touraj atef
19th May 2011, 11:44 AM
قصه ارديبهشتي ها ادامه دارد گوئي قصه بهاري بودن ها در ميانه ارديبهشت از آن سبز دلان است چه كس مي تواند ارديبهشتي هاي ايران زمين را از ياد برد ؟ از فردوسي به خيام و حال از خيام به دكتر محمد مصدق رسيديم و چگونه مي توانم سكوت كنم در اين نفحه زيباي ياسهاي بهاري كه مشامم را نوازش مي دهد و به ياد نفحه جوانمردي و شجاعت و وطن پرستي بزرگ مردي چون مصدق نباشم و بي تفاوت چون خيل عظيمي از مردم كنم مردماني كه همچنان كه ترا مي بوسند در ذهن خويش طناب دار ترا مي بافند مردماني كه تا نفعي باشد دوست تا نباشد دشمن شوند مردماني كه بي مهرند و پر توقع و عشق را ملعبه و قضاوت نا بخردانه را آسان ترين كار مي دانند سخت است بي تفاوتي سختاست رفيق خواننده من ...سخت است بي تفاوت بودن شايد به قول ويل دورانت مورخ بزرگ
” سخت ترين كار اين باشد كه بي طرف باشي ” و اين حكايتي مستندي براي بيان از حوادث وشخصيتهاي تاريخي است خصوصا آن كه دانشي محدودي و قلمي پر ايراد در وجودي چو من موج زند اما تواني نبود كه بي تفاوت باشم و از اين رو نگاشتم بهر امروز ارديبهشتي كه روز بزرگي براي تاريخ و ملت و ايران عزيز ما است
امروز دكتر يك صد و بيست و نه ساله شد
از دكتر مصدق نوشتن كاري بس دشوار آن هم در يك مجال نوشتاري محدود است اما سعي كردم از عشقي كه به او و ايران عزيزم دارم بهره گرفته چند خطي با نقايص بي شمار در قلمم بنگارم از دكتر محمد مصدق كسي كه بنا به گفته مجله تايمز لندن كوروش عصر حاضر ايران بود در بسياري از كتابهاي تاريخ و قصاوتهاي بيشمار از دكتر محمد مصدق بعنوان يكي از برجسته ترين شخصيتهاي تاريخ ايران و شايد جهان سخن مي رانند مردي كه در تمامي طول زندگانيش به پند مادر گراميش بانو نجمه السلطنه گوش داد كه فرزند را گفت
” قدر و موقيعت هر كس در اجتماع متناسب با زحمت و مشقتي است كه در راه جامعه و مردمش مي كشد “
از چنين مادري شگفتي نيست كه فرزند برومندي چون مصدق بوجود آيد بانوئي كه بيمارستان نجميه تهران يادگاري بخشش هاي او است كه همچنان در تهران پذيراي بسياري است
شايد در مورد مصدق اين بيت مولانا سخت به چشم آيد كه مي گويد
همچه مادر بر بچه لرزد بر ايمان خويش /بر چه لرزد اين ظريف سر به سر ايمان شده
آري مصدق مردي بود كه با حضور در دادگاه لاهه توانست صنعت نفت را كه حتي امروز منبع اصلي در آمدهاي كشور ما است را از چنگال استعمار پير در بياورد قصه جالبي در اين مورد وجود دارد و آن اين است كه هنگامي كه دكتر مصدق از پرفسور لورن مي خواهد كه وكالت پرونده ايران را پذيرد از سوي او مي شنود كه مردم ايران نابا لغ هستند و مصدق مي گويد هر گاه صاحب سگي دست به قتل حيوانش مي زند مي گويد كه هار شده بود حالا حكايت اين است كه بايد نسبت نابالغي به مردم ايران دهند تا بتوانند آقا بالاسري منابعشان را در دست گيرند و چنين بود كه پرفسور لورن وكالت آن پرونده را بر عهده گرفته و داستان بزرگ ” ملي شدن نفت ” به همت دكتر مصدق تحقق يافت مصدق مردي بود كه هيچگاه به دنبال قدرداني نبوده است جفاي به مصدق قدمتي 51چند دهه پيدا كرده است اما او خود او با فرو تني آن گونه كه در پيام راديوئيش در 16 تير 1331 بيان مي كند به دنبال تمجيد نبود او در اين نطق راديوئي مي گويد
“اعلام مي كنم به لعنت خدا گرفتار شود هر كس بخواهد در حيات و مماتم به نام من بتي سازد و مجسمه اي بريزد زيرا هنوز رضايت وجدان براي من حاصل نشده است و آن روز كه اين مقصود حاصل شود تازه نشان انجام وظيفه است كه هركس بدان مكلف باشد و حقا سزاوار ستايش و پاداش نيست “
مصدق اين گونه تمجيد ها را كه همواره لحن مزورانه داشته در گلو خفه مي كند و از سوي ديگر به هنگام محاكمه هم بخشنده است و در محاكه اولش در دفاعيه اش مي گويد
ما خود افتادگان مسكينيم /حاجت تيغ بر كشيدن نيست
چه ناداني بودند كه فكر كردند تيغ بر مصدق كشيدن تواند كه نواي آزادي را به دشنه نامردان سپارد
و در محاكه دوم خطاب به قاضي لبخندي مي زند و اين شعر را مي خواند
فرشته اي كه وكيل است بر خزانه باد /چه غم خورد كه بميرد چراغ پيرزني
و بدين گونه نشان مي دهد كه همه چيز فرمايشي است همه چيز قصه چند مزدوري است كه به فرمان ملوكانه اي كه خود اسير ندانم كاري و خيمه شب بازي سياست پيشگان خوش رقصي مي كنند و افسو س كه چنين رقصي بارها سماعي پر ز شتي به اين ديار داد
آري مصدق به دنبال اصل ها بود و اصل اوليه او آزادي است از او نقل شده است كه در زندان كودتاچيان فرياد مي زند
طويله اي كه در آن آزادي باشد بهتر از كاخ مجللي است كه دنبالش قيد است
او مي دانست از كدامين طويله سخن مي گويد طويله اي زرق و برق داشت اما نه انديشه براي آبادي ايران و نه دلي براي خدمت به آن وجود داشت هر چه بود جهل بود و خيانت
صحبت از مصدق زياد است او فرزندي از طبقه سلطنه ها بود نامش مصدق سلطنه بود اما رهبر مردم شد و دكتر مصدق نام گرفت همان مصدقي كه در تير و 1330 در مرداد 1332 بهر عشق به او و ميهن بسياري گفتند يا مرگ يا مصدق
هنوز صداي او در نجواي پر رفت و آمد ميدان بهارستان به گوش مي رسد كه پس از كارشكني در ايراد سخنرانيش در مجلس به ميان ميدان آمد و فرياد زد
هر جا ملت است آنجا مجلس است
و سخنرانيش را كه در جهت منافع ايران و مردمش بود آنجا ايراد كرد
او با با مردم بود و زندگي كرد بهر مردم حكومت كرد بخاطر مردم اسير كودتاچيان شد خانه اش را غارت كردند و به دادگاه او را كشاندند اتهام خيانت به او دادند و سر انجام او را تبعيد كردند اما نتوانستند نام دكتر مصدق را تغيير دهند ديار ما پر از مردماني بوده است كه تا وقتي بودند مورد بي مهري قرار گرفتند و وقتي رفتند اسطوره شدند اما مصدق امروز در آستانه 129 سالگيش و پس از 45 سالي كه از مرگش مي گذرد دكتر مصدق قهرمان آزاده خواهي و ميهن پرستي است و اين عنوان در حيات و پس از حياتش باقي خواهد ماند يادش گرامي باد و پوزشي از او دارم كه چنين اندك از او و در اين مجال خرده صحبت كردم و بهر آن همان شعر حافظي را مي خوانم كه دكتر در هنگام ورود به دادگاه لاهه خواند
ما بدين جا نه پي حشمت و جاه آمده ايم / از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم
يادش گرامي باد
دكتر تولدت شادمانه و مي دانم كه تو خود قصه اين كلامي كه
اگر عشق همان عشق باشد زمان مقوله بي معني است
” سخت ترين كار اين باشد كه بي طرف باشي ” و اين حكايتي مستندي براي بيان از حوادث وشخصيتهاي تاريخي است خصوصا آن كه دانشي محدودي و قلمي پر ايراد در وجودي چو من موج زند اما تواني نبود كه بي تفاوت باشم و از اين رو نگاشتم بهر امروز ارديبهشتي كه روز بزرگي براي تاريخ و ملت و ايران عزيز ما است
امروز دكتر يك صد و بيست و نه ساله شد
از دكتر مصدق نوشتن كاري بس دشوار آن هم در يك مجال نوشتاري محدود است اما سعي كردم از عشقي كه به او و ايران عزيزم دارم بهره گرفته چند خطي با نقايص بي شمار در قلمم بنگارم از دكتر محمد مصدق كسي كه بنا به گفته مجله تايمز لندن كوروش عصر حاضر ايران بود در بسياري از كتابهاي تاريخ و قصاوتهاي بيشمار از دكتر محمد مصدق بعنوان يكي از برجسته ترين شخصيتهاي تاريخ ايران و شايد جهان سخن مي رانند مردي كه در تمامي طول زندگانيش به پند مادر گراميش بانو نجمه السلطنه گوش داد كه فرزند را گفت
” قدر و موقيعت هر كس در اجتماع متناسب با زحمت و مشقتي است كه در راه جامعه و مردمش مي كشد “
از چنين مادري شگفتي نيست كه فرزند برومندي چون مصدق بوجود آيد بانوئي كه بيمارستان نجميه تهران يادگاري بخشش هاي او است كه همچنان در تهران پذيراي بسياري است
شايد در مورد مصدق اين بيت مولانا سخت به چشم آيد كه مي گويد
همچه مادر بر بچه لرزد بر ايمان خويش /بر چه لرزد اين ظريف سر به سر ايمان شده
آري مصدق مردي بود كه با حضور در دادگاه لاهه توانست صنعت نفت را كه حتي امروز منبع اصلي در آمدهاي كشور ما است را از چنگال استعمار پير در بياورد قصه جالبي در اين مورد وجود دارد و آن اين است كه هنگامي كه دكتر مصدق از پرفسور لورن مي خواهد كه وكالت پرونده ايران را پذيرد از سوي او مي شنود كه مردم ايران نابا لغ هستند و مصدق مي گويد هر گاه صاحب سگي دست به قتل حيوانش مي زند مي گويد كه هار شده بود حالا حكايت اين است كه بايد نسبت نابالغي به مردم ايران دهند تا بتوانند آقا بالاسري منابعشان را در دست گيرند و چنين بود كه پرفسور لورن وكالت آن پرونده را بر عهده گرفته و داستان بزرگ ” ملي شدن نفت ” به همت دكتر مصدق تحقق يافت مصدق مردي بود كه هيچگاه به دنبال قدرداني نبوده است جفاي به مصدق قدمتي 51چند دهه پيدا كرده است اما او خود او با فرو تني آن گونه كه در پيام راديوئيش در 16 تير 1331 بيان مي كند به دنبال تمجيد نبود او در اين نطق راديوئي مي گويد
“اعلام مي كنم به لعنت خدا گرفتار شود هر كس بخواهد در حيات و مماتم به نام من بتي سازد و مجسمه اي بريزد زيرا هنوز رضايت وجدان براي من حاصل نشده است و آن روز كه اين مقصود حاصل شود تازه نشان انجام وظيفه است كه هركس بدان مكلف باشد و حقا سزاوار ستايش و پاداش نيست “
مصدق اين گونه تمجيد ها را كه همواره لحن مزورانه داشته در گلو خفه مي كند و از سوي ديگر به هنگام محاكمه هم بخشنده است و در محاكه اولش در دفاعيه اش مي گويد
ما خود افتادگان مسكينيم /حاجت تيغ بر كشيدن نيست
چه ناداني بودند كه فكر كردند تيغ بر مصدق كشيدن تواند كه نواي آزادي را به دشنه نامردان سپارد
و در محاكه دوم خطاب به قاضي لبخندي مي زند و اين شعر را مي خواند
فرشته اي كه وكيل است بر خزانه باد /چه غم خورد كه بميرد چراغ پيرزني
و بدين گونه نشان مي دهد كه همه چيز فرمايشي است همه چيز قصه چند مزدوري است كه به فرمان ملوكانه اي كه خود اسير ندانم كاري و خيمه شب بازي سياست پيشگان خوش رقصي مي كنند و افسو س كه چنين رقصي بارها سماعي پر ز شتي به اين ديار داد
آري مصدق به دنبال اصل ها بود و اصل اوليه او آزادي است از او نقل شده است كه در زندان كودتاچيان فرياد مي زند
طويله اي كه در آن آزادي باشد بهتر از كاخ مجللي است كه دنبالش قيد است
او مي دانست از كدامين طويله سخن مي گويد طويله اي زرق و برق داشت اما نه انديشه براي آبادي ايران و نه دلي براي خدمت به آن وجود داشت هر چه بود جهل بود و خيانت
صحبت از مصدق زياد است او فرزندي از طبقه سلطنه ها بود نامش مصدق سلطنه بود اما رهبر مردم شد و دكتر مصدق نام گرفت همان مصدقي كه در تير و 1330 در مرداد 1332 بهر عشق به او و ميهن بسياري گفتند يا مرگ يا مصدق
هنوز صداي او در نجواي پر رفت و آمد ميدان بهارستان به گوش مي رسد كه پس از كارشكني در ايراد سخنرانيش در مجلس به ميان ميدان آمد و فرياد زد
هر جا ملت است آنجا مجلس است
و سخنرانيش را كه در جهت منافع ايران و مردمش بود آنجا ايراد كرد
او با با مردم بود و زندگي كرد بهر مردم حكومت كرد بخاطر مردم اسير كودتاچيان شد خانه اش را غارت كردند و به دادگاه او را كشاندند اتهام خيانت به او دادند و سر انجام او را تبعيد كردند اما نتوانستند نام دكتر مصدق را تغيير دهند ديار ما پر از مردماني بوده است كه تا وقتي بودند مورد بي مهري قرار گرفتند و وقتي رفتند اسطوره شدند اما مصدق امروز در آستانه 129 سالگيش و پس از 45 سالي كه از مرگش مي گذرد دكتر مصدق قهرمان آزاده خواهي و ميهن پرستي است و اين عنوان در حيات و پس از حياتش باقي خواهد ماند يادش گرامي باد و پوزشي از او دارم كه چنين اندك از او و در اين مجال خرده صحبت كردم و بهر آن همان شعر حافظي را مي خوانم كه دكتر در هنگام ورود به دادگاه لاهه خواند
ما بدين جا نه پي حشمت و جاه آمده ايم / از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم
يادش گرامي باد
دكتر تولدت شادمانه و مي دانم كه تو خود قصه اين كلامي كه
اگر عشق همان عشق باشد زمان مقوله بي معني است