ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند



تووت فرنگی
28th May 2011, 07:14 AM
همه می پرسند :

چیست در زمزمه ی مبهم آب ؟

چیست در همهمه ی دلکش برگ؟

چیست در بازی آن ابر سپید ،

روی این آبی آرام بلند ،

که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟

چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟

چیست در کوشش بی حاصل موج؟

چیست در خنده ی جام ؟

که تو چندین ساعت ،

مات و مبهوت به آن می نگری؟



- نه به ابر ،

نه به آب ،

نه به برگ ،

نه به این آبی آرام بلند ،

نه به این خلوت خاموش کبوتر ها،

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام ،

من به این جمله نمی اندیشم



من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر ،

رقص عطر گل یخ را با باد ،

نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه ،

صحبت چلچله ها را با صبح ،

نبض پاینده ی هستی را در گندم زار ،

گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل ،

همه را می شنوم ، می بینم .

من به این جمله نمی اندیشم !



به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی ،

تک و تنها به تو می اندیشم .

همه وقت ،

همه جا ،

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را ، تنها تو بدان !

تو بیا

تو بمان با من ، تنها تو بمان !



جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب

من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند .

اینک این من که به پای تو در افتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز ،

تو بگیر ،

تو ببند !



تو بخواه

پاسخ چلچله ها را ، تو بگو !

قصه ی ابر هوا را ، تو بخوان !

تو بمان با من ، تنها تو بمان !

در دل ساغر هستی تو بجوش !

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است ،

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش !




"فریدون مشیــــری"

نارون1
28th May 2011, 09:59 AM
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن

[golrooz][golrooz]

Jopiter
28th May 2011, 02:18 PM
زیبا بود دوست عزیز



http://www.up.vatandownload.com/images/mkoh7mvkd82sy0xmbiu4.jpg

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد