دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.

مکالمه بین elmamoz و Sabo3eur

11 پیغام بازدید کنندگان

  1. وامروز برای تو می نویسم که آخرین بار به جرم دانستن نفس هایت به جارپایه ی کشیده شده التماس می کرد. . .

    خواب مرا آشفته نکن.

  2. سلام
    دوباره منم.سیاه نویس روزگار
    با چشم هایی تیره اما نه آرزوهایی سیاه بلکه سبز سبز
    مسافری ابدی
    وتو
    آن قدر ساده ای که تمام دشوار بودنم را کنارت آرام می گریم وتو هیچ وقت نمی فهمی که شانه هایت خیس چه شده اند.
    تو هم مسافری
    از روز اول
    همین بود که حساب هیچ راهم نکردم
    فقط نمی دانم چرا گاه گاهی دلم می خواهد همه ی عالم را در تو خلاصه کنم وصادقانه بخواهمت.
    ولی خوب نمی شود
    جایی هستی که شب ها لالایی مرگ می خوانند وروزها زوزه ی بدبختی
    عزیز من، با نام مستعار آمدی ،حرف هایت بوی یاس می داد وبه سختی روزگار را فریفتم تا بمانی اما بخدا نفسم بالا نمی آید.
    بی خیال
    تو باز هم نمی فهمی.
    sabo3eur
  3. اما ذهنم شاملو را زمزمه می کرد:
    وقتی که پیرامن تو
    چانه ها
    دمی از جنبش باز نمی ماند
    بی آنکه از تمامی صداها
    یک صدا
    آشنای تو باشد
    وقتی که دردها
    از حسادت های حقیر
    بر نمی گذرد
    و پرسش ها همه
    در محور روده هاست
    آری مرگ
    انتظاری خوف انگیز است.
  4. تنها چند دقیقه می توانداز یک شب عادی یلدا بسازدولی
    باهم بودن است که آن را در تاریخ ماندگار کرده است
    یلدا مبارک
  5. عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
    عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
    شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر
    مهربانی حاکم کل مناطق می شود
  6. دلم تنگ مثل ماهی در شیشه تنگ تاریک
    آشفته حالم استرس دارم گیجم میزنه نبضم
    هیجان دارم مثل پرنده ای در قفس تاریک
    دوست دارم سیاهی اتاقم و پنجره اش را
    اتاقی تاریک که نور روشنایی از پنجره ,اما تاریک
    خفه گان گرفتم در اتاق تاریک و پر از دود
    نگاره به اتاقم بدون در و
    دستی به سوی آزادی
    و نا امید و سرد و بی روح در حبس زمین
  7. تشکر دکتر جان
  8. سلام میخواستم تصویر براتون بفرستم نمیدونم چرا اینطوری شد ببخشید.ممنون بخاطر شعر زیباتون
  9. چرا پیامتون رو حذف کرد
  10. هدیه
    من از نهایت شب حرف می زنم
    من از نهایت تاریکی
    و از نهایت شب حرف می زنم
    اگر به خانه من آمدی
    برای من ای مهربان چراغ بیاور
    و یک دریچه که از آن
    به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
نمایش پیغامهای بازدید کننده 1 از 11 تا 11