اگر اين نخستين بازديد شما از این انجمن میباشد:
شما بايد پيش از ارسال و یا مشاهده مطالب ثبت نام كنيد در غیر این صورت شما نمي توانيد از برخی امکانات انجمن استفاده کنید.
جهت اعلام همکاری با سایت علمی نخبگان جوان ، به اینجا مراجعه کنید.
در صورتی که رمز عبور خود را فراموش کرده اید جهت بازیابی به اینجا مراجعه کنید.
در صورتی درخواست ارسال مجدد لینک فعالسازی را دارید به اینجا مراجعه کنید.
جهت اطلاعات بیشتر با مدیریت سایت تماس بگیرید.
سلام :) روبانِ مشکیِ رویِ عکست باعثِ مرگِ سردِ این خونه اس رفتی و چند ساله این مَردم میگن این زن خُله، یه دیوونه اس یه دیوونه که عاشقت بوده با چشاش شهرو گشت دنبالت یه زنِ گیج و منگ و نامفهوم که زنی رو ندید توو فالت رفتی و چند ساله سیگارت رویِ فرشای خونه جا مونده عطر تلخی که میزدی هر روز این زنو مثل ِ مرگ خوابونده رفتی اما یه چیزو فهمیدی اینکه زنها یه پا خودِ مَردن پایِ عشقی که زندگیشونه چنگ و دندون زدن وَ پابندن مَردمِ شهرِ تو نمی فهمن خنده هاتو که میکُشن من رو مردمِ شهرِ من نمی دونن ارزش ریل راه آهن رو رفتی با آخرین قطارِ شهر منتظر موندم و چشام خونه رفتی با ساکِ دستیِ سبزت بعدِ تو کلِ شهر بارونه #کامل_غلامی دکلمه این ترانه [Download]
علیک سلام خواهش میکنم بابا یکی دو روز که تاخیر به حساب نمیاد!!
سلام الهه خانم / ممنون بابت تبریک تولد [عذر بابت تاخیر]
سلام جناب کامل تولدتون مبـــــارک موفق باشید...
مرسی بامزه بود
گروگانه : یک شب در کوچه ای خلوت ( هشت) داشت سیگارش را میکشید و منتظر (نُه) به دیوار تکیه داده بود . بعد از چند ساعت ( نُه) با قدم هایی سرخوشانه پیدایش شد . ( هشت )وسط کوچه یقه اش را گرفت . بدون معطلی تفنگش را از جیب پالتو اش درآورد و توی کله ی بزرگ( نُه )چکاند . ددددووووووفــــــــــ . ( هشت) روی جنازه ی ( نه) ایستاده بود در حالی که داشت سیگار تازه ای ازجیب پالتو اش در میآورد فریاد زد : آی مردم از این به بعد هشت گروی نه نیست . اینو به همه بگید . یاسی .ش
فکر میکردم نیاره 2 تا رو / لینک دوم جدا شده است
حالا اینو نگا کن : ورژن جدیدشه ! host17.aparat.com//public/user_data/flv_video_new/274/64831ec3e831702c15e480510e918f22819560.mp4
سلام / اینو دانلود کن نگاه کن :D host17.aparat.com//public/user_data/flv_video_new/307/f88157fe543f4c1c56758a211759b30e920194.mp4
نشسته بود پسر، روی جعبهاش با واکس غریب بود ، کسی را نداشت الا واکس نشسته بـــود و سکوت از نگــاه او میریخت و گاه بغض صدا میشکست : «آقا واکس؟» درست اول پائیــــز ، هفت سالش بـــود و روی جعبهی مشقش نوشت : بابا واکس... غـــروب بود ، و مرد از خدا نمیفهمید و میزد آن پسرک کفش سردِ او را واکس (سیاه مشقی از اسمِ خدا خدا بر کفش نماز محضـی از اعجاز فرچهها با واکس) بـرای خنده لگد زد به زیـــر قوطــی ، بعد صدای خندهی مرد و زنی که : «ها ها واکس- چقدر روی زمیــن خندهدار میچرخد!» (چه داستان عجیبی!) بله، در اینجا واکس- پرید تــوی ِخیــابان ، پسر بــــه دنبــالش صدای شیههی ماشین رسید، اما واکس- یواش قِل زد و رد شد ، کنــــــار جدول مان و خون سرخ و سیاهی کشیده شد تا واکس... غروب بود ، و دنیـــا هنــــوز مــیچرخید و کفشهای همه خورده بود گویا واکس و کارخانه بـــه کارش ادامه میداد و هنوز طبق زمان هر دقیقه صدها واکس... کسـی میان خیابان سه بار "مادر!" گفت و هیچ چیز تکان هم نخورد، حتی واکس صدای باد ، خیابان ، و جعبــــهای پاره نشسته بود ولی روی جعبه تنها واکس . . . "پوریا میر رکنی "
خواهش میکنم واقعا؟؟؟؟؟ چه قدر خوب بابا الکی بود...من که آشپزی بلد نیستم
سلام علیکـــم / بعله ! واقعی ِ واقعیِ :D ممنون از شما انقد شلوغ میشه وقتی اومدم خوتون با خبر میشین !!! دعایت میکنم / چشم خیلی ممنون / شیرینی هم خعلی خوشمزه بود ! آفرین