touraj atef
22nd May 2011, 11:22 AM
اوبر ایم چه تلخ نگاشت " مر دی تنها بو د
او عاشق شد و مر د"
چرا مر گ را با عشق ر و ی یک خط آو ر ده است ؟ مگر عشق و مر گ را می تو ان با هم نگاشت؟ مشکل از او ل جمله بو د مگر آد م از تنهائی عاشق می شو د ؟ آیا عشق است و یا همان درد مهر و ر ز ی که چقدر تلخ من سالها آن را تحمل کر د م مهر می و ر ز م که تنها نباشیم مهر می و ر ز م به هر چه در لاتاری ز ند گی با آن آشنا شدم چه تلخ با ختم و باختم و باختم ...
نه عشق نبو د ه است حتی اگر معشو ق بر و د حتی اگر به تو و حر فها و قو ل هایش خیانت کند عشق نمی میر د اصلا عشق می آید که و صال دهد عشق بر ای ز ند گی کر د ن و ز یستن آمده است بی عشق که و صال نمی آید و با و صال که مر گی نیست به قو ل حافظ
حافظ هر آن که عشق نو ر ز ید و صل خو است
احرام طوف کعبه دل بی و ضو بست
آیا عشق در پی تنهائی است ؟ اصلا به چه عشق گفتیم ؟ و حالا که گفتیم چه آسان آن را با مر گ گر ه ز دیم نه امکان ندارد او یا عاشق نبو د ه و نیست و یا نمر ده است
همه می گو یند او ر فت آر ی او ر فت و لی تنها پچ و پچ و آه و ناله است که باقی مانده است هیچ کس خو دش را نمی بخشد چرا قبلا در حضو ر او حاضر نبو دیم ؟ چرا حالا که ر فت همه گو ئیم کاش .... این کاش تمامی ندار د لحظه ها را می گذرانیم و در پی خو شبختی می دو یم و مثل کلاغ قصه ها فقط به در و غ خو شبختی می ر سیم آن خو شبختی در و غی همان است که آن را بیر و ن از خو د جستجو می کنیم همه تنها به یک حقیقت راست در آخر همه ز ندگی هایمان می ر سیم یک حقیقت که عمر می گذر د و تنها آن را صر ف حر ص و جنگ و بی مهر ی و تر س و نفر ت می کنیم تا مثلا به آرامش و خو شبختی بر سیم عجب معامله گران بدی هستیم همه چو ن آن شعر فر و غ که می گفت
اگر به خانه من آمدی بر ای من ای مهر بان چراغی بیاو ر
و یک در یچه که از آن به از دحام کو چه خو شبختی بنگر م
با چر اغ به دنبال کو چه خو شبختی می گر د یم کدام چراغ ؟ با این طر ز فکر و این ر و حیه حتی یک چو ب کبر یت هم ندار یم چه بر سد که چراغی داشته باشیم ؟ با این دلها کو چه خو شبختی که هیچی حتی یک ذ ر ه خاک از ز مین خو شبختی را نمی بینیم اصلا کو چه خو شبختی را چگو نه تصو ر می کنیم ؟ و قتی دل عشق و ر زیدن و بخشش را ند ار م و لی تا بیخ گلو حر ص و آز و نفر ت و تر س و جو د مان را گر فته است کو چه خو شبختی می ماند ؟ و قتی این " مهم نیست" شعار مان شده دیگر کدام کو چه خو شبختی ؟ کدام " مهم نیست" را می گو یم
آن " مهم نیست که قو ل داد م ز یر ش ز دم
آن مهم نیست که دلش را شکستم
آن مهم نیست که چه بر سر او بر اثر اعمال من سر یار اسبق!!آمده است
آن مهم نیست که به مال و .... دیگر ی نظر سو ئی داشته باشد
آن مهم نیست که دیگران را بر نجانم
آن مهم نیست که تر سو هستم
آن مهم نیست که بی عشقم
آن مهم نیست که بی تعهدم
آن مهم نیست.....
باز هم بگو یم ؟ کو چه خو شبختی را فر و غ بر ایمان به تصو یر کشید و جو ابش هم سهراب این گو نه داد
" دلخو شی سیر ی چند؟"افسو س
او عاشق شد و مر د"
چرا مر گ را با عشق ر و ی یک خط آو ر ده است ؟ مگر عشق و مر گ را می تو ان با هم نگاشت؟ مشکل از او ل جمله بو د مگر آد م از تنهائی عاشق می شو د ؟ آیا عشق است و یا همان درد مهر و ر ز ی که چقدر تلخ من سالها آن را تحمل کر د م مهر می و ر ز م که تنها نباشیم مهر می و ر ز م به هر چه در لاتاری ز ند گی با آن آشنا شدم چه تلخ با ختم و باختم و باختم ...
نه عشق نبو د ه است حتی اگر معشو ق بر و د حتی اگر به تو و حر فها و قو ل هایش خیانت کند عشق نمی میر د اصلا عشق می آید که و صال دهد عشق بر ای ز ند گی کر د ن و ز یستن آمده است بی عشق که و صال نمی آید و با و صال که مر گی نیست به قو ل حافظ
حافظ هر آن که عشق نو ر ز ید و صل خو است
احرام طوف کعبه دل بی و ضو بست
آیا عشق در پی تنهائی است ؟ اصلا به چه عشق گفتیم ؟ و حالا که گفتیم چه آسان آن را با مر گ گر ه ز دیم نه امکان ندارد او یا عاشق نبو د ه و نیست و یا نمر ده است
همه می گو یند او ر فت آر ی او ر فت و لی تنها پچ و پچ و آه و ناله است که باقی مانده است هیچ کس خو دش را نمی بخشد چرا قبلا در حضو ر او حاضر نبو دیم ؟ چرا حالا که ر فت همه گو ئیم کاش .... این کاش تمامی ندار د لحظه ها را می گذرانیم و در پی خو شبختی می دو یم و مثل کلاغ قصه ها فقط به در و غ خو شبختی می ر سیم آن خو شبختی در و غی همان است که آن را بیر و ن از خو د جستجو می کنیم همه تنها به یک حقیقت راست در آخر همه ز ندگی هایمان می ر سیم یک حقیقت که عمر می گذر د و تنها آن را صر ف حر ص و جنگ و بی مهر ی و تر س و نفر ت می کنیم تا مثلا به آرامش و خو شبختی بر سیم عجب معامله گران بدی هستیم همه چو ن آن شعر فر و غ که می گفت
اگر به خانه من آمدی بر ای من ای مهر بان چراغی بیاو ر
و یک در یچه که از آن به از دحام کو چه خو شبختی بنگر م
با چر اغ به دنبال کو چه خو شبختی می گر د یم کدام چراغ ؟ با این طر ز فکر و این ر و حیه حتی یک چو ب کبر یت هم ندار یم چه بر سد که چراغی داشته باشیم ؟ با این دلها کو چه خو شبختی که هیچی حتی یک ذ ر ه خاک از ز مین خو شبختی را نمی بینیم اصلا کو چه خو شبختی را چگو نه تصو ر می کنیم ؟ و قتی دل عشق و ر زیدن و بخشش را ند ار م و لی تا بیخ گلو حر ص و آز و نفر ت و تر س و جو د مان را گر فته است کو چه خو شبختی می ماند ؟ و قتی این " مهم نیست" شعار مان شده دیگر کدام کو چه خو شبختی ؟ کدام " مهم نیست" را می گو یم
آن " مهم نیست که قو ل داد م ز یر ش ز دم
آن مهم نیست که دلش را شکستم
آن مهم نیست که چه بر سر او بر اثر اعمال من سر یار اسبق!!آمده است
آن مهم نیست که به مال و .... دیگر ی نظر سو ئی داشته باشد
آن مهم نیست که دیگران را بر نجانم
آن مهم نیست که تر سو هستم
آن مهم نیست که بی عشقم
آن مهم نیست که بی تعهدم
آن مهم نیست.....
باز هم بگو یم ؟ کو چه خو شبختی را فر و غ بر ایمان به تصو یر کشید و جو ابش هم سهراب این گو نه داد
" دلخو شی سیر ی چند؟"افسو س