پاسخ : نامه های یک پسر مشرقی
امروز دلتنگ بارانم
چرا كه ياد تو را در خاطرم زنده ميكند
انروز كه قدمهايم با قدمهايت بود و اسمان باريد
تو چتر ي را بر روي سرم باز كردي
و چتري از عشق را بر روي قلبم
هنگامي كه با تو بودن را باور كردم ديگر هيچ غمي را باور نكردم
تويي كه تمام مهربانيها يت را لبخند هديه ميكني
ان روز كه من دوباره متولد شدم و خدا بهترين هديه را به من داد
و تورا در به من هديه كرد
تو لطف عشق بودي و دليل عاشق بودن من
تويي كه حرفهايت تفسير ارامش است
وسكوتت معنيه تمام حرفهايت
شادتريترن لحظه هاي زندگيم در لحظه هاي با تو بودن بود اما
شادي ان لحظه ها را در فكر غم از دست دادنت قياس نميتوانم
دليل ديوانگي عشق است و دليل عشق معشوق
برهان امدن حادثه است
برهان ماندن عشق است
برهان رفتن را كدام منطق ميتواند تفسير كند
فاصله اي را كه قلبها ايجاد كنند هرگز جز قلبها نميتوانند پر كنند
امروز دلتنگ بارانم
اي اينه دار رخت مهتاب......
روي از من عاشق متاب.......
پاسخ : نامه های یک پسر مشرقی
كاش ميدانستم چيست انچه از سياهي چشم تو تا عمق وجودم جاريست پل داده است دستانت مرا تا ماورا چيزي بين بودن و نبودن خواب يا بيداريست نميدانم اسير نگاهت شده ام و در موسيقي لحظات با تو بودن رهااااا. محو در جذبه ثانيه ها خارج از گفته ها و شنيده ها و خوانده ها از كدام كوچ مي ايي پرستو كه با خود نغمه بهار اورده اي نابهنگام و از كدام سرزمين كه لطافت را به فضاي مبهم و سرد و ساكت ما داده اي تشنگي اب يا تاريكي نور را چگونه ميتوان گفت كه اگر ميشد از تو نيز مي توان نوشت وقتي زمان با حضور تو ميميرد فاصله كوير تا بهشت لحظاتي است كه قدمهايم ميرود تا لمس كنم تو را كه در باورم نيست كه از جنس مني پرسيده ام و گفته اند كه عشق است آنچه بر من ميگذرد
پاسخ : نامه های یک پسر مشرقی
من ميگم عشق يعني اينكه بيرنگي رو از انبوه رنگهاي بتوني بكشي بيرون عشق يعني اينكه چشمات به نفست بگه كي وايسه به قلبت بگه كي تند بزنه به لحظه هاي زندگيت بگه كه چه رنگي باشه ابي سبز بعضي وقتا مشكي و شايدم سفيد عشق عشق يعني اينكه يكي رو شيشه غبار گرفته زندگيت دست بكشه تو هم ببيني دنيا رنگهاي خوشكلم داره
عشق نه اينكه تو عاشق نگاه كسي بشي عشق يعني اينكه بلكه عاشق چشمهاي بشي كه بهت ياد ميده زندگي رو چه جوري ببيني عشق يعني حتي تو تنهاييت به تنهايي اون فكر كني ثانيه هات بشه يه عمر وقتي نيست همه عمرت بشه يك لحظه وقتي هست عشق نه كه نيازه بلكه بخشي از خود را بخشيدن براي بدست اوردنه يه دوست ميگفت دنبال كسي بگرد كه دنبالت ميگشته هر وقت پيداش كردي دوسش داشته باش تا عاشقت بشه و بعد از اون نگهش دار تا زندگي كردنو باهاش تجربه كني معني زندگي هم يعني زنده بودن براي عشق
چي بگم از عشق ببين ميشه از پشت شيشه هم بارو ن و ديد ولي اگه ميخاي بفهميش برو زيرش دستاتو باز كن تنتو بسپار به تن قطره ها تا بفهمي لذت خيس شدن خيلي بيشتر از ترسشه
پاسخ : نامه های یک پسر مشرقی
این کلام یک معلم ازاد اندیش ه (دکتر شریعتی )چون دوسش دارم میذارم اینجا ..
دلهای بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند. عشق هایی که جان دادن در کنارشان آرزوئی شورانگیز است. اما کدام معشوقی مخاطب راستین چنین عشقی تواند بود؟ این عشق ها همواره در فضای مهگون و جادوئی اسطوره و افسانه سرگردان اند و در دل کلمات شعر و در حلقوم ناله های موسیقی و در روح ناپیدای هنرها و یا در خلوت دردمند سکوت و حسرت و خیال و تنهائی چشم براه آمدن کسی که می دانند نمی آید! راستی چرا عشق ها راست اند و معشوق ها دروغ؟ وانگهی عشق مگر نه بیتابی شورانگیز دل ها است در جستجوی گم کرده خویش؟
پیداست که من از عشقهای «بزرگ» سخن می گویم نه از عشقهای «شدید»، از نیازی که به «بیاوئی» است نه احتیاجی که، فقر «بی کسی»! هراس «مجهول ماندن»، نه درد « محروم بودن».
پاسخ : نامه های یک پسر مشرقی
مرسی و ممنون از توجه شما ..
سفری دارم امشب از تمام عشقت به دنیایی تنهاییم .. بی صدا میروم و تنها ردپایم چون خاطرات بر روی لحظهایت میماند و من کوله باری از غم بر دوش .. میروم تا فراموشت کنم اما هرگز باور مکن .. این رسم به جا مانده از کدام سنت است.. این چه تناقض عجیبی است .. شیرین ترین لحظات زندگی من اکنون تلخترین خاطرهایم هستند ..
پاسخ : نامه های یک پسر مشرقی
شب فرو رفته در اواز شباهنگ
من فرو خفته در این کنج ...چه دلتنگ
یاد ان شاعر مهتاب و گل و سنگ
گذر کوچه و اواز شباهنگ
یاد ان یار ان دلبر عیار
ان سرو سهی قد خوش اهنگ
بخیر
گذر حادثه ای بود
چشم در چشم و ان شیوه جادویی لبخند
دست در دست و من محو تماشای تو یکچند
مست از عطر تو
بیخود زه خود
و دل همه از عشق تو خرسند
قصه این بود
تو صیاد و من اهوی دربند
یاد ان عشق که رفت
یاد ان دل شکست
یاد ان اسم که شد قاب دلم
یاد ان ثانیه ها ان لحظات... که گذشت
یاد ان چشم.. بخیر
دل حزین است
گونه هایم همه با اشک قرین است
روزها سرد و مکرر
چشم بارانی و دل ابری
و شبها چه غمین است
اری ای یار
حال ما بی تو چنین است
پاسخ : نامه های یک پسر مشرقی
شب است و لحظه هاي من
پر است از حضور تو
در اين سكوت سرد سرد
در ارزوي ديدنت
به لحظه هاي انتظار
دمي گريز ميزنم
...........
كنار من نشسته اي
به دور گردنم ز عشق
دو دست حلقه بسته اي
نگاه من نگاه تو
به عشق حلقه ميخورد
ميان بوسه هاي ما
غزل بهانه ميكند
و عشق زاده ميشود
ميان دستهاي تو
سرم به شانه هاي تو
و من در اوج بودنم
ميان چشمهاي تو
...
و چشم باز ميكنم
باز هم همان سكوت
و لحظه هاي انتظار
چه عاشقانه عشق من
به گامهاي خاطره
تو را خيال ميكنم
كنار گامهاي تو
بهار خيمه كرده است
به خانه دلم بيا
ببين خزان چه استوار
ز فرصت نبودنت
درون خانه دلم
چه خوب لانه كرده است
........
قاب عكس نقش تو
ميان دستهاي من
و بوسه هاي بي شمار
نثار چشمهاي تو
شبي تمام ميشوم
به لحظه هاي انتظار
مگر بهانه اي شود
به سوي من نگاه تو
ز خاطرم نمي روي
هزار بار گفته ام
هميشه دوست دارمت
به جان من به جان تو