PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بحث بهترین شعر تقدیم به تو!



Artmis.
13th June 2011, 03:30 PM
[golrooz]درود و صد درود و هزاران درود به کاربران اهل شعر و سرود ! [golrooz]

چون اینجا قراره طبق یه قانون به کاربری که قبل از ما اینجا حضور داشته یعنی همون کاربری که آخرین پست رو داده یه شعر به انتخاب و سلیقه خودمون تقدیم کنیم[labkhand]

منتظر چی هستین؟[cheshmak]
شروع کنین به اميد خدا !

خوش باشید و پاینده و سرزنده [golrooz]

نارون1
13th June 2011, 04:00 PM
آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده‌ام که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کندپ
یش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم

*atusa*
13th June 2011, 04:05 PM
نگاهت مهربونه نازنینم
وابروهات کمونه نازنینم
بکش بالا که بردی ابرومو
دماغت اویزونه نازنینم
شوخی بود به دل نگیری
[nishkhand][nishkhand][nishkhand]

sheri khoshgele
13th June 2011, 04:08 PM
دلت را خانه ما کن، مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من
بیفشان قطره اشکی، که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من
اگر درها به رویت بسته شد، دل بر مکن از ما
در خانه دق الباب کن، وا کردنش با من
به من گو حاجت خود را، اجابت می کنم، آری
طلب کن آنچه می خواهی، مهیا کردنش با من
بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را، جمع و منها کردنش با من
چو خوردی روزی امروز ما را، شکر نعمت کن
غم فردا مخور، تامین فردا کردنش با من
به قرآن، آیه رحمت فراوان است، ای انسان
بخوان این آیه را، تفسیر و معنا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من

Artmis.
13th June 2011, 04:09 PM
به به [nishkhand]مرسی از هر دو عزیز
شعر نارون عزیز بسیار زیبا بود از این جور شعرا خیلی دوس دارم
شعر آتوسا عزیز هم که آدمو می بره می بره می بره بالا با مخ می کوبه زمین !

*WIZARD*
13th June 2011, 10:44 PM
خداحافظ همين حالا، همين حالا كه من تنهام
خداحافظ به شرطي كه بفهمي تر شده چشمام
خداحافظ كمي غمگين، به ياد اون همه ترديد
به ياد آسموني كه منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينكه رفتنت ساده اس
نه اينكه ميشه باور كرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اينكه نبندي دل به رؤيا ها
بدوني بي تو و با تو، همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظ

http://www.pic.iran-forum.ir/images/ygwlidt0svpb1fjx3c.jpg

*FATIMA*
13th June 2011, 11:34 PM
دوستي آینه مواجی است
که به جزر دل ما صاف شود
و صدف هدیه بی مقدارش
دوستي بارش یک ابر غریب
در تصورکده انسانهاست
وثمر دادن دو روح سپید
و صمیمی شدن نخل شعور
دوستي صبح گل خورشید است
که به هنگام غروبش دل یاس
دل مهتاب وسحر می شکند
دوستي عید بلند عطرهاست
همسر راز نگه دار سلام
دوستي پنجره کوچه عشق
از تماشاکده خود بینی است
ورهایی پرستوی خیال
وشکوفایی لبخند حیات

نازخاتون
14th June 2011, 08:16 AM
تقديم به فاطمه بسيار عزيزم كه خيلي دوستش دارم ...


لحطه اي خوشتر از آن نيست
كه من باشم و دوست
اين بهشتيشت كه در
عالم امكان من است[golrooz]

http://mamot.persiangig.com/1/7.jpg

Artmis.
14th June 2011, 06:09 PM
کي شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد






یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد


از لعل تو گر يابم انگشتري زنهار






صد ملک سليمانم در زير نگين باشد


غمناک نبايد بود از طعن حسود اي دل






شايد که چو وابيني خير تو در اين باشد


هر کو نکند فهمي زين کلک خيال انگيز






نقشش به حرام ار خود صورتگر چين باشد


جام مي و خون دل هر يک به کسي دادند






در دايره قسمت اوضاع چنين باشد


در کار گلاب و گل حکم ازلي اين بود






کاين شاهد بازاري وان پرده نشين باشد


آن نيست که حافظ را رندي بشد از خاطر






کاين سابقه پيشين تا روز پسين باشد


[golrooz][golrooz][golrooz]

*FATIMA*
15th June 2011, 02:08 AM
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.

به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.

به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.

به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.

به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.

و به انسان گفتم عشق چیست؟

اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!

Artmis.
17th June 2011, 11:41 AM
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد لعل تو و چشم مست می گونت
ز جام غم می لعلی که می‌خورم خون است
ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
شکنج طره لیلی مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است
ز بیخودی طلب یار می‌کند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است

باستان شناس
17th June 2011, 02:32 PM
شعر زیبا از سهراب سپهری تقديم به غزاله خوبممم[shaad][golrooz]



دشت هایی چه فراخ
كوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟

من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاكی بود كه صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه كسی با من حرف می زد ؟

سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و فراموشی خاك
لب آبی
گیوه ها را كندم و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نكند اندوهی ‚ سر رسد از پس كوه

چه كسی پشت درختان است ؟

هیچ می چرد گاوی در كرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند كه چه تابستانی است
سایه هایی بی لك
گوشه ای روشن و پاك
كودكان احساس! جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید كرد

در دل من چیزی است مثل یك بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم كه دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه
دورها آوایی است كه مرا می خواند


***شايد آن روز كه سهراب نوشت :

تا شقايق هست زندگي بايد كرد خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
بايد اينجور نوشت ، هر گلي هم باشي چه شقايق چه گل پيچك و ياس
زندگي اجباريست***

Rez@ee
17th June 2011, 02:41 PM
درياب مرا، دريا




اي بر سر بالينم، افسانه سرا دريا !

افسانه عمري تو، باري به سرآ دريا .

***

اي اشك شبانگاهت، آئينه صد اندوه،

وي ناله شبگيرت، آهنگ عزا دريا .

***

با كوكبه خورشيد، در پاي تو مي ميرم

بردار به بالينم ، دستي به دعا دريا !

***

امواج تو، نعشم را افكنده درين ساحل،

درياب مرا، دريا؛ درياب مرا، دريا .

***

ز آن گمشدگان آخر با من سخني سر كن،

تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دريا .

***

چون من همه آشوبي، در فتنه اين توفان،

اي هستي ما يكسر آشوب و بلا دريا !

***

با زمزمه باران در پيش تو مي گريم،

چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دريا !

***

تنهائي و تاريكي آغاز كدورت هاست،

خوش وقت سحر خيزان و آن صبح و صفا دريا .

***

بردار و ببر دريا، اين پيكر بي جان را

بر سينه گردابي بسپار و بيا دريا .

***

تو، مادر بي خوابي. من كودك بي آرام

لالائي خود سر كن از بهر خدا دريا .

***

دور از خس وخاكم كن، موجي زن و پاكم كن
وين قصه مگو با كس، كي بود و كجا ؟ دريا

مشیری

*FATIMA*
18th June 2011, 12:50 AM
دل من دیر زمانی است که می پندارد:
« دوستی » نیز گلی است ؛
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد .
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را – دانسته- بیازارد !
در زمینی که ضمیر من و توست ،
از نخستین دیدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هایی است که می افشانیم
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است
گر بدانگونه که بایست به بار آید ،
زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس .
بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ،
عطر جان‌پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت .
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد .
رنج می باید برد .
دوست می باید داشت !
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت
دوست
تازه ،
عطر افشان
گلباران باد.

Rez@ee
18th June 2011, 09:34 AM
دخار گل فروش


ای گل‌فروش، دختر زيبا كه می­‌زنی
هردم چو بلبلانِ بهاری صلای گل

نرم و سبك به جامه­ی گلدوز زرنگار
پروانه‌وار می­‌خزی از لابلای گل

حقّا كه همنشين گلی ای بنفشه مو
سيمای شرمگينِ تو دارد صفای گل

بر عاج سينه , سنبل گيسو نهاده سر
جان ميدهد به منظره دلربای گل

گلزار می نمايدم آفاق در نظر
از نغمه تو , بلبل دستانسرای گل

گل بی­وفاست اين همه گِردش چو من مگرد
ترسم خدای­ نكرده نبينی وفای گل

من نيز باغبان گلی بودم ای پری
مزدم , همه تحمل خار و جفای گل

پروانه وش که سوزد و افتد به پای شمع
آخر گداختيم منو دل , به پای گل

تعريف می­كنی گلِ خود را و غافلی
كز عشوه­ی تو جلوه نمانَد برای گل

ای گلفروش، دخترِ زيبا، خدای را
رندند بچه ها نبرندت به جای گل

*FATIMA*
4th June 2012, 03:51 PM
گل نگاه تو ، در کار دلربایی بود .
فضای خانه پر از عطر آشنایی بود
به رقص امده بودم چو ذرّه ای در نور
ز شوق و شور ،
که پرواز در رهایی بود .
چه جای گل ، که تو لبخند میزدی با مهر
چه جای عمر ، که خواب خوش طلایی بود !
هزار بوسه به سوی خدا فرستادم
از آن که دیدن تو قسمت خدایی بود
شب از کرانه دنیای من جدا شده بود
که هرچه بود تو بودیّ و روشنایی بود

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد