PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ღღღزمزم پنهانღღღ



*yas*
15th July 2011, 11:21 AM
ღღღزمزم پنهانღღღ


ای باغبـــان در گلستان ، گل را چــــــرا پنهان کنی


چـــــون مااسیر آن گلیم ، از ما چـرا پنهان کنــــی


آن گــــل دهد بــــوی خدا ، از ما چــــراباشد جـــدا


بـــــــوی خدا را ای خدا ، دیگر چـــــرا پنهان کنـــی


در انتــظارش عالمی ،حیـــران و ســــرگردان هـــمی


آن آیــــت مخزونه را ، دیگـــر چـــــرا پنهــــان کـــنی


ظلــــم ستم غـــوغـــا کند ، دنیـا پـــــر از بلوا کنــــد


درپرده ی غیبت دگر ، منجی چـــرا پنهــــان کنــــی


ای آگـــه از ســـــر وعلن ، ای خالق لــــــوح قلــــم


عمرم به پایان شد دگــر ، مهــدی چرا پنهان کنـــی


مستضعفان را داده ای ، خـــود وعده ی مــلک زمیـــن


آن وعده ی مستضعفان ، دیگر چـــــرا پنهان کنـــی


شد نیمه ی شعبان ز نــو ، دل انتظار مــــــاه نـــــو


این ماه را در پشت ابــر ، دیگر چــــرا پنهان کنــــی او مکه هست و او مـنا ، هم سعی باشد هم صفا


او زمــــزم بی انتها ، زمـــــزم چرا پنهـان کنــــی


هر جمعه ندبه ســر دهیم ، با یاد مهدی سـردهیم


هستیم بی مـــولا خدا ، مـــولا چرا پنهان کنــــی

*yas*
15th July 2011, 11:28 AM
ღღღمی آید کسیღღღ

از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي
خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي

با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي

مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي

کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي

خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند
از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي

*yas*
15th July 2011, 12:03 PM
ღღღشب بی قراری امღღღ

از نو شکفت نرگس چشم انتظاري ام
گل کرد خار خار شب بي قراري ام

تا شد هزار پاره دل از يک نگاه تو
ديدم هزار چشم در آيينه کاري ام

گر من به شوق ديدنت از خويش مي روم
از خويش مي روم که تو با خود بياري ام

بود و نبود من همه از دست رفته است
باري مگر تو دست بر آري به ياري ام

کاري به کار غير ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاري ام

تا ساحل نگاه تو چون موج بي قرار
با رود رو به سوي تو دارم که جاري ام

با ناخنم به سنگ نوشتم : بيا , بيا
زان پيشتر که پاک شود يادگاري ام

طلیعه طلا
20th August 2011, 08:15 AM
الا يا اَيُها المَهدي مُدام الوَصل ناولها
كه در دوران هجرانت بسي افتاده مشكلها
صبا از نكهت كويت نسيمي سوي ما آورد
ز سوز شعلة شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابيد بر دلهاي مشتاقان
ز خود آهنگ حق كردند و بربستند محملها
دل بي‌بهره از مهرت حقيقت را كجا يابد
حق از آئينه رؤيت تجلي كرد بر دلها
بكوي خود نشاني ده كه شوق تو محبّان را
ز تقوي داد زاد ره، ز طاعت بست محملها
بحق سجّاده تزيين كن مهل محراب و منبر را
كه ديوان فلك صورت از آن سازند محفلها
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حائل
ز غرقاب فراق خود رهي بنما به ساحلها
اگر دانستمي كويت بسر مي‌آمدم سويت
خوشا گر بودمي آگه از راه و رسم منزلها
چو بيني حجت حق را بپايش جان فشان اي فيض
مَتي ما تَلْقَ مَنْ تَهْوي، دَعِ الدُّنيا وَ اَهْمِلها

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد