلودهای بر چشم بیداران نبخشایی
گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی
مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی
دعایی گر نمیگویی به دشنامی عزیزم کن
که گر تلخست شیرینست از آن لب هر چه فرمایی
گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد
چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی
قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن
مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرهایی[golrooz]
پاسخ : ترسم که اشک در غم ما پرده در شود