ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر مجموعه اشعار رودکی



تووت فرنگی
28th June 2011, 10:23 AM
گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور

بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا


اثر میر نخواهم که بماند به جهان

میر خواهم که بماند به جهان در اثرا


هر که را رفت، همی باید رفته شمری

هر که را مرد، همی باید مرده شمرا

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:24 AM
دلا، تا کی همی جویی منی را؟

چه داری دوست هرزه دشمنی را؟


چرا جویی وفا از بی وفایی؟

چه کوبی بیهده سرد آهنی را؟


ایا سوسن بناگوشی ، که داری

به رشک خویشتن هر سوسنی را


یکی زین برزن نا راه برشو

که بر آتش نشانی برزنی را


دل من ارزنی، عشق تو کوهی

چه سایی زیر کوهی ارزنی را؟


ببخشا، ای پسر، بر من ببخشا

مکش در عشق خیره چون منی را


بیا، اینک نگه کن رودکی را

اگر بی جان روان خواهی تنی را

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:24 AM
گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا

به بوسه نقش‌کنم برگ یاسمین ترا


هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی

هزار سجده برم خاک آن زمین ترا


هزار بوسه دهم بر سخای نامهٔ تو

اگر ببینم بر مهر او نگین ترا


به تیغ هندی گو: دست من جدا بکنند

اگر بگیرم روزی من آستین ترا


اگر چه خامش مردم که شعر باید گفت

زبان من به روی گردد آفرین ترا

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:24 AM
پوپک دیدم به حوالی سرخس

بانگک بر برده به ابر اندرا


چادرکی دیدم رنگین برو

رنگ بسی گونه بر آن چادرا


ای پرغونه و باژگونه جهان

مانده من از تو به شگفت اندرا

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:25 AM
جهانا! چه بینی تو از بچگان

که گه مادری، گاه مادندرا؟


نه پاذیر باید تو را نه ستون

نه دیوار خشت و نه زآهن درا

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:25 AM
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا


باشد گه وصال ببینند روی دوست

تو نیز در میانهٔ ایشان ببینیا


تا اندران میانه، که بینند روی او

تو نیز در میانهٔ ایشان نشینیا

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:25 AM
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب

با صد هزار نزهت و آرایش عجیب


شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان

گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب


چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد

لشکرش ابر تیره و باد صبا نقیب


نفاط برق روشن و تندرش طبل زن

دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب


آن ابر بین، که گرید چون مرد سوکوار

و آن رعد بین، که نالد چون عاشق کئیب


خورشید را ز ابر دمد روی گاه‌گاه

چو نان حصاریی، که گذر دارد از رقیب


یک چند روزگار، جهان دردمند بود

به شد، که یافت بوی سمن باد را طبیب


باران مشکبوی ببارید نو به نو

وز برگ بر کشید یکی حلهٔ قشیب


کنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت

هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب


تندر میان دشت همی باد بردمد

برق از میان ابر همی برکشد قضیب


لاله میان کشت بخندد همی ز دور

چون پنجهٔ عروس به حنّا شده خضیب


بلبل همی بخواند در شاخسار بید

سار از درخت سرو مرو را شده مجیب


صلصل به سر و بن بر، با نغمهٔ کهن

بلبل به شاخ گل بر، با لحنک غریب


اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد

کاکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب


ساقی گزین و باده و می خور به بانگ زیر

کز کشت سار نالد و از باغ عندلیب


هر چند نوبهار جهان است به چشم خوب

دیدار خواجه خوب تر، آن مهتر حسیب


شیب تو با فراز وفراز تو با نشیب

فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب


دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی

بارید کان مطرب بودی به فر و زیب

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:26 AM
گل صدبرگ و مشک و عنبر وسیب

یاسمین سپید و مورد بزیب


این همه یکسره تمام شدست

نزد تو، ای بت ملوک فریب


شب عاشقت لیله‌القدرست

چون تو بیرون کنی رخ از جلبیب


به حجاب اندرون شود خورشید

گر تو برداری از دو لاله حجیب


وآن زنخدان بسیب ماند راست

اگر از مشک خال دارد سیب

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:26 AM
با خردومند بی‌وفا بود این بخت

خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت


خود خور و خود ده، کجا نبود پشیمان

هر که بداد وبخورد از آن چه که بلفخت

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:27 AM
رودکی چنگ بر گرفت و نواخت

باده انداز، کو سرود انداخت


زان عقیقین میی، که هر که بدید

از عقیق گداخته نشناخت


هر دو یک گوهرند، لیک به طبع

این بیفسرد و آن دگر بگداخت


نابسوده دو دست رنگین کرد

ناچشیده به تارک اندر تاخت

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:27 AM
آن صحن چمن، که از دم دی

گفتی: دم گرگ یا پلنگ است


اکنون ز بهار مانوی طبع

پرنقش و نگار همچو ژنگ است


بر کشتی عمر تکیه کم کن

کاین نیل نشیمن نهنگ است

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:27 AM
به سرای سپنج مهمان را

دل نهادن همیشگی نه رواست


زیر خاک اندرونت باید خفت

گر چه اکنونت خواب بر دیباست


با کسان بودنت چه سود کند؟

که به گور اندرون شدن تنهاست


یار تو زیر خاک مور و مگس

چشم بگشا، ببین: کنون پیداست


آن که زلفین و گیسویت پیراست

گر چه دینار یا درمش بهاست


چون ترا دید زردگونه شده

سرد گردد دلش، نه نابیناست

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:28 AM
امروز به هر حالی بغداد بخاراست

کجا میر خراسانست، پیروزی آنجاست


ساقی، تو بده باده ومطرب تو بزن رود

تا می خورم امروز، که وقت طرب ماست


می هست ودرم هست و بت لاله رخان هست

غم نیست وگر هست نصیب دل اعداست

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:28 AM
این جهان پاک خواب کردار است

آن شناسد که دلش بیدار است


نیکی او به جایگاه بد است

شادی او به جای تیمار است


چه نشینی بدین جهان هموار؟

که همه کار او نه هموار است


کنش او نه خوب و چهرش خوب

زشت کردار و خوب دیدار است

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:28 AM
زمانه ، پندی آزادوار داد مرا

زمانه، چون نگری، سربه سر همه پندست


به روز نیک کسان، گفت: تا تو غم نخوری

بسا کسا! که به روز تو آرزومندست


زمانه گفت مرا: خشم خویش دار نگاه

کرا زبان نه به بندست پای دربندست

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:28 AM
به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه را

چنان که درد کسان بر دگر کسی خوارست


چو پوست روبه ببینی به خان واتگران

بدان که: تهمت او دنبهٔ به سر کارست

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:29 AM
به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه را

چنان که درد کسان بر دگر کسی خوارست


چو پوست روبه ببینی به خان واتگران

بدان که: تهمت او دنبهٔ به سر کارست

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:29 AM
مرغ دیدی که بچه زو ببرند؟

چاو چاوان درست چونانست


باز چون بر گرفت پرده ز روی

کروه دندان و پشت چوگانست

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:29 AM
چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت

نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت


این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند

انگور نه از بهر نبیذ است به چرخشت


عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده

حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت


گفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟

تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشت


انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس

تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:29 AM
مهر مفگن برین سرای سپنج

کین جهان پاک بازیی نیرنج


نیک او را فسانه واری شو

بد او را کمرت سخت بتنج

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:29 AM
پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ

با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ


آستین بگرفتمش، گفتم که: مهمان من آی

داد پوشیده جوابم: مورد و انجیر و کلوخ

تووت فرنگی
28th June 2011, 10:30 AM
ای روی تو چو روز دلیل موحدان

وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد


ای من مقدم از همه عشاق، چون تویی

مر حسن را مقدم، چون از کلام قد


مکی به کعبه فخر کند، مصریان به نیل

ترسا به اسقف و علوی بافتخار جد


فخر رهی بدان دو سیه چشمکان توست

کآمد پدید زیر نقاب از بر دو خد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد