اگر اين نخستين بازديد شما از این انجمن میباشد:
شما بايد پيش از ارسال و یا مشاهده مطالب ثبت نام كنيد در غیر این صورت شما نمي توانيد از برخی امکانات انجمن استفاده کنید.
جهت اعلام همکاری با سایت علمی نخبگان جوان ، به اینجا مراجعه کنید.
در صورتی که رمز عبور خود را فراموش کرده اید جهت بازیابی به اینجا مراجعه کنید.
در صورتی درخواست ارسال مجدد لینک فعالسازی را دارید به اینجا مراجعه کنید.
جهت اطلاعات بیشتر با مدیریت سایت تماس بگیرید.
نرم افزارهای ضد جاسوس افزار و تبلیغ افزار
مدیریت رمزهای عبور / شرم نکن
تا جایی که یادمه خاطراتت را آتش زدم
بیا لبخند بزنیم.امروز به خاطر من.... هنوز راه زیادی مانده کفش هات را در نیار شک ندارم که کم میاری در برابر قهقه های امروزم ولی با من بیا سرم درد می کنه واسه تمام آرزوهای خوب دنیا بی خیال هیچ چیز هم نمی شم من آکنده از غرور وفریادم وبه هرچیزی که می خواستم می رسم...
فکرش را هم نمی کردم که زندگی به این زودی ها خمیازه ام را بکشد سوگوار خودم هستم لحظه ای که چشم های مادرم واقعیت را بغض کرد تا پلک های نیم بازم از دریچه ای دلگیر آه بکشند که تابستان دیگر نیستم....!!!!!!!!!!!!!! عزادارخودم هستم.
برای داشتن یک وب سایت خودتان را آماده کنید!
Walk on their feet They are like the earthly man But the fate of the angels who are flying dream smile yet. for you
وامروز برای تو می نویسم که آخرین بار به جرم دانستن نفس هایت به جارپایه ی کشیده شده التماس می کرد. . . خواب مرا آشفته نکن.
سلام دوباره منم.سیاه نویس روزگار با چشم هایی تیره اما نه آرزوهایی سیاه بلکه سبز سبز مسافری ابدی وتو آن قدر ساده ای که تمام دشوار بودنم را کنارت آرام می گریم وتو هیچ وقت نمی فهمی که شانه هایت خیس چه شده اند. تو هم مسافری از روز اول همین بود که حساب هیچ راهم نکردم فقط نمی دانم چرا گاه گاهی دلم می خواهد همه ی عالم را در تو خلاصه کنم وصادقانه بخواهمت. ولی خوب نمی شود جایی هستی که شب ها لالایی مرگ می خوانند وروزها زوزه ی بدبختی عزیز من، با نام مستعار آمدی ،حرف هایت بوی یاس می داد وبه سختی روزگار را فریفتم تا بمانی اما بخدا نفسم بالا نمی آید. بی خیال تو باز هم نمی فهمی. sabo3eur
اما ذهنم شاملو را زمزمه می کرد: وقتی که پیرامن تو چانه ها دمی از جنبش باز نمی ماند بی آنکه از تمامی صداها یک صدا آشنای تو باشد وقتی که دردها از حسادت های حقیر بر نمی گذرد و پرسش ها همه در محور روده هاست آری مرگ انتظاری خوف انگیز است.
دلم تنگ مثل ماهی در شیشه تنگ تاریک آشفته حالم استرس دارم گیجم میزنه نبضم هیجان دارم مثل پرنده ای در قفس تاریک دوست دارم سیاهی اتاقم و پنجره اش را اتاقی تاریک که نور روشنایی از پنجره ,اما تاریک خفه گان گرفتم در اتاق تاریک و پر از دود نگاره به اتاقم بدون در و دستی به سوی آزادی و نا امید و سرد و بی روح در حبس زمین
هدیه من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
من چیستم؟ لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات گمنام و بی نشان در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفتپس کوچه های قلب مرا جستجو نکرداما مرا به عمق درونم کشید و رفتتا از خیال گنگ رهایی رها شومبانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفتشاید به پاس حرمت ویرانه های عشقمرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفتدیگر اسیر آن من بیگانه نیستماز خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت