پاسخ : مشاعره ** فی البداهه**
بی تو مهتاب شبی باز آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم،خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...........
بی تو مهتاب شبی باز آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم،خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...........
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من هم محوی تماشای نگاهت
آسمان صاف، شب آرام
بخت خندان وزمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده بر مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی :
" از این عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن،
آب آئینه ی عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!
با تو گفتم :
حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم
باز گفتم كه: تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!
اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم؟
پاسخ : مشاعره ** فی البداهه**
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
placebo
بی تو مهتاب شبی باز آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم،خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...........
بی تو مهتاب شبی باز آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم،خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...........
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من هم محوی تماشای نگاهت
آسمان صاف، شب آرام
بخت خندان وزمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده بر مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی :
" از این عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن،
آب آئینه ی عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!
با تو گفتم :
حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم
باز گفتم كه: تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!
اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم؟
من خبر از باد گرفتم
خبر از روز و مهتاب گرفتم
خبر از حتی شب و باران شب هم باز گرفتم
تو نبودی که بدانی که چه ها بر دل زخمی من می گذرد
باز تو بنال و من و بی رحم حساب کن
به خدا! باز اگر برگردی
می مانم و این بار به تماشای وجودت می بخشم
همه ی بار تمنای وجودم را
............
هستی ؟
هستی اینگونه که هستی ...
می نگری و می خندی؟
باز من
پی آواز حقیقت سرگردانم
پاسخ : مشاعره ** فی البداهه**
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
ز غبار این بیابان
هوس سفر نداری؟
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
ز غبار این بیابان
هوس سفر نداری؟
همه آرزویم اما … چه کنم که بسته پایم
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد،بجز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت، به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
برسان سلام ما را
برسان سلام ما را
سلام ما را…
بشنويد با صداي عليرضا عصار:
http://www.backupflow.com/g.htm?id=23969
پاسخ : مشاعره ** فی البداهه**
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
f1020
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
ز غبار این بیابان
هوس سفر نداری؟
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
ز غبار این بیابان
هوس سفر نداری؟
همه آرزویم اما … چه کنم که بسته پایم
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد،بجز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت، به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
برسان سلام ما را
برسان سلام ما را
سلام ما را…
بشنويد با صداي عليرضا عصار:
کوله بارم پراز سلام
اشکهایم گل لبخند سلام
دستهایم بوی یاس نوبهار
با من است هر روز و شب در لحظه های بی پناه
....
نمی دانم چرا مردم دگر حالم نمی پرسند؟!
نمی دانم چرا مردم همه در لاک خودسرها فرو بردند؟!
نمی دانم!
نمی دانم سلامهایم را بر کهگویم
پس چنین باز می پرسی :
به کجا چنین رهسپارم؟
می دوم تا از زمان
از دُور و تسلسل
از کوه تا دریا
هر چه باشد ، کون و مکان
رفته باشم
می شتابم تا دگر پایی نبینم
پایی ، ردّپایی
هر نشانی را نبینم
می شتابم
تا به ردپای من،
این هِزارین چهره ها
با خنده های مستشان
قهقراهاشان به خود بینند و
من تنها دوان ...
پاسخ : مشاعره ** فی البداهه**
کاش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی حس جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگر اغاز حیات
تا به جایی که خدا می داند
پاسخ : مشاعره ** فی البداهه**
كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد
كاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
كاش مي شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگين باران را شنيد
بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد
كاش مي شد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد
كاش مي شد چا در شب را كشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد
كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد
در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد
پاسخ : مشاعره ** فی البداهه**
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
آبجی
کاش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی حس جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگر اغاز حیات
تا به جایی که خدا می داند
باز تو به بانگ جَرَست
می خوانی این مردم خفته به شب را
سالهاست که خواب ...
خواب خوش صبح ...
همدم مردم شده است،
سرمه ی چشمان همه.
تو چه می خوانی از آواز تپشها؟
آواز بودن و زنده شدنها؟
خبرت را بر باد بده
خبرت را عریان کن و بر ابر بده
خبرت را بازیچه ی شطرنج مکن!
سر خود بر کوه مزن
مردم همه در خوابند
چه می دانند تو چه می گویی؟!
پاسخ : مشاعره ** فی البداهه**
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
آبجی
كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد
كاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
كاش مي شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگين باران را شنيد
بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد
كاش مي شد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد
كاش مي شد چادر شب را كشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد
كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد
در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد
کاشها را یواش یواش تو پنبه کن
(همه اش که حس من شد!!! {happy})
پاسخ : مشاعره ** فی البداهه**
بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست .
آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست.
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب .
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست.
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد ؟!؟!
" بال" وقتی قفس پر زدن چلچله هاست.
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است .
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست.
باز میپرسمت از مسئله ی دوری و عشق.
و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست
اينو دوستم چند شب پيش برام گذاشت و با حس و حال منم خيلي جوره.
آدرس وبش: pezhvak88.blogfa.com
گفتم سرقت ادبي نكرده باشم{tongue}