اگر اين نخستين بازديد شما از این انجمن میباشد:
شما بايد پيش از ارسال و یا مشاهده مطالب ثبت نام كنيد در غیر این صورت شما نمي توانيد از برخی امکانات انجمن استفاده کنید.
جهت اعلام همکاری با سایت علمی نخبگان جوان ، به اینجا مراجعه کنید.
در صورتی که رمز عبور خود را فراموش کرده اید جهت بازیابی به اینجا مراجعه کنید.
در صورتی درخواست ارسال مجدد لینک فعالسازی را دارید به اینجا مراجعه کنید.
جهت اطلاعات بیشتر با مدیریت سایت تماس بگیرید.
انسان زنده ی ذهن من.............
فکرش را هم نمی کردم که زندگی به این زودی ها خمیازه ام را بکشد سوگوار خودم هستم لحظه ای که چشم های مادرم واقعیت را بغض کرد تا پلک های نیم بازم از دریچه ای دلگیر آه بکشند که تابستان دیگر نیستم....!!!!!!!!!!!!!! عزادارخودم هستم.
خسته ام از سفر طولانی این هفته.... چشمانم هنوز دودوی غمی را می دهند که درمن فریادی به بلندی هق هق می زد........... ازتمام من گریزی مانده بود که می دوید و اشک هایش را باد گذر باخود پای سپیدار غروری می برد تا تنومندتر ازهمیشه ادامه دهد و چه بی سایه من درگرمای بی مهریش سوختم ودرلابه لای صفحات سرنوشت گم شدم تا ازمن تنها جسدی بماند اسیر خاکستری وقوع که فقط نفس می کشد ... کاش تمام می شدم. تمام این لحظه های تکراری مرگ من و تنهایی بعد از تو
به جزء حضور تو !!! هیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفتم ... حتی عشق را
(̅_̅_̅(̲̲̲̲̲̅̅̅̅̅̅(̅_̅_̲̅м̲̅a ̲̅я̲̅l̲̅b̲̅o̲̅r̲̅o̲̅̅_̅_̅_̅()ڪ ے نــَــہ یــڪــ نــَــــخــــــــ نــَــہ یــڪــ پاڪـَـــــتـــــ ... یــڪــ عـُمر هــَـــم ڪـہ ســـــــــــیگار بکشـــــمــــ فایــــ ـــــــــבه نـــבارב ! تــــا خودم نـَســــوزَمــــ בلـــَـــــ ــــــم آرامـــــــــــ نمـــــِـِـِـِـِ شـَــــــــــــو َב
شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق. .رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق شب یلدایتان پرستاره و پرخاطره باد صد سال به این سالا
سلام واااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااای ممنونم دوستم
جهت مشاهده ی تصویر در ابعاد واقعی 700x525 پیکسل اینجا کلیک کنید.
خستهام از سؤالهای سخت، پاسخهای پیچیده از کلمات سنگین فکرهای عمیق پیچهای تند نشانههای با معنا، بیمعنا دلم تنگ میشود،گاهی برای دو فنجان قهوهی داغ سه روز تعطیلی درزمستان چهار «خندهی» بلند
می زنم کبریت بر تنهایی ام تا بسوزد ریشۀ بی تابی ام * می روم تا هر چه غم پارو کنم خانه ام را باز هم جارو کنم * می روم تا موی خود شانه کنم خنده را مهمان این خانه کنم * می روم تا پرده هارا واکنم دوست دارم؛ دوست دارم عشق را معنا کنم * شادی ام را رنگ آبی می زنم بوسه بر طعم گلابی می زنم * می دوم خندان به سوی آینه باز می خندم؛ به روی آینه * می زنم یک شاخه گل بر موی خود می نشینم باز بر زانوی خود * می نشانم روی دستم یک کتاب تا بخوانم باز هم یک شعر ناب * آری!آری! این منم این شاد و مست دوست دارم عاشقی را هرچه هست
دوست داشتن آخرین دلیل داناییست اما هوا همیشه آفتابی نیست عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست و من گاهی اوقات مجبورم به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم چقدر خیالش آسوده است چقدر تحملِ سکوتش طولانیست چقدر ...
طفلی به نام شادی، دیریست گم شدهست با چشمهای روشن براق با گیسویی بلند، به بالای آرزو. هر کس ازو نشانی دارد، ما را کند خبر این هم نشان ما: یک سو خلیج فارس سوی دگر، خزر.
زندگی هدیه ی عجیبی است. اول آدم بیش از اندازه قدر این هدیه را می داند. خیال می کند زندگی جاوید نصیبش شده. بعد این هدیه دلش را می زند. خیال می کند خراب است. کوتاه است. هزار عیب رویش می گذارد. به طوری که می شود گفت که حاضر است دورش اندازد. ولی عاقبت می فهمد که زندگی هدیه ای نبوده، گنج بزرگی بوده که به آدم وام داده اند. آن وقت سعی می کند کاری بکند که سزاوار آن باشد. من که صد سال از عمرم گذشته می دانم چه میگ ویم. آدم هر چه پیرتر می شودباید ذوق بیشتری برای شناختن قدر زندگی نشان دهد. آدم باید قریحه ی ظریفی پیدا کند، باید هنرمند بشود. در ده سالگی یا بیست سالگی هر احمقی از زندگی لذت می برد. اما در صد سالگی، وقتی آدم دیگر رمق جنبیدن ندارد باید مغزش را به کار بیندازد تا از زندگی کیف کند.
مــی خــواهــم کمــی بــروم آن ســوی دنیــا! آنجــا کــه آسمــان، پنجــره بیشتــر دارد و خــدا هــم، دیــدی بهتــر...
دلم تنگ مثل ماهی در شیشه تنگ تاریک آشفته حالم استرس دارم گیجم میزنه نبضم هیجان دارم مثل پرنده ای در قفس تاریک دوست دارم سیاهی اتاقم و پنجره اش را اتاقی تاریک که نور روشنایی از پنجره ,اما تاریک خفه گان گرفتم در اتاق تاریک و پر از دود نگاره به اتاقم بدون در و دستی به سوی آزادی و نا امید و سرد و بی روح در حبس زمین