-
جامعه شناسی ادبیات غنایی
مقدمه:
شکی نیست که ارسطو هیچ سخنی از نوع غنایی در فن شعر نمیگوید،اما این نیز مسلم و آشکار است که در نزد غربیان، عمدهترین انواع ادبی،سه نوع حماسی، غنایی و نمایشی بودند (جواری، 1383، 134). عوامل پیدایش شعر غنایی، چنین است که «لیریسم بیان شخصی یک من یا " ej "است که رمانتیکها بسیار خواهان آن بودند تا این من شخصی را «من»شاعر بدانند که در پس شخصی دیگر پناه گرفته است.» (همان،ص 135).استاد شفیعی کدکنی، این مسئله را خیلی زیبا تحلیل کرده است. وی مینویسد: «شعر حماسی در دوران طفولیت جوامع به وجود میآید و شعر غنایی ، شعری است که در دوران جوانی جامعهها رشد میکند بدین گونه که فرد «خویشتن خویش» را باز مییابد و نداهای درون خویش را میشنود» (شفیعی کدکنی،1372 ب،ص 9).وی عوامل آن را به کار بردن بسیار «من»،نیاز به لذت، بدبینی برخاسته از دست نیافتن به آرزوها، رنج حاصل از اندیشه درباره بودن و کوششهای ذهن در باب آزادی و...میداند (همان).جواری در ادامه به بحث منشأ ادب غنایی میپردازد و آن را به دو بخش اشعاری عاطفی و حسی و اشعار عاشقانه تقسیم میکند (جواری، 1383، 136-137). وی زیباشناسی سعر لیریسم را در درونگرایی، غیر تخیلی بودن و لازم بودن میداند (همان،ص 138-139).
گفتنی است که در اروپا، شعر غنایی گونههای فرعی نیز داشته است که عبارتند از: مرثیه، عروسینامه، ترانه، چکامه و چاپاره پیوسته (فرشیدورد،1373، 66-67). مطلب دیگر اینکه شعر غنایی در ایران، با شعر غنایی در غرب دارای اشتراکات و اختلافاتی است که به دلیل ذکر نکردن آنها در کتاب انواع ادبی، در اینجا به آنها اشاره میشود. از تفاوتهای اشعار غنایی در اروپا با اشعار غنایی در ایران، یکی این است که انواع فرعی شعر غنایی در اروپا، بیشتر بر حسب شکل آنها طبقهبندی شده، در حالی که انواع شعر عموما و شعر غنایی خصوصا در فارسی، قالب خاصی ندارد. اینگونه شعر دیگر اینکه شعر غنایی فارسی گسترش بیشتری دارد،ولی در ادبیات اروپا وسعت چندانی ندارد. دیگر اینکه شعر غنایی در اروپا، در آغاز پیدایش توأم با موسیقی بوده، ولی در فارسی چنین چیزی نبوده است. همچنین، شعر غنایی در ادبیات اروپایی،کوتاه است. در حالی که در فارسی چنین شرطی برای آن نیست و بلندترین منظومهها و کوتاهترین رباعیات و دوبیتیها میتوانند قالب شعر غنایی باشند. اما شباهت این نوع در ادبیات فارسی و غرب، در این است که گونههای فرعی مرثیه، فتحنامه، شرابنامه و عشق، در هر دو ادبیات دیده میشود؛ نظیر فتحنامه ی، پینداردر غرب و فتحنامههای عنصری و فرخی در ادبیات فارسی، اشعار سافوو آنا کرئوندرباره ی عشق و شراب در عرب و خمریههای منوچهری و رودکی و...در ادبیات فارسی (همان،ص 68-69).
زمینه اجتماعی و خاستگاه شعر غنایی:
در فرآیند تحول و تکامل جامعه انسانی پدید آمده است. بعد دیگر شعر غنایی رسیدن به حدی از امنیت، آسایش و رفاه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است. هم شاعر باید به حدی از بی نیازی و استغنا برسد تا شعر بسراید و هم جامعه باید به حدی از استغنا برسد که به شاعر اجازه دهد خود را نشان دهد و چنین شعری بسراید.
استغنا
مثبت: در حدی از رفاه باشیم که از همه چیز زندگی لدت ببریم و به آرامنش و آسایش برسیم. منفی: از خیر تمام لذات دنیوی بگذریم و دور بی نیازی از دنیا و تمام لذات دنیوی یک خط قرمز بکشیم و از طریق کناره گیری از آنها به آرامش برسیم . شعر غنائی و شاعر آن نیازمند همین آسایش و آرامش است. فرقی نمی کند استغنا مثبت یا منفی باشد.
سیر تاریخی غزل اجتماعی
در تاریخ ادبیات منظوم ایران، غزل به طور مألوف و عربی و عادتی، قالب عشق و دلدادگی و زیبایی و طنازی و رعنایی است. دوست داشتن و دوست داشته شدن، ناز و نیاز معشوق و عاشق، حدیث وصال و هجران، دقایقی زودگذر و فرّار و صل و شبهای سیاه و دیرپای هجر، اشک و آه عاشق در دوری از معشوق و شوق و بیتابی، در انتظار وصل. اشعار غنایی و عمدتا غزل و تغزل بازگوکننده تأثیرات و احساسات عمیق شاعر و عواطف بیدار و زلال او نسبت به انسان- انسان از جنس مخالف-، علایق مشترک روحی و عاطفی، طبیعت و زیباییهای آن است و طبیعت به اضافه انسان، انسان به اضافه عشق و عشق به اضافه بیم و رجاء و این همه گنجانده شده در قالبی با توانش بیش از دویست بحر از پنج تا پانزده بیت و خصوصیات دیگر که در کتابهای بلاغی و بدیعی شرح داده شدهاند.
انسان- شاکله ی بغرنج، مبهم و اسرارآمیز انسان- از دو پدیده ی مبهم به وجود میآید: «فکر» و «احساس» یا با منشأ صوری و مکانیکی «مغز» و «قلب». پس طبیعی است که شعر هم برخاسته از این دو عامل ممتاز، مهم و تعیینکننده باشد، مانند اشعار مولانا، سعدی، حافظ، صائب و...که جنبه فکری و عاطفی آنها به طور توأمان و نیز امتزاج تفکیکناپذیرشان کاملا محسوس است.
غزل زبان زیبایی است و پرچم عشق. شاعران غزلسرا در پیشینه دراز آهنگ شعر پارسی معمولا مردانی- یا زنانی- هستند اهل قبیله عشق و زیباییستایی و لذت یا رنجگرایی. غزل بیانه عشق است و زیبایی و احساسات حادث شده به تبع زیبایی و عشق. غزل از عشق میگوید و از ارتباط بشری در قالب محدود یا گسترده محدوده ی آن به یک فرد مربوط است مثل معشوق و گستره ی آن به مردم مرتبط است و جامعه در میدان گسترده ی آن در غزل فارسی در کنار توصیف معشوق و ستایش او گاه غمها، رنجها، بثّ الشکویهاو مضامینی از این دست هم آمده است.کما اینکه در نمونههای قدیم غزل فارسی میتواند در مواری مسائل اجتماعی و سیاسی و حکمی و دینی و کلامی را هم ببینیم. اما به هر حال در دیرنگی و در ذهن و حافظه ی تاریخی ملت ما غزل با عشق و دلدادگی اقتران و امتزاجی بسیار نزدیک دارد. شاعران متأخر و معاصر ایران کوشیدهاند تا با ایجاد تنوع و تحول در غزل فارسی از این قالب مألوف، مأنوس، ساده و دوست داشتنی هدفهای اجتماعی و سیاسی خود را مطرح کنند و «غزل متعهد» را به وجود آوردند که این پدیده به خصوص از زمان مشروطه و اواخر دوران قاجار تاکنون ادامه داشته است و به ویژه در دهههای اخیر غزل اجتماعی و سیاسی جایگاه و پایگاه استوار و گسترده خود را در میان مردم جامعه شعر دوست ادبگرای باز کرده است. نتیجه اینکه در دوران معاصر مثلا هوشنگ ابتهاج (هـ- .الف.سایه) که یکی از چهرهای پیشاهنگ شعر نوی فارسی است و از این لحاظ شهرتی دیرسال دارد از نظر خلق غزلهای اجتماعی و سیاسی نیز به طوری موازی در مطمحنظر و علاقمندی مردم قرار گرفته است.
در میان انواع مختلف آثار ادبی، منظومهها و در میان انواع مختلف منظومهها، منظومههای غنایی و تعلیمی بیش از سایر گونههای ادبی میتواند این نقش را ایفا کند. زیرا گستردگی فضای داستانپردازی و محدودیت نداشتن شاعر در ابعاد مختلف، زمینه وسیعی را در اختیار او قرار میدهد تا تصویرگر شرایط و حال و هوای حاکم بر جامعه خویش از جهات مختلف باشد.
بدین لحاظ حیطه تحقیق و تفحص این تحقیق به منظومههای غنایی، تعلیمی محدود شده است، اما به دلیل آنکه تعداد این قبیل منظومهها در ادب فارسی بسیار زیاد و بررسی تمامی آنها عملا غیرممکن است اختصاصا منظومههای غنایی، تعلیمی به جای مانده از قرنهای پنجم تا اواسط قرن هفتم هجری موردنظر قرار گرفته است،
برایناساس در بخش منظومههای غنایی به ورقه و گلشاه عیوقی، لیلی و مجنون و خسرو و شیرین نظامی پرداختهایم. سپس بوستان سعدی را به عنوان شاخصترین منظومه تعلیمی مورد بحث و بررسی قرار دادهایم.
ورقه و گلشاه
عشق و حماسه دو مضمون کلی است که منظومه ورقه و گلشاه را میسازد. موضوع این داستان، مکانها، اشخاص، آداب و عادات گفته شده در آن، تماما به قوم عرب و سرزمین عربستان مربوط میشود. ماجرای اصلی داستان درباره عشق پاک و معصومانه دو یار دبستانی نسبت به یکدیگر است که از قضا پسر عمو و دختر عمو هستند و به دلیل مؤانست دایم، آتش عشق در دلهایشان شعلهور شده است. گلشاه دختری بسیار زیباست. بهطوریکه آوازه زیبایی و جمالش به گوش همگان رسیده و بسیاری را ندیده، دلباخته کرده است. پاکدامنی و خویشتنداری، تقید به حفظ آبرو و حیثیت فردی و خانوادگی، شرم و آزرم، صبر و شکیبایی، وفاداری تا سرحد فدا کردن جان برای معشوق، زیرکی، دستانگری، چربزبانی، فرهیختگی و بهرهبندی از تعلیم و تربیت مکتبخانهای از دیگر صفات و خصایل پسندیدهای است که گلشاه بدان متصف شده است. جنگاوری و چابکسواری امتیاز دیگری است که به او نسبت داده شده است و البته تا حدود زیادی اغراقآمیز مینماید. جامعهای که گلشاه در آن زندگی میکند، جامعهای است که مردان آن به دختر و زن نه به عنوان یک انسان، بلکه به عنوان ابزار تمتع و تلذذ خود مینگرند، بنابراین به محض با خبر شدن از حضور دختری زیبا در فلان قبیله به خود اجازه میدهند در حال و هوای جشن و سرور مراسم عروسی او ناجوانمردانه به قبیلهاش بتازند، همه چیز را ویران کنند و او را بربایند و به قبیله خود برند تا کامی از او بگیرند. طبیعتا در چنین جوامعی کامجویی نامشروع مردان بلهوس منجر به ایجاد جنگهای قبیلهای خونین میشود. ناگفته پیداست که عشق و دلدادگی هم جایی در میان این قوم ندارد. مردان این دیار که گویی هرگز طعم شیرین عشق را نچشیدهاند، وقتی معشوق دلخواه عاشقی را از او میگیرند، سادهلوحانه میپندارند که با دادن زنی دیگر و یا تقدیم ده کنیزک ماهرو به او میتوانند درد عشقش را تسکین دهند. چنانکه پدر گلشاه به ورقه میگوید:
دهم من تو را خوب دلبر زنی
پری چهره و شمع هر برزنی
نگاری کجا غمگسارت بود
سزاوار و شایسته یارت بود(عیوقی،1343، 84)
پادشاه که به کمک دسیسههای مختلف به وصال گلشاه دست یافته است نیز میگوید:
اگر ورقه بیدل خسته تن
به نزد من آید ستاند ثمن
دهم مر وِرا ده کنیزک چو ماه
کنم من سپیدش گلیم سیاه(همان، ص 73)
غافل از آنکه غم زن نیست، غم گلشاه است.
طبیعتا در چنین حال و هوایی، معیارهای مادی تعیینکننده نهایی موقعیت خواستگاران میشود و والدین در واقع دختران خود را به ثروت و موقعیت اجتماعی خواستگاران آنها میفروشند بدون اینکه به راضی یا ناراضی بودن آنان توجهی داشته باشند.والدین گلشاه نیز برخلاف تمایل دختر خود در مقابل پول و مقام پادشاه شام سرتسلیم فرود میآورند و عهد و پیمانی را که با ورقه بستهاند، نقض میکنند؛ (شفیعی، 1386، 75-70) به همین دلیل گلشاه به شکوه میگوید:
ز بهر درم به غریبی مرا
بدادند بی امر و فرمان من(عیوقی ،1343، 75)
ورقه هم معترضانه خطاب به عمو میگوید:
از این کرده خود تو را شرم نیست؟
کسی را به نزد تو آزرم نیست؟
که فرزند خود را تو بفروختی
به ننگ اندرون دوده اندوختی...(همان، ص 87-86)
در میان این اقوام معمولا پدران به تنهایی یا تحتتأثیر دیگران سرنوشت زندگی مشترک دخترانشان را رقم میزنند و دختران رنجدیده این دیار جز در خود شکستن، سکوت و تسلیم راهی نمیشناسند. گلشاه نیز آرام و بیصدا چون شیئی فروخته شده به خانه خریدار منتقل میشود تا نمیه دوم زندگیش را در اسارت مردی دیگر به نام شوهر سپری کند، زیرا میداند در چنین محیطی آنچه البته به جایی نمیرسد فریاد است. اگرچه این سکوت و تسلیم آرام آرام او را به گرداب مرگی اندوهبار میکشاند و باعث میشود تا او مأیوس و ناکام تن به خاک سرد گور بسپارد.
در واقع ورقه و گلشاه هر دو عاشقان دلدادهای هستند که قربانی عقبماندگیهای فرهنگی و اجتماعی جامعه خود میشوند. آنان ناگریز سرنوشت تلخ و اندوهباری را که جامعه برایشان رقم زده است میپذیرند و ناکام و دلسرد به مرگی که تعصبات عرفی، فرهنگی و اجتماعی جامعه بر آنان تحمیل کرده است، میمیرند و بستر سرد گور آرامگاه مشترکشان میشود.
لیلی و مجنون
داستان لیلی و مجنون هم داستانی است که در میان قبایل عرب و در سرزمین عربستان اتفاق افتاده است.بدین لحاظ حال و هوای آن شباهت تام به حال و هوای داستان ورقه و گلشاه دارد، یعنی همان فضای آکنده از تعصبات خشک و خشن و استبدادهای مردانه بر آن سایه انداخته و سرنوشت شخصیتهای اصلی داستان را تحتتأثیر قرار داده است. در داستان لیلی و مجنون همانند داستان ورقه و گلشاه شاهد وقوع جنگهای خونینی هستیم که عامل ایجاد آن دستیابی به دختر دلخواه است.زیرا در تفکر این قوم زن نه انسانی آزاد، بلکه شیء قابل تملکی است که میتوان با اعمال زور و قدرت تصاحبش کرد، اگرچه خود به تجربه دریافتهاند که:
هر زن که به دست زور خواهند
نان خشک و عصیده شور خواهند(گنجوی، 1363،ج 1، ص 120)
در فضای حاکم بر لیلی و مجنون، همانند فضای حاکم بر ورقه و گلشاه مردسالاری مطلق حاکم است و پدر میتواند هرگونه که میخواهد سرنوشت فرزندان و به خصوص دختران خود را رقم بزند.او حتی میتواند آنان را بفروشد و یا سرد ببرد!هنگامی که پدر لیلی به کسی که از جانب مجنون برای خواستگاری از لیلی آمده است میگوید: «اگر دختر مرا به کمترین بنده خود ببخشی، او را چون عود در آتش تیز بسوزانی، در چاهش افکنی و یا بر روی او تیغکشی و نابودش سازی با تو مخالفت نخواهم کرد اما به مجنون دیوانه دختر نخواهم داد و اگر نپذیری میروم و سر او را میبرم و در پیش سگ میافکنم تا از نام و ننگش رها شوم» (همان، ج 1، ص 120-118)به روشنی احساس تملک بی حد و حصر خود را نسبت به دخترش اظهار میدارد. نگرش معاملهگرانه به امر ازدواج از دیگر اموری است که در داستان لیلی و مجنون همانند داستان ورقه و گلشاه به چشم میخورد. پدر مجنون وقتی برای خواستگاری از لیلی به نزد پدر او میرود، میگوید:
معروفترین این زمانه
دانی که منم در این میانه
هم حشمت و هم خزینه دارم
هم آلت مهر و کینه دارم
من در خرم و تو در فروشی
بفروش متاع اگر بهوشی
چندان که بها کنی پدیدار
هستم به زیادتی خریدار
هر نقد که آن بود بهایی
بفروش چو آمدنش روایی(همان،ج 1، ص 71)
سخنان او در حقیقت به سخنان کسی میماند که برای خرید شیء دلخواه خود به بازار رفته و با شخص فروشنده وارد مذاکره شده است!اگرچه پدر لیلی نقد بهایی خود را به خریداری دیگر و با قیمتی بیشتر میفروشد و در این داد و ستد فقط تأمین رضایت خریدار و فروشنده است که مورد نظر قرار میگیرد نه هویت شیء فروخته شده! بدین ترتیب لیلی همانند گلشاه به ازدواجی ناخواسته تن در میدهد و از زندان خانه پدر به زندان خانه شوهر منتقل میشود:
شویش همه روزه داشتی پاس
پیرامن در شکستی الماس
تا نگریزد شبی چو مستان
در رخنه دیر بتپرستان...(همان، ج 1، ص 209)
در واقع آنچه لیلی را به نشستن در خانه شوهر وادار میسازد یکی بیم جان است:
با شوی ز بیم جان نشسته(همان، ج 1، ص 183)
و دیگر حشمت شوی و شرم از خویشان:
از حشمت شوی و شرم خویشان
میبود چو زلف خود پریشان(همان، ج 1، ص 233)
تعصب کور حاکم بر فضای فرهنگی- اجتماعی چنین جوامعی معمولا حفظ نام و ننگ را امری بسیار مهم جلوه میدهد، بهطوریکه سایر امور تحتالشعاع آن قرار میگیرد. به همین دلیل پدر لیلی با وجود آگاهی از عشق شدید لیلی و مجنون نسبت به یکدیگر، فقط برای حفظ نام و ننگی که آداب و سنن حاکم بر جامعه او، معیارها و حد و مرزش را مشخص کرده است، با ازدواج این دو مخالفت میکند و از مجنون به دلیل آنکه دخترش را سرزبانها انداخته و نام و ننگش را در معرض خطر قرار داده است ابراز تنفر و بیزاری میکند. از طرف دیگر لیلی هم به دلیل آنکه دستپرورده همین محیط است تمام همّ و غمّ خود را مصروف حفظ این نیکنامی میسازد و آنچنان در حفظ آن مبالغه میورزد که حتی به خود اجازه نمیدهد تا هنگام مرگ راز عاشقی خود را با مادر و یا با دوستان همسن و سالش در میان بگذارد. بنابراین ناگزیر به رازداری مفرط و سکوتی مرگبار و کشنده روی میآورد. اعتراض نکردن لیلی به تصمیمگیری نابجای والدین در رضایت دادن به ازدواج او با ابن سلام دلیل دیگری بر صحت این مطلب است.
نه تنها لیلی بلکه تمامی دخترانی که تحت حاکمیت چنین اندیشههای تعصبآمیزی به سر میبرند، به تدریج میآموزند که از ابزارهایی چون تسلیمپذیری، سکوت، رازداری و در خود شکستن برای حفظ نام و ننگ خویش بهره جویند و میکوشند تا به هر طریق ممکن حیثیت فردی و خانوادگی خود را حفظ نمایند و زبان تلخ شماتتگویان را بر خود ببندند، حتی اگر این امر به قیمت بر باد رفتن آمال و آرزوهایشان باشد و موجبات ناکامی و مرگشان را فراهم سازد.چنانکه در مورد لیلی و گلشاه چنین میشود. بنابراین بسیار طبیعی است که چنین دخترانی در تمام عمر خود حسرت پسر بودن را در دل داشته باشند و به دلیل زن بودن خود احساس زبونی و درماندگی نمایند. چنانکه لیلی به حال مجنون آشفته غبطه میخورد و بر مرد بودن او رشک میبرد:
او گرچه نشانهگاه درد است
آخر نه چو من زن است مرد است...(همان، ج 1، ص 184)
در واقع میتوان گفت: تقید شدید به حفظ نام و ننگ، مستوری مفرط، حصاری شدن، ترس و آزرم، غبطه خوردن، دودلی و تردید، سکوت، تسلیمپذیری، رازداری مفرط و سرانجام ناکامی و مرگ از اصلیترین مشخصههایی است که در زندگی و سرنوشت اکثر دختران چنین جوامعی قابل مشاهده است.
شاید خالی از لطف نباشد اگر در اینجا چند بیت از اظهارنظر یکی از مردان عرب به عنوان نماینده تفکر اعراب، در مورد زنان نقل گردد تا تأییدی باشد بر آنچه تا بدین جا در مورد نگرش مردان عرب نسبت به زنانشان بیان کردیم:
زن گر نه یکی هزار باشد
در عهد کم استوار باشد
چون نقش وفا و عهد بستند
بر نام زنان قلم شکستند...
زن چیست؟نشانهگاه نیرنگ
در ظاهر صلح و در نهان جنگ
در دشمنی آفت جهان است
چون دوست شود هلاک جان است...
این کار زنان راستباز است
افسون زنان بد دراز است(همان، ج 1، ص 144)
خسرو و شیرین
داستان خسرو و شیرین داستان دلدادگی دو شاهزاده است که با وجود بهرهبندی از همه امکانات دربار، جای خالی عشق را در قلب خود احساس میکنند، بنابراین دل به عشقی اختیاری و خود خواسته میسپارند تا بدین وسیله خلأ موجود خود را پر کرده باشند. خسرو پادشاه هوسباز و کامجویی است که از دستیابی سریع و آسان به آنچه دلش میخواهد، به شدت دلزده و بیزار شده است، بنابراین به دلخواه خود وارد بازی شیرین و بلند مدتی میشود تا نیاز روحی خود را برآورده کند.
به روشنی پیداست که سادهترین و آسانترین راه خسرو، برای دستیابی به شیرین، آن است که به محض درخواست کاوین از جانب او با تقاضایش موافقت نماید و به سادگی وی را به حباله نکاح خود درآورد، همانگونه که با مریم و شکّر اصفهانی چنین کرد، به خصوص آنکه هیچ کس چون شیرین از حیث حسب و نسب و موقعیت خانوادگی و اجتماعی، حسن و جمال و سایر صفات و فضایل مطلوب اخلاقی، شایستگی مقام شهبانویی ایران و لیاقت همسری خسرو را ندارد.
از طرف دیگر خسرو که به علت عشرتطلبی و کامجویی فراوان، ید طولایی در شناسایی زنان و شیوه رفتار با آنان دارد، به خوبی میداند که هیچ کس برای او شیرین نخواهد شد، اما مسأله اینجاست که چرا با او اینگونه رفتار میکند و با وجود علاقه و عشق وافر به شیرین در مقابل خواست معقول و منطقی او برای ازدواج آن همه مقاومت و سرسختی از خود نشان میدهد، در حالی که شکر اصفهانی را بسیار زود به حباله نکاح خود در میآورد، بدون آنکه شکر چنین درخواستی از او داشته باشد.
پاسخ به این سؤال در همان جمله آغازین نهفته است، خسرو که از دستیابی سریع و آسان به آنچه دلش میخواهد خسته و دلزده شده است، از وجود شیرین کمال مطلوبی برای خود میسازد تا با اشتیاق طولانی مدت در دستیابی به او بتواند همواره آتش شوق و عشق را در دل خود شعلهور و فروزان نگه دارد.
شیرین زن کاملی است که از حسن و زیبایی خداداد بهره فراوان دارد، علاوه بر این بسیار مدبر و زیرک، بزرگمنش و خودستا و در عین حال فروتن و متواضع، پایبند به مقام موقعیت خانوادگی و شخصیت اجتماعی، عفیف و پاکدامن، آشنا به رسم دلبری و دلنوازی، مغرور و مقام در برابر عشقهای هوسآلود و ناپاک، ناصح و خیراندیش، آشنا به وظایف همسرداری و وفادار است.میداند که دستیابی سریع و آسان به وصال او، شأن وی را در حد شأن ده هزار کنیزک حاضر در حرمسرای خسرو پایین میآورد و نازل میسازد، در حالی که اشتیاق وصال او چون شوق دستیابی به کمال مطلوب موجبات تعالی و تکامل مادی، روحی و معنوی خسرو را فراهم میسازد و او را از قرار داشتن در مرتبه نازل هوسبازی و عشرتطلبی به مرتبه والای تکامل و مردانگی میکشاند و از خسرو شکستخورده، خوشگذران و هوسباز، پادشاهی رفتهاش را دوباره به دست آورد. دل هرجایی و هرزهگرد او را به وجود یک معشوق و یک همسر قانع سازد، علم بیاموزد و در میدان عشق و وفاداری آنچنان پیش رود که در واپسین لحظات حیات به خود اجازه ندهد حتی برای طلب جرعهای آب همسر عزیزش را از خواب ناز بیدار سازد. به یقین چیزی جز اکسیر عشق نمیتواند چنین تحول عمیقی در خسرو ایجاد کند و اکسیر عشق، همان حقیقت ارزشمندی است که خسرو آگاهانه از ابتدا تا انتهای ماجرا به دنبالش میگردد. فرهاد هم با اکسیر عشق به شیرین آنچنان متکامل و متعالی میشود که دیگر نمیتوان او را رعیتی در میان سایر رعایای جامعه به حساب آورد. او با دلسپاری به این عشق، در حقیقت راه بیبازگشتی را در پیش میگیرد که سرانجام او را به حریم اسطورههای جاوید عاشقانه میکشاند و جاودانه میسازد. بنابراین میتوان گفت: وجود شیرین به عنوان معشوق، عامل رشد، تعالی و تکامل همه جانبه مردان عاشق در این داستان است.
نکته دیگر اینکه محیطی که شخصیت تکامل یافته دختری چون شیرین در آن شکل میگیرد و ماجراهای عشق او به خسرو در آن واقع میشود، محیطی مناسب و دور از تعصبهای خشک و سختگیریهای خشن نسبت به زنان است، محیطی که بر خلاف فضای داستان لیلی و مجنون و ورقه گلشاه هرگز دختران را به خانهنشینی، سکوت و تسلیم مجبور نمیسازد. بدین لحاظ شخصیت دختران میتواند فرصت مناسبی برای رشد و بلوغ بیابد و توانمندیهای بالقوه روحی و جسمی آنان شکوفا و بارور گردد.
برخلاف داستان لیلی و مجنون که پدر لیلی به محض مطلع شدن از عشق او و مجنون، دخترش را حصاری میسازد و پس از مدتی بدون اجازه و رضایت او، وی را از حصار خانه خویش به حصار خانه ابن سلام میفرستد؛ و برخلاف داستان ورقه و گلشاه که گلشاه چون شیئی فروخته شده آرام و بیصدا به خانه خریدار منتقل میشود، در این داستان دختران با آزادی و اختیار میتوانند سرنوشت زندگی آینده خود را به دست خود رقم بزنند. دختران منظومه خسرو و شیرین آنقدر ارزش دارند که به مال و ثروت خواستگاران خود فروخته نشوند. در این محیط آنان را چون اشیاء دلخواه نمیربایند و برای کامجویی از دختری که وصف جمالش را از این و آن شنیدهاند جنگهای قبیلهای خونین ایجاد نمیکنند، چرا که زن به عنوان انسانی آزاد حرمت دارد و هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند او را به انجام کاری ناگزیر سازد یا امری را بر او تحمیل نماید، حتی اگر پادشاه کشوری باشد. رفتار شیرین، شکر و مریم با خسرو، پادشاه ایران مؤید این امر است. طبیعی است که در چنین محیطی و با چنین شرایطی زنانی چون مهین بانو پرورش مییابند که در مملکتداری، قدرت، حکمت و تدبیر، گوی سبقت از مردان میربایند و دخترانی چون شیرین و ندیمههایش که شخصیت آنها معرف آزادگی و سربلندی آنان است، دخترانی که فرهیختگی و محیط مناسب آنان را به تعالی و بلوغ فکری میرساند، آنچنان که میتوانند به تنهایی درباره کیفیت زندگی آینده خود تصمیم بگیرند و در عین برخورداری از آزادیهای فردی و اجتماعی به علت همان بلوغ فکری هرگز حاضر نمیشوند گوهر عفت و پاکدامنی خود را قربانی هوسبازیهای این و آن کنند و سر تسلیم در مقابل کامجویی مردان هوسباز فرود آرند.در واقع میتوان گفت: بزرگمنشی، فرهیختگی و اعتماد به نفس موهبتی است که فضای آزاد اجتماعی و نگرش واقعبینانه جامعه به زن، در اختیار دختران و زنان منظومه خسرو و شیرین قرار داده است تا با بهرهگیری از آن بر قلمرو روح و جسم و سرنوشتشان حاکم باشند و خود را مقهو و مغلوب هیچ مردی ندانند حتی اگر پادشاه کشوری باشد.
بوستان سعدی
سعدی در واقع یک پژوهشگر اجتماعی است که مسائل اجتماعی را از طریق مکامله و مناظره دو جانبه و روش خاص خودش مطرح میکند. سعدی خود نقش ثالثی را ایفا میکند تا کنجکاوی بیشتری را برانگیزد و مسائل را بهتر تبیین کند و به تحلیل بکشد. یکی از شاهکارهای ادبی سعدی بوستان و گلستان است. کتاب بوستان سعدی در واقع برخاسته از خیال سعدی است و سعدی در این کتاب بیشتر جامعه مطلوب را تصویر کرده و انسان را آن چنان که باید باشد توصیف کرده است. بوستان دارای ده باب است. سعدی از راه تجربه مستقیم و مشاهده همراه با مشارکت به شناخت قشرهای مختلف مردم میپردازد و دادههای خود را در قالب شعر، داستان و.. به تصویر میکشد. اما سعدی در کتاب گلستان سعی کرده جامعه خود و جوامع دیگر را به همان صورتی که مشاهده کرده به خواننده معرفی کند. گلستان دارای هشت باب است و هر یک از بابها دارای حکایتها و اندرزهایی به نظم ونثر است. در گلستان و بوستان به مسائل اجتماعی مختلف مثل انسان دوستی، سرشت انسانی و پرورش اجتماعی، سیاست و کشور داری و... اشاره شده است.
1- جایگاه سعدی در ایران زمین بیش از هر چیز به زبان فارسی ما مربوط میشود. شناسایی ارزش و اعتبار سعدی مهم است. استاد محمد معین طباطبایی معتقد بود سعدی به زبان فارسی سخن نمیگفت، بلکه ما فارسیزبانان به زبان سعدی سخن میگوییم. برخی آثار کلاسیک برای عامه مردم قابل فهم نیستند. مثلا کتاب دانته را هیچ ایتالیایی نمیتواند بخواند مگر اینکه متخصص زبان ایتالیایی قرن شانزده باشد ولی در مورد آثار سعدی این طور نیست بلکه هر ایرانی که قادر به خواندن و نوشتن باشد میتواند به راحتی با نظم ونثر سعدی ارتباط بر قرار کند. بنابراین بیشترین نقش سعدی در زبان فارسی معاصر ماست که زبانی ساده، فصیح، بلیغ را بنیان گذارد. در واقع همه اشعار سعدی سهل و ممتنع هستند.
2- سعدی نماینده یک نوع تفکر به نام تفکر انسانگرا در فرهنگ ماست، پدیدهای که در غرب تحت عنوان اومانیسم یا کرامت انسانی مطرح است. کرامت انسانی یعنی جدی تلقی کردن تجربههای انسان در زندگی روزمره. تجربه انسان با تمام ابعادش برای سعدی مهم است. این نگاه را نگاه انسان گرایانه سعدی میگویند. در نگاه سعدی تمام انسانها اعم از کافر، مسلمان، بیگناه و گناهکار مهماند و همین نگرش انسانگرایانه سعدی باعث شده تا نثر سعدی در مقایسه با شعرهای دیگر در سطح جهانی ماندگار باشد. در میان ادبا و شاعران کلاسیک ما، یکی از اجتماعیترین شعرا، سعدی است زیرا به انسان و تجربههای آن توجه دارد. این نگاه انسانگرایانه سعدی که عدهای آن را با نگاه شکسپیر برابر میدانند بشر را متوجه حقوق خود میکند. بنابراین انسانگرایی به علاوه زبان ساده سعدی باعث شهرت جهانی او بخصوص در ادبیات فرانسه شده است.
3- سعدی همچنین به عنوان یکی از نظریه پردازان تعلیم تربیت در ایران مطرح است. هر چند در حال حاضر جایگاه سعدی در گفتمانهای سیاسی مشخص نیست.
در بوستان مردسالاری مطلق حاکم است زیرا در نگرش سعدی زنان باید تحت قیمومت بلامنازع و حاکمیت مطلق مردان باشند.او به عنوان یک مرد همواره از موضع برتر به جنس زن مینگرد و به عنوان معلم اخلاق که اندیشه مردسالاری بر تفکر او حاکم است توصیههای اخلاقی و تربیتی فراوان برای مردان در مورد آموزش شیوههای رفتار با زنان دارد. سعدی به طور کلی زنان را مظهر ترس، ناتوانی، بیمهری، بیوفایی و ظاهربینی میداند و به عنوان جنس دوم همواره در مرتبهای بسیار پایینتر از مردان قرار میدهد، به همین دلیل هرگز حرفی برای زنان ندارد و روی سخنش همواره با مردان است.
در فضای بوستان زنان عموما محکومان درماندهای هستند که چون زندانیان محصور باید همواره در اندرونیترین فضای خانه بمانند و خود را از دید نامحرمان و بیگانگان مستور دارند. در این فضای تعصبآمز، افتادن چشم زن بر بیگانگان و افتادن چشم بیگانگان بر زن، خندیدن زن در روی بیگانه، خروج از خانه، رفتن به بازار و عدم مستوری زن جرمهای سنگینی تلقی میشود که در صورت ارتکاب آن، گاه به شوهران توصیه میشود همسران خود را تنبیه بدنی نمایند و مردانی که در وادار ساختن زنان خود به رعایت این نکات اهمال میورزند با عنوان زن مورد خطاب قرار میگیرند و همردیف زنان میشوند تا شأن مردانگی آنان شکسته شود. (شیرازی، 1366، 378).
در فضای بوستان مردان حاکمال بلامنازعی هستند که از آزادی مطلق در تمامی زمینهها برخوردارند. آنان به محض احساس دلتنگی از دلبری، به راحتی میتوانند دلبری دیگر برای خود برگزینند:
گر از دلبری دل به تنگ آیدت
دگر غمگساری به چنگ آیدت
مبر تلخ عیشی ز روی ترش
به آب دگر آتشش باز کش(همان،ص 300)
آنان حتی میتوانند همسر شرعی و قانونی خویش را در آغاز هر نوبهار چون تقویم سال گذشته به دور بیندازند و همسر تازهای اختیار کنند:
زن نو کن ای دوست هر نوبهار
که تقویم پاری نیاید به کار(همان، ص 387)
در بوستان سعدی همسران خوب، زنانی هستند که دارای جمیع صفات ظاهری و خصایل اخلاقی مطلوب باشند، آنان علاوه بر برخورداری از حسن و جمال، باید فرمانبردار، خوشاخلاق، پارسا و پرهیزگار، خوشسخن، دانا، خیرخواه، صادق سازگار و...باشند و برای شوهران خود آنچنان حرمتی قایل شوند که در مقابل آنان از انجام هرگونه گستاخی حتی اگر دست فرو بردن در ظرف غذا باشد، خودداری کنند (همان، ص 378-377). در چنین شرایطی نگرش مردسالار حاکم بر تفکر اجتماع، زن خوب خوشطبع را رنج و بار میداند تا چه رسد به زنان زشت ناسازگار!
زن خوب خوشطبع رنج است و بار
رها کن زن زشت ناسازگار (همان، ص 378)
دراینحال آنچه تحمل رنج وجود زن را بر مردان آسان میسازد تمتعات جنسی است:
کسی را که بینی گرفتار زن
مکن سعدیا طعنه بر وی مزن
تو هم جور بینی و بارش کشی
اگر یک سحر در کنارش کشی (همان، ص 378)
درحالیکه آنچه زنان را به تحمل خلق و هوی بد شوهرانشان وادار میسازد این است که میدانند اگر او را از دست بدهند، دیگر هرگز کسی مانند او را نخواهند یافت.
...یکی پاسخش داد شیرین و خوش
که گر خوبروی است بارش بکش
دریغ است روی از کسی تافتن
که دیگر نشاید چون او یافتن (همان، ص 301)
بههرحال سعدی هم در چنین حال و هوایی از میان تمام نقشهای گوناگون زنانه، بیش از همه به نقش همسری زن میپردازد و بیشترین مطلب و حکایات خود را درباره همسران بیان میدارد، درحالیکه مادر، دختر، کنیز، عروس، معشوق و...چندان مورد توجه او قرار نمیگیرند.
نکته دیگر اینکه ظاهرا به دلیل حاکمیت اندیشه مردسالاری و وجود تعصبات عرفی- اجتماعی است که سعدی به عنوان یک مرد عموما به طور صریح و مشخص از صفات جسمانی زنان سخن نمیگوید و در حکایات عاشقانه خود وجه معشوقی زنان روزگار خویش را به تصویر نمیکشد؛ و نیز به همین دلیل است که در حکایات او هرگز از حضور آزادانه زنان در کوچه و خیابان و محافل عمومی سخن به میان نمیآید.
بنابراین در مجموع میتوان گفت: فضای حاکم بر بوستان، فضایی آکنده از تعصب، مردسالاری و تحکم مردانه است، مردسالاری و تعصبی که بر تمام زوایای آن سایه میاندازد و سرنوشت زنان را در تمامی زمینهها تحتتأثیر قرار میدهد.
در نقطه مقابل خسرو و شیرین دو منظومه لیلی و مجنون و ورقه و گلشاه قرار دارد که فضای مردسالاری و تعصبات جاهلانه حاکم بر آن سرنوشت تمام زنان و دختران را تحتالشعاع قرار میدهد و دختران پاک و معصومی را که میتوانستند در کنار پسران محبوب خویش به زندگی سعادتمند و مطلوبی دست یابند به زندگی مشترک ناخواسته و سرانجام ناکامی و مرگی اندوهبار میکشاند.در چنین محیطهایی دختران و زنان هرگز نمیتوانند و نباید بازیگران اصلی میدان سرنوشت خویش باشند، زیرا تفکرات حاکم بر جامعه همواره به آنان آموخته است که تسلیمپذیر و ساکت بنشینند و سرنوشت خویش را به دست مردان حاکم بسپارند تا ایشان آنگونه که میخواهند آن را رقم بزنند.
نتیجه گیری:
با بررسی عمیق این منظومهها و مقایسه و سنجش آنها با یکدیگر میتوان به نتایج زیر دست یافت: در منظومههای غنایی و عاشقانه زن به عنوان معشوق، حضوری دایم و پیوسته دارد و همه حوادث داستان، عموما حول محور او میچرخد در حالی که در منظومههای تعلیمی چون بوستان حضور او بسیار کمرنگ و بیشتر از سر تفنن است. شخصیت مادر معمولا در تمامی منظومهها، مظهر و نماد مهر و عطوفت قرار میگیرد و همواره در حالت تعظیم و تکریم از او یاد میشود.سایر زنان نیز در نقشهای خاص وجودی خویش، چون معشوق، همسر، خواهر، دختر و کنیز کمتر مورد مذمت و اهانت واقع میشوند. اما لفظ «زن» به طور عام در تمامی منظومهها اعم از غنایی و تعلیمی ، حامل بار معنایی منفی است و به صفاتی چون ضعف، ترس، حقارت، عدم ثبات و پایداری، دسیسهگری و مکاری، بیوفایی، سطحینگری و ظاهراندیشی، نادانی و جهالت و ...متصف میشود.
در حیطه منظومههای غنایی موردنظر، خسرو و شیرین نظامی از بهترین و مطلوبترین موقعیت برای رشد و پرورش شخصیت زنان در تمامی ابعاد و زمینهها برخوردار است. در این فضای آزاد فرهنگی- اجتماعی که زنان از مردسالاری و حاکمیت تعصبهای خشن مردانه در رنج نیستند، ابعاد مختلف شخصیتشان به بهترین و کاملترین وجهی رشد مییابد و آنان به صورت انسانهایی آزاده، بزرگمنش و منیعالطبع پرورش مییابند که آزادانه کیفیت زندگی حال و آینده خود را تعیین میکنند و بدون سوءاستفاده از آزادی، هوسبازان فریبکار را مأیوس و ناامید میسازند.
تهیه کنندگان:
1- پریسا اسماعیلی
2- نیلوفر غفاری فرزین
3- طاهره جورکش
4- زینب بیات
Forum Modifications By
Marco Mamdouh