دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.

مکالمه بین sare* و Sabo3eur

20 پیغام بازدید کنندگان

  1. بیشتر می جوئیم و کمتر می یابیم ؛
    وقتی تو را در نظر نداریم ...
  2. سلام
    شبتون بخیر
    بابت مطالبی که میذارین ممنون
    من میرم وبلاکتونوو می بینم واقعا شرمنده ولی مدام یادم میره نظر بذارم
    مطالبتون شعراتون خیلی خوبن
    ببخشید اگه ناراحتتون کردم با ...
    امیدوارم همیشه موفق باشید
  3. کسانی را می شناسم که با صدای بلند دعا می خواننداما دستشان به ستاره ای نمی رسد

    اما کسانی هستند که بی دعابا خدا دست می دهند....




  4. آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند. اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه... آن جا که در میان خاک خوابیدی؛ «سنگ تمام» را می گذارند و می روند ...!

  5. (̅_̅_̅(̲̲̲̲̲̅̅̅̅̅̅(̅_̅_̲̅м̲̅a ̲̅я̲̅l̲̅b̲̅o̲̅r̲̅o̲̅̅_̅_̅_̅()ڪ ے

    نــَــہ یــڪــ نــَــــخــــــــ

    نــَــہ یــڪــ پاڪـَـــــتـــــ
    ...
    یــڪــ عـُمر هــَـــم ڪـہ ســـــــــــیگار بکشـــــمــــ

    فایــــ ـــــــــבه نـــבارב !

    تــــا خودم نـَســــوزَمــــ

    בلـــَـــــ ــــــم آرامـــــــــــ نمـــــِـِـِـِـِ شـَــــــــــــو َב
  6. مرد فقیرى بود که همسرش از شیر گاوشان کره درست میکرد و او آنرا به تنها بقالى روستا مى فروخت.


    آن زن روستایی کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت و همسرش در
    ازای فروش آنها مایحتاج خانه را از همان بقالی مى خرید.

    روزى مرد بقال به وزن کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.

    هنگامى که آنها را وزن کرد، دید که اندازه همه کره ها ۹۰۰ گرم است.

    او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو

    کره ها را به عنوان یک کیلویی به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.

    مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: راستش ما ترازویی نداریم که کره ها رو وزن کنیم ولی یک کیلو شکر قبلا از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار دادیم یقین داشته باش که به مقیاس خودت برای تو اندازه مى گیریم




  7. اما ذهنم شاملو را زمزمه می کرد:
    وقتی که پیرامن تو
    چانه ها
    دمی از جنبش باز نمی ماند
    بی آنکه از تمامی صداها
    یک صدا
    آشنای تو باشد
    وقتی که دردها
    از حسادت های حقیر
    بر نمی گذرد
    و پرسش ها همه
    در محور روده هاست
    آری مرگ
    انتظاری خوف انگیز است.
  8. هندونه رویاهات شیرین
    انار موفقیتهات پردانه
    پسته خاطراتت خندان
    قصه زندگیت خوش وعمرت چون یلدا بلند باد
    یلدا موب...................اررک
  9. دلم تنگ مثل ماهی در شیشه تنگ تاریک
    آشفته حالم استرس دارم گیجم میزنه نبضم
    هیجان دارم مثل پرنده ای در قفس تاریک
    دوست دارم سیاهی اتاقم و پنجره اش را
    اتاقی تاریک که نور روشنایی از پنجره ,اما تاریک
    خفه گان گرفتم در اتاق تاریک و پر از دود
    نگاره به اتاقم بدون در و
    دستی به سوی آزادی
    و نا امید و سرد و بی روح در حبس زمین
  10. سلام چی شد ؟؟؟
  11. من چیستم؟
    لبخند پر ملامت پاییزی غروب
    در جستجوی شب
    یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات
    گمنام و بی نشان
    در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ
نمایش پیغامهای بازدید کننده 1 از 20 تا 20