مجموعه نثر ادبی عبدالرحیم سعیدی راد (فصل اول)
نامه 1
سلام ! حال من بهتر از حال تو نیست . دلم که میگیرد ، با تو حرف میزنم و این تنها چیزی است که دیگران نمی توانند مانعی برای آن باشند . درست مثل فکرم و دغدغه هایم که کسی نمیتواند آنها را از من بگیرد !
امروز هم دوباره دلم هوای تو را کرده است . شاید اگر تو نبودی این جاده های شب هیچ گاه به سپیده صبح ختم نمیشد .به این اشکهای بی صدا قسم که بدون خیال سبز نگاهت ، خواب به چشمهای خسته ام نمی آید .
باور کن بدون اشاره ای از جانب تو ، هیچ نسیمی از کوچه باغ دلم عبور نمی کند ....
گاه بی قراری به هر دی می زنم تا بلکه نشانی از نگاه معصوم تو را بیابم . هرچند که خوب میدانم که این خیابان های شلوغ ، این مردمان سر درگریبان و حتی همین درختان مغرور هیچ نشانی از مهربانی تو را ندارند .
تو را باید در زمزمه های رود و در ترنم یک باران صبحگاهی جستجو کرد . شک ندارم که هر چشمه یک نکته از زلالی دل تو را به همراه دارد .
تو را میشود در رؤیای جنگلی از ستاره یافت وقتی که نورانی تر از همه خود را نشان می دهی و از دوردستها دست تکان می دهی .
راستی ! " جال من خوب است ... اما تو باور نکن ! "
دیگر عرضی ندارم
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه نثر ادبی عبدالرحیم سعیدی راد (فصل اول :نامه ها)
نامه 2
هر روز صبح با نام تو آغاز میشوم . تویی که وقتی پلک باز میکنی ، زندگی جریان می یابد . انگار تو زودتر از همه بیدار میشوی و به ماه و ستاره ها می گویی که وقت خواب است . خورشید را بیدار میکنی که بدرخشد . به پرنده ه میسپاری که شعر بخوانند و به نسیم نهیب می زنی که ارام از کوچه های دل بگذرد .
چه بگویم ! گاهی احساس میکنم که ناتوان شده ام . نگو : نه !...آیا کسی که نتواند تمام حرف های دلش را برایت بگوید ناتوان نیست ؟
... چقدر سنگین شده ام از حرفهایی که در گلویم روییده شده ولی اجازه نمو نداشته اند ! شاید روزی که حرف های دلم جاری شوند درختان به رقص بیایند و پرنده ها سمفونی زیبای خود را سر دهند . آن روز گلهای محمدی از هم سبقت می گیرند تا انها را بچینم و به تو هدیه دهم .
چه اتفاق جالبی ! من و تو در یک چیز با هم مشترکیم : اشک ! ... اشک هایی که صداقانه نثار همدیگر می کردیم ...
راستی آیا میشود کسی را که روزی سر بر شانه های دلش گریسته ای از یاد ببری ؟
... و من خوب میدانم که مرگ هم نمی تواند نام بلند تو را زا لبهای من پاک کند . همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه نثر ادبی عبدالرحیم سعیدی راد (فصل اول: نامه ها)
نامه 3
سلام . بی صبرانه منتظرم تا در شبهای خیال من طلوع کنی و من چقدر این شبهای روشن از نام تو را دوست دارم . نام زیبای تو به من رهایی میبخشد . روحم را پرواز میدهد طوری که انگار در خلأ جریان پیدا میکنم .
خدای عشق را شکر میکنم که نام تو را بر زبانم نوشت و نگاه مهربانت را به من هدیه داد . همان خدایی که بی قراری را به من بخشید و در کاسه انتظارم صبر ریخت !
شکی ندارم ابرهایی را که در اطراف چشمم پرسه می زنند دوست داری و من هر شب برای آمدنت جاده منتهی به چشمهایم را با همین ابرهای سرگردان می شویم !
یادم باشد وقتی امدی سجاده ای را که هرشب فرشته ها بر آن نماز میخوانند نشانت دهم .
همان سجاده ای که میزبان عطر نفسهای بهشتی توست ...
بی صبرانه منتظرم تا در شبهای خیال من طلوع کنی .
دیگر عرضی ندارم ...
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه نثر ادبی عبدالرحیم سعیدی راد (فصل اول(
نامه 4
سلام . دیروز به دنبال تو به همه جا سر زدم . هم از نسیم سراغت را گرفتم ، هم از گل سرخی که کنارچشمه عشق روییده بود . حتی از پرنده هایی که در شعرهایم بال می زدند نشانی ات را پرسیدم . اما پیدایت نکردم . این را ولی خوب می دانم که اگر چشمانم را ببندم و با دهان بسته صدایت کنم فوراً جوابم را خواهی داد.
راستی که عجب صفایی دارد این بی قراریها و این دلتنگیها ! ...
مانده ام که این فاصله ها اگر نبود آیا باز هم این قدر مشتاق شنیدن صدایت از درخت و صندلی و ستاره بودم ؟
همیشه فاصله ها باعث می شوند تا بیشتر قدر همدیگر را بدانیم و بیشتر به دنبال هم بگردیم . مثل همین امروز که همه جا را به دنبالت گشتم . حتی همه خوابهایم را یکی یکی جستجو کردم .
همه جا رد پایت بود . حتی موج صدایت به نرمی از تپه های خیالم بالا می رفت . اما خودت نبودی ...
عزیزترینم !
حالا با همین واژه های لال در کنار نام قشنگت نشسته ام . مرهمی نمی خواهم . تنها اگر حوصله داری زخم های دلم را بشمار ! ... هزار و یک ... هزار و دو... هزار و سه...
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه نثر ادبی عبدالرحیم سعیدی راد (فصل اول: نامه ها)
نامه 5
سلام . دیشب در حالی که بارانی ام را پوشیده بودم به استقبالت امدم . هدیه ای برایم داشتی : اشکهایی که از چشمه سارهای بهشت زلال تر بود ... و من چقدر این گوهرهای نایاب را دوست دارم .
امروز صبح در باتلاقی از مه فرو رفتم . خود را فناشده می دیدم . آن قدر دست و پا زدم تا افتاب مهربانی ات باریدن گرفت !..
...اشک ... اشک ... اشک ! ... هنوز این ریزش الهی ادامه دارد . آن قدر آسمان دلم عقده گشایی کرده است که تمام چشمه های زلال عشق سیراب شده اند . دلتنگیها پایانی ندارند . کم کم صدای طفیان سیل به گوش می رسد .
کاش ! رنگین کمانی از نگاه معصومانه ات در آسمان دل نگرانیهایم نمایان شود ! همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه نثر ادبی عبدالرحیم سعیدی راد (فصل اول: نامه ها)
نامه 6
سلام . با اینکه در خطوط نفس هایم حضور داری و نگاه مستم جز تو را جستجو نمی کند ، با اینکه خورشید مهربانی ات روشن افزای همیشگی دل من است ، اما هنوز هم مشتاقم تا برایت بنویسم و با تو حرف بزنم .
هر وقت از تو می نویسم آرامشی شبیه یک شامگاه کویری همه وجودم را فرا می گیرد . هر چند خودم خوب می دانم که چیزی برای نوشتن ندارم جز نگرانی ها و دغدغه هایی که ادامه دلتنگی های همیشگی من است .
یادت می آید که به من گفتی حاضری همه غم هایم را با یک لبخند عوض کنی و من چقدر از این جمله ات به وجد امدم ؟ ...
این روزها ولی دوست دارم تسبیحی از ستاره به دست بگیرم و نام تو را که ذکر هر شب من است تکرار کنم ... بیشتر به فکر دل بی قرار من باش ! همین .
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه نثر ادبی عبدالرحیم سعیدی راد (فصل اول: نامه ها)
نامه 7
سلام . همیشه آمدنی هست . من به سوی آرامش دلپذیرتو می آیم و تو به سوی دغدغه های بی پایان من !
خوب می دانم هیچ کس تا به حال به این سادگی با تو حرفی از پیراهن صبح و چشم ستاره و خواب رنگین کمان نزده است .
اما من تشنه ام ... تشنه!... و یک شب یه اشتیاق جرعه ای از نوازش نگاه معصوم تو قدم به پلی گذاشتم که پل نبود ... گردابی بود پل گونه که مرا از تو می ربود .
حالا ولی خسته ام ! ... نه از راهی که آمده ام یا از انتظاری که گاه امانم را می برد . نه !... خسته از تکرار ندیدن تو ! می ترسم عادت کنم به این ندیدنها و این نگاه های دور !
... کم کم دارد صبح می شود . بروم دو رکعت اشک بخوانم ! ...
خداحافظ !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه نثر ادبی عبدالرحیم سعیدی راد (فصل اول: نامه ها)
نامه 8
سلام ! اینبار سعی می کنم کمتر از پاییزهای بی غروب برایت بنویسم و حرفی از شنبه های ملال آور به میان نیاورم .
دیگر نمی خواهم از کلاغ هایی که واژه ها را از زبانم می ربایند حرفی به میان بیاورم . حتی دویت ندارم از خیابان های فاصله و پنجره های دم کرده بی خیالی چیزی برایت بگویم .
تنها دوست دارم از چمدان لبخندی که انتظار دیدنت را می کشد بنویسم و از آهوی مضطرب قلبم ، که جنگل نگاه تو را جستجو می کند .
... و دوست دارم از برکه خیالم و ماهیانی که نام تو را می برند حرف بزنم و از چکاوک هایی که آمدنت را جشن گرفته اند .
حتی دوست دارم برایت بگویم که شاعر شده ام و با واژگانی از جنس ابر ، غزلی با ردیف "دل تو" سروده ام .
حالا هر شب خواب می بینم که امده ای و من چمدان لبخند را گشوده ام و برایت شعر می خوانم ... و هر صبح می بینم که چقدر خوشبو شده ام ! ...
همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه نثر ادبی عبدالرحیم سعیدی راد (فصل اول: نامه ها)
نامه 9
سلام ! ... همه پروانه هایی که دور و برت می چرخند ، همه سیب های سرخ ، همه گل های محمدی و همه شعرهای حافظ سلام های من هستند که از اتاق کوچک دلم برایت پست کرده ام .
وقتی از تو می نویسم واژه هایم پرنده میشوند ،دفترم به رقص می آید و آهسته آهسته از پلک هایم خورشید می ریزد !
اگر خودخواهی نبود برایت می نوشتم که خداوند تو را برای دل من آفریده است . برای لحظه های آسمانی من ... اما چقدر دور ؟ ... چقدر فاصله ؟ ... چقدر انتظار ... انتظار ... انتظار ...
انگار سهم من و تو از عشق همین انتظاری است که مثل یک سیب بین ما تقسیم شده است ...
حالا به سیب سرخ عشق فکر می کنم و به روزهایی که پشت در منتظرند ... زودتر بیا ... دلتنگ تو هستم ! ... همین !
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : مجموعه نثر ادبی عبدالرحیم سعیدی راد (فصل اول: نامه ها)
نامه 10
سلام . تا وقتی عطر نفسهای تو در هوای عشق پراکنده است ، حال من و این پنجره های رو به باغ خوب است .
خوب که می گویم نه آن قدر است که آرامشی در جانم ریشه دوانده باشد . نه ! بلکه آن مقدار که به شوق دیدن تو زنده باشم . وگرنه این آدم ها و کلاغ ها و این خیابان های تکراری چه لطفی برای زندگی دارند ؟
با هر آهی که در انتظار دیدنت می کشم یک بیدمجنون می روید . بیدی که به جای هر برگ یک "دوستت دارم" بر آن می درخشد .
عزیزترینم !
می گویی ابرهای پریشانی را کنار بزنم ؟ ... می گویی ... باشد ! ... ولی خودت که می دانی بدون نیم نگاهی از جانب تو قامت خمیده واژه هایم راست نمی شود .
خودت که می دانی تحمل این زمستان دل نگرانی بدون رایحه ای از نیلوفر وجودت ناممکن است .
باشد ، قبول ! باز هم مثل همیشه در مسیر دلنواز حضور تو ، بر چوب دستی خاطره ها تکیه می زنم و تا رسیدن تو صبر می کنم ...
دیگر عرضی ندارم .
برگرفته از کتاب حق با آفتاب گردان هاست
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان