PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بحث داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!



باستان شناس
11th May 2011, 05:36 PM
داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!

يادت ميات همه داستان هاي زمان بچگي خودتو ؟
حالا چه كارتوني بود چه اينكه مادر بزرگت برات تعريف مي كرد...
جوجه اردك زشت و واي پسر شجاع و شنل قرمزي و اليس در سرزمين عجايب و....كلي ديگه داستان !!
حالا اگه من داستاني يادم رفته خودت بيا براي همون تعريف كنم تا يكمي ياد بچگي بيفتيم!!...حاضري....پس تعريف ديگه !! منتظر چي هست !!
اولي رو من خودت براتون تعريف ميكنم بعد ديگه نوبت شماست !!

باستان شناس
11th May 2011, 05:39 PM
اول اينا رو ببين تا يكمي ذوق كني ....عجب روزگاري بود....خب ديگه الان بزرگ شديم با همين خاطرات گذشته ياد روزاي خوب بچگي مي افتيم...

http://www.kalaforosh.com/userfiles/44989746.jpg


واي بيا اينا رو ببين همه دوستان قديمي ما در كنار هم !!!


http://www.payeganltd.com/nabimages/ngoodimages/cartoon_0.jpg

انریکه
11th May 2011, 05:53 PM
نمیشه خاطرات خودمونا بگیم؟؟؟؟[soal]

باستان شناس
11th May 2011, 06:03 PM
نمیشه خاطرات خودمونا بگیم؟؟؟؟[soal]

اگه درباره داستان هاي قديمي هست چرا نگي منتظريم...[tashvigh][labkhand]

B a R a N
11th May 2011, 06:05 PM
من حسنی نگو بلا بگو رو خیلی دوست داشتم، پس شعر اونو میزارم!



توی ده شلمرود
حسنی تک و تنها بود
حسنی نگو بلا بگو
تنبل تنبلا بگو

موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه

باباش می گفت: حسنی میای بریم حموم؟
نه نمیام، نه نمیام

نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی ...
هیچکس باهاش رفیق نبود

تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه
کره الاغ کدخدا، یورتمه می رفت تو کوچه ها

- الاغه چرا یورتمه میری؟
- دارم میرم بار بیارم، دیرم شده، عجله دارم

- الاغ خوب و نازنین
سر در هوا، سم بر زمین، یالت بلند و پر مو، دمت مثال جارو ...
یکمی به من سواری می دی؟

- نه که نمی دم!
- چرا نمی دی؟
- واسه اینکه من تمیزم! پیش همه عزیزم
اما تو چی؟

موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه

حسنی با چشم گریون
اومد میون میدون
- آی فلفلی، آی قلقلی، میاین با من بازی کنین؟

- نه که نمی یایم!
- چرا نمی یاین؟

فلفلی گفت: من و داداشم، بابام و عموم
هفته ای دو بار میریم حموم
اما تو چی؟

قلقلی گفت: نگاش کنین

موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه

غازه پرید تو استخر!
- تو اردکی یا غازی؟
- من غاز خوش زبانم

- میای بریم به بازی
- نه که نمیام
- چرا نمیای؟

واسه این که من صبح تا غروب میون آب، کنار جوب، مشغول کار شستشو
اما تو چی؟

موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه

در واشد و یه جوجه
دویید میون کوچه
جیک جیک کنان، گردش کنان
اومد و اومد پیش حسنی

- جوجه کوچولو، کوچول موچولو
میای با من بازی کنی؟

مادرش اومد قد قد قدا!
برو خونتون تو رو به خدا!
جوجه ریزه میزه، ببین چقدر تمیزه!
اما تو چی؟

موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه

حسنی دویید پیش باباش
- حسنی میای بریم حموم؟
- میام، میام
- سرتو می خوای اصلاح کنی؟
- می خوام، می خوام


حسنی نگو یه دسته گل، تر و تمیز و تپل مپل

الاغه می گفت: کاری نداری بریم الاغ سواری!
مرغه می گفت: حسنی برو تو کوچه، بازی بکن با جوجه!
غازه می گفت: حسنی بیا با هم دیگه بریم شنا!



توی ده شلمرود
حسنی دیگه تنها نبود

انریکه
11th May 2011, 06:07 PM
اگه درباره داستان هاي قديمي هست چرا نگي منتظريم...[tashvigh][labkhand]
نه در مورد خودمه[nishkhand]

باستان شناس
11th May 2011, 06:11 PM
نه در مورد خودمه[nishkhand]


خاطرات بچگي خودتو بگو !! (http://njavan.ir/forum/showthread.php?t=95225)

اينجا تعريف كن !!!!

نازخاتون
11th May 2011, 06:14 PM
داستان حسني كچل و غول جنگل رو خيلي دوست داشته و دارم.
يادش بخير بچگي.
از خاطرات خودمون هم كه بخوام بگم تمامي خاطرات دوستان، شيطنت هامون،مدرسه و جنگ در ذهنم تداعي شد. ما بچه هاي اول انقلاب و همچنين بچه هاي نيمه اول دهه شصتي ها بخشي از مغزمون با جنگ و خاطراتش عجين شده. سر فرصت همشونو براتون تعريف خواهم كرد.
باستاني عزيز دوست بسيارخوب و عزيزم ممنون كه ما رو به گذشته برگردوندي.
الحق كه باستان شناسي و كارت كنكاو گذشته.
درود بر تو.

نارون1
11th May 2011, 06:20 PM
من مادربزرگم خدابیامرز ، داستان پله نخودک (روی پ فتحه داره ) را تعریف می کرد . اونقدر دوست داشتممممممممممم . فکر نکنم شما شنیده باشین . یا با یه اسم دیگه شنیدین .

[labkhand][golrooz]

باستان شناس
11th May 2011, 06:31 PM
من مادربزرگم خدابیامرز ، داستان پله نخودک (روی پ فتحه داره ) را تعریف می کرد . اونقدر دوست داشتممممممممممم . فکر نکنم شما شنیده باشین . یا با یه اسم دیگه شنیدین .

[labkhand][golrooz]


خب تعريف كن خوشحال باشيم همگي از داستان بچگي تو ديگه !![labkhand]
زود زود !![shaad]

نارون1
11th May 2011, 06:53 PM
یک روزی از روزها یک پیرمرد و پیرزن که خیلی تنها بودن زندگی فقیرانه ای داشتن و همیشه آرزو می کردن یک بچه داشته باشن . یک روزی پیرمرد چند کیلو نخود خریده بود و آورده بود خونشون و به همسرش داد . وقتی پیرزن داشت اونا رو پاک می کرد یک دفعه دید یه نخود داره تتکون میخوره ، اول ترسید و فرار کرد ولی وقتی دوباره برگشت دید اون نخود که از بقیه کوچیکتر بود شروع به صحبت با او کرد . زن ، شوهرش رو صدا کرد و تصمیم گرفته بود اونو بندازه بیرون ولی هرکاری میکردن دوباره برمی گشت ، از در مینداختنش بیرون از پنجره میومد می گفت فکر کنین من بچه تونم میتونم بهتون کمک کنم . آخر پیرمرد گفت این میتونه به من کمک کنه ، خلاصه کلام با همه اصرارها پیرزن قبول کرد ، اسمشو گذاشتن پله نخودک و حالا مونده بودن چطور با این جثه کوچیکش میتونه بهش کمک کنه ولی پله نخودک هوش زیادی داشت و برای کارهای کشاورزی از هوشش استفاده می کرد .................... دیگه این پیرمرد و پیرزن به پله نخودک عادت کرده بودن ولی یک روز غم انگیز پاییزی وقتی پیرمرد برای شخم زدن با پله نخودک رفته بود سر زمین ، پله نخودک از روی دوش پیرمرد افتاد پایین و زیر پاهای گاو ماند و مرد . از اون به بعد پیرمرد و پیرزن تنهای نتنها شده بودن.و جای خالیشو احساس می کردن .


خیلی غم انگیز بود ولی دوست داشتمممممممم[shaad]

Rez@ee
11th May 2011, 06:56 PM
حق با ناز خاتونه .برای ما که بچه جنگ و وضعیت قرمزیم تموم کارتون های قدیمی ارامش دهنده والتیام دهنده بود.کارتون هایی که حوصله بچه های امروز رو سر میاره.
نوار قصه علی مردان ،خروس زری رو هزار بار گوش میدادیم وچقدر تصویر تو ذهنمون می ساختیم.
یادم میاد پدر عزیزم (روحش شاد)برام قصه می گفت.
قصه ماه پیشونی،قصه حضرت سلیمان،قصه داوود نبی و.... .
با تمام سختی هاوفشار ها، کودکی های ما پر از شورو عاطفه و صمیمیت بود.

parichehr
11th May 2011, 08:30 PM
سلام چه عکس های قشنگی گذاشتی...

واقعا" یادش به خیر از مدرسه میومدیم خونه و کارتون تماشا می کردیم من عاشق بابا لنگ دراز بودم و پرین، ولی همه چی میدیدم حتی فوتبالیستها! ناگفته نماند در همه حال کتاب و دفتر همراه همیشگیم بود، با هم کارتون می دیدیم!

از بین کتاب داستان ها شنگول و منگول و حبه ی انگور ، هیچ وقت از شنیدنش خسته نمی شدم. هنوزم اگه یه کوچولویی ازم بخواد براش داستان بگم همینو تعریف می کنم براش!

*FATIMA*
12th May 2011, 01:31 AM
یه شعر از اون دوران :
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روییدن
سالیان دراز رهگزران
آن دو رو چون دو دوست میدیدند
روزی از روزهای پاییزی
زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا
چند روزی مرا تحمل کن
ریشه هایم ز خاک بیرون است
چند روزی مرا تأمل کن
کاج همسایه گفت با تندی
مردم آزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار
من کجا طاقت تو را دارم
بینوا را سپس تکانی داد
یار بی رحم و بی محبت او
سیم ها پاره گشت و کاج افتاد
بر زمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط دید آنروز
انتقال پیام ممکن نیست
عازم گشت گروه پی جویی
تا ببیند که عیب کار از چیست
سیم بانان بعد از مرمت سیم
راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز
با تبر تکه تکه بشکستند
[nishkhand]
کارتون های قدیمی :
فعلاً موش و گربه یادم میاد ، بعد بینوایان ، بعد خونه مادربزرگه ، مدرسه موش ها و ...
آهان دختران کوچک ، هایدی

7raha7
12th May 2011, 04:09 PM
حق با ناز خاتونه .برای ما که بچه جنگ و وضعیت قرمزیم تموم کارتون های قدیمی ارامش دهنده والتیام دهنده بود.کارتون هایی که حوصله بچه های امروز رو سر میاره.
نوار قصه علی مردان ،خروس زری رو هزار بار گوش میدادیم وچقدر تصویر تو ذهنمون می ساختیم.
یادم میاد پدر عزیزم (روحش شاد)برام قصه می گفت.
قصه ماه پیشونی،قصه حضرت سلیمان،قصه داوود نبی و.... .
با تمام سختی هاوفشار ها، کودکی های ما پر از شورو عاطفه و صمیمیت بود.

سلام.. . کی گفته حوصله ما سر میره؟؟؟ من هنوزم نوار خروس زری رو حفظم: قوقولی قوقو سحر شد... سیاهی در به در شد... فرشته ها دویدن! ستاره ها رو چیدن!
و اکثر داستانایی هم که گفتین خوندممممم[nishkhand]

سلام چه عکس های قشنگی گذاشتی...

واقعا" یادش به خیر از مدرسه میومدیم خونه و کارتون تماشا می کردیم من عاشق بابا لنگ دراز بودم و پرین، ولی همه چی میدیدم حتی فوتبالیستها! ناگفته نماند در همه حال کتاب و دفتر همراه همیشگیم بود، با هم کارتون می دیدیم!

از بین کتاب داستان ها شنگول و منگول و حبه ی انگور ، هیچ وقت از شنیدنش خسته نمی شدم. هنوزم اگه یه کوچولویی ازم بخواد براش داستان بگم همینو تعریف می کنم براش!

منم به بابا لنگ دراز و آن شرلی علاقه ویژه ای داشتم و دارممممم

اما درمورد داستانای مورد علاقه ام باید بگم بچگیام دنیای من دنیای هری پاتر بودددد[shaad]

jiferjibox
12th May 2011, 09:55 PM
کلاغ پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست.
روباه گرسنه ای که از زیر درخت می گذشت، بوی پنیر شنید، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت: …

ای وای تو اونجایی، می دانم صدای معرکه ای داری!چه شانسی آوردم!
اگر وقتش را داری کمی برای من بخوان …
کلاغ پنیر را کنار خودش روی شاخه گذاشت و گفت:
این حرفهای مسخره را رها کن اما چون گرسنه نیستم حاضرم مقداری از پنیرم را به تو بدهم.
روباه گفت:
ممنونت می شوم ، بخصوص که خیلی گرسنه ام ، *اما من واقعاً عاشق صدایت هم هستم
کلاغ گفت:
باز که شروع کردی اگر گرسنه ای جای این حرفها دهانت را باز کن، از همین جا یک تکه می اندازم که صاف در دهانت بیفتند.
روباه دهانش را باز باز کرد.
کلاغ گفت :
بهتر است چشم ببندی که نفهمی تکه بزرگی می خواهم برایت بیندازم یا تکه کوچکی.
روباه گفت :
بازیه ؟ خیلی خوبه ! بهش میگن بسکتبال .
خلاصه … بعد روباه چشمهایش را بست و دهان را بازتر از پیش کرد و کلاغ فوری پشتش را کرد و فضله ای کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد.
روباه عصبی بالا و پایین پرید و تف کرد :
بی شعور ، این چی بود
کلاغ گفت :
کسی که تفاوت صدای خوب و بد را نمی داند، تفاوت پنیر و فضله را هم نباید بفهمد!

ستاره کویر
12th May 2011, 11:21 PM
با تشکر از باستان شناس ازطرح این مطلب!
[tashvigh][golrooz]
این آدرسی رو که میزارم واقعا عالیه و مرتبط با این موضوع...
هر دهه 60ی و حتی اوایل 70.... اینقدر این مطالب براش ملموس هست که اشک تو چشماش جمع بشه.
از دست ندید!![golrooz]

خاطرات دوران کودکی ( شاید شما یادتون نیاد ! )
http://www.radsms.com/%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d9%88%d8%b1%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%88%d8%af%da%a9%db%8c-%d8%af%d9%87%d9%87-%d8%b4%d8%b5%d8%aa%db%8c-%d9%87%d8%a7-%d8%b4%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%b4%d9%85

نازخاتون
12th May 2011, 11:48 PM
با تشکر از باستان شناس ازطرح این مطلب!
[tashvigh][golrooz]
این آدرسی رو که میزارم واقعا عالیه و مرتبط با این موضوع...
هر دهه 60ی و حتی اوایل 70.... اینقدر این مطالب براش ملموس هست که اشک تو چشماش جمع بشه.
از دست ندید!![golrooz]

خاطرات دوران کودکی ( شاید شما یادتون نیاد ! )
http://www.radsms.com/%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa-%d8%af%d9%88%d8%b1%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%88%d8%af%da%a9%db%8c-%d8%af%d9%87%d9%87-%d8%b4%d8%b5%d8%aa%db%8c-%d9%87%d8%a7-%d8%b4%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%b4%d9%85


ولي من همشونو دونه به دونه يادمه

ستاره کویر
12th May 2011, 11:59 PM
[tashvigh][tashvigh][tashvigh]
ولي من همشونو دونه به دونه يادمه
شیرین[shaad] ولی یادش......یکم تلخ[narahat]!مگه نه

warrior
13th May 2011, 09:51 AM
سلام
باستانی جون ممنون.
خیلی کار قشنگی کردی.
من دوران بچگیم بیشتر از اینکه کارتون نگاه کنم بازی میکردم.
خیلی کم کارتون نگاه میکردم. اما عاشق موش و گربه بودم.
ما با خاله اینام تو یک ساختمون بودیم. ما طبقه پایین بودیم و خله اینام طبقه بالا.
ولی ما و بچه های خاله ام خیلی با هم شیش بودیم و همش در حال بازی کردن بودیم.
ولی من معمولا موش و گربه رو از دست نمیدادم.

ستاره کویر
13th May 2011, 12:29 PM
از آنــــــــــــه شــــــــــــــــــــــــ ـرلی که هیچی قشنگتر نبود !!!

یاد اون قصمتی که دوستش (دیــــانا) مریض شد , واقعا زیبا بـــود[tashvigh]
و چقدر ناراحت کننده , چقدر غصه خوردم!

CALCIUM
13th May 2011, 01:23 PM
كارتون خيلي جالب بود مرسي. فك كنم تنها داستاني كه از مامان بزرگم شنيدم شنگول منگول هپه ي انگور بود يادش بخير منم اين داستانو واسه دوستام تعريف مي كردم با اين تفاوت كه همشو تغيير مي دادم هر روز يه جور واسشون تعريف مي كردم كلي از تخيلاتم مايه ميذاشتم!!!!

تووت فرنگی
13th May 2011, 02:16 PM
آنه شرلی..جودی ابوت[esteghbal]
یادش بخیر [sar dard]

تووت فرنگی
13th May 2011, 02:18 PM
http://dandy65.persiangig.com/image/Judy/Judy%201.jpg


نامه دوم جودی به بابالنگ دراز

اول اكتبر ؛

بابا لنگ دراز عزیز :


من كالج رو دوست دارم و تو رو هم دوست دارم به خاطر اینكه منو اینجا فرستادی. خیلی خیلی خوشحالم ، اونقدر هیجان زده ام كه به سختی خوابم میبره . نمی تونی درك كنی چقدر اینجا با " گریر هوم" تفاوت داره . هیچوقت فكر نمی كردم یه توی دنیا یه همچین جایی وجود داشته باشه .متاسفم برای هر كی كه دختر نیست و نمی تونه اینجا بیاد. مطمئنم كالجی كه تو وقتی پسر جوونی بودی و توش درس خوندی اینقدر زیبا نبوده .


اتاق من بالای یه برج هس كه قبل از اینكه درمانگاه جدید رو بسازن مركز درمانی بیماریهای مسری بود .سه تا دختر دیگه هم توی همین طبقه هستن . یه سال آخری كه عینك می زنه و همیشه از ما میخواد كه كمی ساكت باشیم. و دو سال اولی كه اسمهاشون "سالی مك براید" و "جولیا رالدج پندلتون" هست. "سالی" موهای قرمز و بینی سربالا داره و كمی مهربونه ."جولیا" از یه خونواده درجه یك توی نیویوركه و تا حالا به من توجهی نكرده . اون دو تا اتاقشون یكیه ، اما من و سال آخریه هر كدوم اتاق مستقلی داریم. اصولا سال اول ها نمی تونن اتاق مستقل داشته باشن، اما من بدون اینكه بخوام دارم. شاید مسئول ثبت نام فكر كرده كه درست نباشه كه یه دختر با اصول تربیت شده با یه دختر سر راهی یه اتاق باشن. می بینی چه مزیت هایی داره !


http://dandy65.persiangig.com/image/Judy/judy%202.JPG

اتاق من توی ضلع شمال غربی هس كه دو پنجره با یه چشم انداز داره .بعد از هیجده سال زندگی توی خانه بی سرپرستان با بیست و دو هم اتاقی خیلی آرامش بخشه كه تنها باشی . این اولین فرصت برای آشنا شدن با "جروشا ابوت"ـه . فكر كنم داره ازش خوشم میاد. تو چی فكر می كنی؟



[negaran][negaran]

ستاره ی قطبی
13th May 2011, 03:42 PM
خونه ی مادربزگه هزارتا قصه داره
خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره
کنار خونه ی ما همیشه سبزه زاره
دشتاش پر از بوی گل انجا همش بهاره

http://taksabad.com/Files/images/Products/Full/cartoon/sd-Optimized.JPG


ممولو خیلی دوس داشتم
ممول دختر مهربون
http://jetfashop.ir/images/shop/cartoon/pic/memol-1.jpg


از سمندون خیلی وحشت داشتم اما هیچ وخ به روی خودم نمیاوردم و وقتی کسی خونه نبود میرفتم زیر میز [nishkhand]نگاش میکردم خدایش بیامرزد[negaran]


http://www.harajposti.net/jordan/kartoon/ghadimi2/samandoon.jpg



ایکیوسان[nishkhand]
همیشه میشستم یه جا اداشو درمیاوردم شاید مغزم از هنگی درآد
http://www.takmahfel.com/uploaded/pc0bf621ffb0803f8ce211576083171117_158373_770.jpg


فوتبالیست ها [khande]
به کسی نگینا اما شیفته سوباسا بودم و نقشه میکشیدم که یه روزی باهاش ازدواج کنم[esteghbal]
یه کم که گذشت اون پسرهکه ناراحتیه قلبی داشت اومد تو تیمشون سوباسا رو یادم رفت و چسبیدم به اون[khejalat]

http://img.bia2model.net/Nayab/7a693d04d7ac758ada966dcd562fada4.jpg
http://img.bia2model.net/Nayab/Hfoot.gif



جیمبووووووووووووو جیمبوووووووووووو
هواپیمای کوچولو
هروخ میداد میگفتم اه بازم این اومد حوصله م سر میرف اما آهنگشو دوس داشتم

http://up.iranblog.com/7/1263258223.jpg


میو میو عوض میشهههههههههههههه
هی با خودم جمله شو میگفتم اما تاثیری نداشت

http://javaheryab.com/wp-content/uploads/2011/04/miomio2.jpg



با خانمان


http://www.shakeran.com/images/11/118402.jpg


سفید برفی و سیندرلا هم که عشقولای من بودن هروخ میرفتم خونه همسایمون پسرش سیندرلا میذاشت با هم میدیدیم[nishkhand]



http://oranos.ir/images/Sefidbarfi.jpghttp://www.baxtehroni.ir/wp-content/uploads/2010/07/photos-cinderella-g.jpg



ناگفته نماند که هیچوخ جادوگر قصه ی سیندرلا نیومد منو عروس کنه[nishkhand]


اینجا رو ببین سندباد
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRTIFiILFyYLsYzkuxcNe5ZcaoD1j1T4 HSEdtYL7sxUm2bjhhM7&t=1

ستاره ی قطبی
13th May 2011, 03:54 PM
اما قصه و داستان و شعر اونقد بلد بودم که لبریز لبریز بودم
یه نوار داشتیم که در مورد زندگی یه پیرزن تنها تو جنگل قصه میگفت که با حیوونا دوست بود
یه قسمت از شعرشو حفظم مینویسم براتون
این شعرو خانوم خرگوشه برای ننه نقلی میخونه وقتی دلش خیلی پره

ننه نقلی گل باغ آسمون
ننه نقلی قصه گوی مهربون
تو نباشی گلارو کی آب بده
کی سوال خرگوشو جواب بده
ننه نقلی تو گلی تو گلدونی
تو مث غنچه ی پاک بارونی

ننه جون قصه نگو من دیگه از قصه پرم
ننه جون بگیر بخواب بذار گیسوهاتو بشمرم
ننه نقلی تو گلی تو گلدونی
تو مث غنچه ی پاک بارونی
....


هروخ میرفتیم بیرون یه چند تا کتاب میخریدم میاوردم میخوندم[nishkhand]
یا قبل از رسیدن به سن خوندن شکلاشو نگاه میکردم و بقیه برام میخوندن

شنل قرمزی...علاءالدین.....گوژپشت نتردام...بی نوایان....پیرمرد و دریا.....قصه های شکسپیر(هملت،رومئو ژولیت).....قصه های خوب برای بچه های خوب.....
از مجله هاهم که کیهان بچه ها و سروش خوراکم بود[labkhand]
کتابای ادبیات دانشگاهی پدرم رو هم میخوندم
که علاقه م به سهراب و نیما و اخوان و مشیری از همونجا شکل گرف
علاقه ی شدیدی هم به شعرای حافظ داشتم وبا وجود سختی میخوندمشون

ستاره کویر
13th May 2011, 09:51 PM
وووووووووووووووووووووووای ................... سمـــــــــــــــــــــــ ندووووون...................[negaran]

من هنوزم میترسم!!!!![khande][khande]

باستان شناس
16th May 2011, 06:10 AM
من هميشه عاشق كارتون و داستان هاي ماركوپلو بودم ...
اخرش هم خودم مل ماركوپلو شدم ي باستان شناس كه هميشه كوه پشتي خودش هميشه همراه داره ![labkhand]

و چوبين كه هميشه دنيال ماجرا جويي بود[cheshmak] مثل الان خودم هستتتتتتتتت[labkhand]


http://uc-njavan.ir/images/xk4vpooph1j61jqyir.jpg

http://uc-njavan.ir/images/wl0virrfb6tycci21iuw.jpg

http://uc-njavan.ir/images/wheft9eklomij4jszgzs.jpg

mehran_7418
16th May 2011, 06:12 AM
آخر قصه منو همون اول لو دادند... هنگامی که گفتند یکی بود و یکی نبود [gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye]

نارون1
16th May 2011, 06:13 AM
من هاج زنبور عسل و بی خانمان رو خیلی دوست دارم ندارین ؟///[golrooz]

*FATIMA*
18th May 2011, 01:05 AM
صد دانه یاقوت
دسته به دسته
با نظم و ترتیب
یکجا نشسته
هر دانه ای هست
خوشرنگ و رخشان
قلب سفیدی
در سینه آن
یاقوت ها را
او چیده با هم
در پوششی نرم
پروردگارم
خوشرنگ است و زیبا
نامش انار است
هم ترش و شیرین
هم آبدار است
--------------------
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو رختخواب مخملم آروم خوابیده
مامان جونم رفته بازار اونو خریده
قشنگ تر از عروسکم هیچ کس ندیده
عروسک من ، چشماتو وا کن
وفتی که شب شد ، اونوقت لالا کن
بیا بریم توی حیاط با من بازی کن
الک دولک ، توپ بازیو طناب بازی کن [nishkhand]
-----------------------------
قصه کوکب خانم که زن باسلیقه ای بود
قصه روز اول مدرسه
قصه تصمیم کبری
----------------------------------
بازی اتل متل توتوله
بازی مادام یس
بازی شمع ، گل ، پروانه
بازی کلاغ پر
-------------------------------
فیلم کلاه قرمزی و پسرخاله

نازخاتون
18th May 2011, 09:30 AM
يادش بخير پدرم هميشه اينو برامون تعريف مي كرد . و هر وقت مي خواست يك قصه ديگه بگه مي گفتيم همين قصه رو بگو ... وقتي اين قصه رو تعريف مي كرد جيك نمي زديم و مي رفتيم تو عمق داستان ... جالب اينه كه وقتي خودم معلم شدم و اين قصه را براي شاگردام تعريف كردم همان حسي كه خودم بچگيهام داشتم در درون اون بچه هاديدم و هميشه مي خواستند اين قصه تكرار بشه ...

يكي بود يكي نبود يك پسري بود بنام حسن كچل ... حسن كچل يك عيب خيلي بزرگ داشت و اون اين بود كه از آفتاب مي ترسيد ...مادرش هر كاري مي كرد كه با آفتاب دست بشه ... نمي شد كه نمي شد.
خلاصه يك روز مادر حسن كچل يك نقشه كشيد.... و وقتي حسني خواب بود از دم رختخواب اون تا بيرون كوچه سيب هاي قرمزي رو رديف كرد ... حسني كه از خواب بيدار شد يكهو چشمش به سيبها افتاد و از اونجايي كه خيلي سيب دوست داشت شروع كرد به جمع كردن اونها همينطور رفت و رفت تا به بيرون كوچه رسيد ....ناگهان مادر در خونه رو بست ... حسني فهمي كه جريان از چه قراره شروع به داد و فرياد كه آفتاب منو خورد آفتاب منو خورد الان منو قورت مي ده ... مادرش از اونور در مي گفت نه آفتاب كسي رو نمي خوره ... يك كم ديگه كه زير آفتاب باشي .. مي فهمي كه آفتاب دوست است و آدما رو نمي خوره ....
حدو.د يك ساعتي بيرون بود و ديد كه نه هيچ خبري نيست تازه يك احساس خيلي خوبي هم بهش دست داده و تا اونموقع كه هميشه احساس تنبلي داشت احساس خيلي خوبي پيدا كرده ...
يه چند روزي گذشت و توي ده خبر پيچيد كه يه غول بي شاخ و دم و بزرگ توي جنگل اونور كوهها زندگي مي كنه ... حسني ما كه ديگه بچه زرنگي شده بود ..تصميم گرفت به جنگ اين غول بره ...
قبل از سفر مادرش يك سبد بهش داد و بهش گفت كه من توي اين سه تا چيز گذاشتم
1- تخم مرغ
2- گنجشك و 3 - كلاف نخ
حسني تعجب كرد و گفت من براي جنگ با ديو اينا بدردم نمي خوره مادرش گفت: نه حالا اونجا كه بري مي فهمي اينا از همه چي بهتره
حسني خداحافظي كرد و رفت ... هفت شب و هفت روز تو راه بود ... تا به جنگل محل زندگي غول رسيد... يكهو يك صداي خنده وحشتناكي شنيد كه مي گفت : ها ها ها بوي آدميزاد مياد!!!!!
حسني به خودش لرزيد و يكجايي قايم شد ولي غول اونقدر بزرگ بود كه همه جا رو از اون بالا مي ديد ...حسني رو ديد و گفت : الان مي خورمت .... ها ها ها .
حسني گفت: رحم كن رحم كن ... مي شه منو نخوري ...
غوله كه زير بار نمي رفت ... يك شرط گذاشت گفت به اين شرط نمي خورمت كه بتوني اين سنگ رو با يك دستت پودر كني نمي خورمت ...غول خودش يك سنگ برداشت و اونو پود ركرد و حسني با خودش فكر كرد كه چكار كنه ناگهان فكري به خاطرش رسيد .....

ادامه در قسمت بعدي [shaad]

ستاره کویر
18th May 2011, 09:49 AM
ولــــــــــــــی به ما میگفتن حـــــــسن کچل خیلی تنبل بـــــوده و سرکار نمی رفته !!!!!
من ذهنیتم خراب شــــــد .... حالا چیکار کنم!![negaran]

بعد ماجراش پیرامــــون این بود که حسن کچل چه کارایی رو انجام میده و در آخر با دست پر میره پیشـــــــه مادرش و کلی شادی در ادامش ....[nishkhand]

البته اینو برای نصیحت به ما می گفتن[cheshmak]

نازخاتون
18th May 2011, 10:24 AM
ولــــــــــــــی به ما میگفتن حـــــــسن کچل خیلی تنبل بـــــوده و سرکار نمی رفته !!!!!
من ذهنیتم خراب شــــــد .... حالا چیکار کنم!![negaran]

بعد ماجراش پیرامــــون این بود که حسن کچل چه کارایی رو انجام میده و در آخر با دست پر میره پیشـــــــه مادرش و کلی شادی در ادامش ....[nishkhand]

البته اینو برای نصیحت به ما می گفتن[cheshmak]



درسته تنبل بوده و كار نمي كرده چون از افتاب مي ترسيده ...بعد از اينكه از آفتاب نترسيد راه افتاد كه بره اول غول رو بكشه ....[kootak][kootak][kootak]
بقيه داستان رو بعدا براتون تعريف مي كنم ...[shaadi][shaadi]

*FATIMA*
20th May 2011, 01:24 AM
يادش بخير پدرم هميشه اينو برامون تعريف مي كرد . و هر وقت مي خواست يك قصه ديگه بگه مي گفتيم همين قصه رو بگو ... وقتي اين قصه رو تعريف مي كرد جيك نمي زديم و مي رفتيم تو عمق داستان ... جالب اينه كه وقتي خودم معلم شدم و اين قصه را براي شاگردام تعريف كردم همان حسي كه خودم بچگيهام داشتم در درون اون بچه هاديدم و هميشه مي خواستند اين قصه تكرار بشه ...

يكي بود يكي نبود يك پسري بود بنام حسن كچل ... حسن كچل يك عيب خيلي بزرگ داشت و اون اين بود كه از آفتاب مي ترسيد ...مادرش هر كاري مي كرد كه با آفتاب دست بشه ... نمي شد كه نمي شد.
خلاصه يك روز مادر حسن كچل يك نقشه كشيد.... و وقتي حسني خواب بود از دم رختخواب اون تا بيرون كوچه سيب هاي قرمزي رو رديف كرد ... حسني كه از خواب بيدار شد يكهو چشمش به سيبها افتاد و از اونجايي كه خيلي سيب دوست داشت شروع كرد به جمع كردن اونها همينطور رفت و رفت تا به بيرون كوچه رسيد ....ناگهان مادر در خونه رو بست ... حسني فهمي كه جريان از چه قراره شروع به داد و فرياد كه آفتاب منو خورد آفتاب منو خورد الان منو قورت مي ده ... مادرش از اونور در مي گفت نه آفتاب كسي رو نمي خوره ... يك كم ديگه كه زير آفتاب باشي .. مي فهمي كه آفتاب دوست است و آدما رو نمي خوره ....
حدو.د يك ساعتي بيرون بود و ديد كه نه هيچ خبري نيست تازه يك احساس خيلي خوبي هم بهش دست داده و تا اونموقع كه هميشه احساس تنبلي داشت احساس خيلي خوبي پيدا كرده ...
يه چند روزي گذشت و توي ده خبر پيچيد كه يه غول بي شاخ و دم و بزرگ توي جنگل اونور كوهها زندگي مي كنه ... حسني ما كه ديگه بچه زرنگي شده بود ..تصميم گرفت به جنگ اين غول بره ...
قبل از سفر مادرش يك سبد بهش داد و بهش گفت كه من توي اين سه تا چيز گذاشتم
1- تخم مرغ
2- گنجشك و 3 - كلاف نخ
حسني تعجب كرد و گفت من براي جنگ با ديو اينا بدردم نمي خوره مادرش گفت: نه حالا اونجا كه بري مي فهمي اينا از همه چي بهتره
حسني خداحافظي كرد و رفت ... هفت شب و هفت روز تو راه بود ... تا به جنگل محل زندگي غول رسيد... يكهو يك صداي خنده وحشتناكي شنيد كه مي گفت : ها ها ها بوي آدميزاد مياد!!!!!
حسني به خودش لرزيد و يكجايي قايم شد ولي غول اونقدر بزرگ بود كه همه جا رو از اون بالا مي ديد ...حسني رو ديد و گفت : الان مي خورمت .... ها ها ها .
حسني گفت: رحم كن رحم كن ... مي شه منو نخوري ...
غوله كه زير بار نمي رفت ... يك شرط گذاشت گفت به اين شرط نمي خورمت كه بتوني اين سنگ رو با يك دستت پودر كني نمي خورمت ...غول خودش يك سنگ برداشت و اونو پود ركرد و حسني با خودش فكر كرد كه چكار كنه ناگهان فكري به خاطرش رسيد .....

ادامه در قسمت بعدي [shaad]
منم این داستانو شنیدم ، خیلی دوسش دارم .
فک کنم حسنی میگه این که چیزی نیست من میتونم آب سنگ رو دربیارم ، بعد تخم مرغ رو برمیداره و اونو تو مشتش خرد میکنه و ...
ادامش با نازخاتون جان!
فک کنم همگی قصه نخودی رو شنیدیم :
یک پیرمرد و پیرزنی بودند که بچه دار نمیشدند . یه روز پیرزن دعا میکنه که ای کاش یه بچه داشته باشه حتی به اندازه نخود ! یه روز که داره آش میپزه یه نخود از دیگ میپره بیرون و میگه دعاتون برآورده شد ، من از امروز پسرتونم و اسمش رو میذارن نخودی !
کارتون حنا دختری در مزرعه که یادتون هست
http://img.tebyan.net/big/1387/07/501164761171699244374527111170212228187.jpg
http://netsec.persiangig.com/Free/Pictures/Cartoon/Hana%202khtari%20dar%20mazrae%2001.jpg
کارتون زنان کوچک
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.girandeh.com/wp-content/uploads/zanan2-Optimized.jpg&sa=X&ei=K4rVTfuNApPUgQe1_M25Bw&ved=0CAQQ8wc4BA&usg=AFQjCNFLNzqhr6qdJ3Q0Qt_4VfJoNbOouA
کارتون ممول ، دختری مهربان
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.hamshahri.net/images/upload/news/posc/8509/memol1-zr.jpg&sa=X&ei=iYvVTabNGdG_gQeo8qirBw&ved=0CAQQ8wc4DA&usg=AFQjCNENTnEsNbhzYCsUSEUsl5owavlwWA
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://memoru.altervista.org/immagini/memol13.jpg&sa=X&ei=hIvVTfHYDcLogQfjxYm-Bw&ved=0CAQQ8wc4Bg&usg=AFQjCNEROoc07EYoVdGZkdY0n1BIsZnWhQ
کارتون هایدی
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.iranneed.com/images//haydi.jpg&sa=X&ei=x4rVTa_6A4PJgQe9sumhBw&ved=0CAQQ8wc4Dw&usg=AFQjCNHNK8kgIyIJ1kLInEkU0V9yiX0WGg
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.cdpersian.com/home/images/new/1/Heidi_1.jpg&sa=X&ei=zYrVTZiTB47qgAe0leSMBw&ved=0CAQQ8wc4BA&usg=AFQjCNHisR3ObnqWFMc1JjQmuey7Yv3n_Q

*FATIMA*
20th May 2011, 11:13 PM
از موقعي كه به ياد داريم در كتاب سال سوم دبستان درسي به نام دهقان فداكار وجود داشت. ماجراي دهقاني كه در يك شب سرد پائيزي زماني كه به سمت زمين كشاورزي خود مي‌رود متوجه ريزش كوه مي‌شود. او براي آگاهي مسئولان قطار لباس خود را از تن در مي‌‌آورد و با نفت فانوس به آتش مي‌كشد. قطار مي‌ايستد و از حادثه‌اي مرگبار جلوگيري مي‌شود.
http://www.fardanews.com/files/fa/news/1387/9/17/26753_694.jpg
داستان چوپان دروغگو
http://dl2.iranoffside.com/2010-11/a23620/155601_349.jpg
داستان تصمیم کبری
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://group20.persiangig.com/pg%2520benet/Dabestan%2520group%252020%2520ir%2520(2).jpg&sa=X&ei=Yr_WTYX5NML2gAez74m3Bw&ved=0CAQQ8wc&usg=AFQjCNFkHrQeOvtCPMGCfFtnAs1S7Dneng
داستان کوکب خانم زن پاکیزه ای بود
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://d.yimg.com/gg/shahrzad/9da2cd8b8d30582c710ebe54da756e6786fac72c.jpeg&sa=X&ei=kb_WTeP_E4PHgAfl3byMBw&ved=0CAQQ8wc4CA&usg=AFQjCNGxax9tf-49_H0bIbPV2I-5IVApFA
عکس از کتابای ابتدایی
http://group20.persiangig.com/pg%20benet/Dabestan%20group%2020%20ir%20(7).jpg
دوران تخته سیاه
http://group20.persiangig.com/pg%20benet/Dabestan%20group%2020%20ir%20(7).jpg

CALCIUM
21st May 2011, 09:56 PM
خاله ريزه با قاشق سحرآميز ،جولز و جولي، مدرسه موشها رو يادتون نره.
يه كارتون مي داد نيلز ، اون پسري كه حيووناتو اذيت مي كرد به خاطر همينم كوچيك شد و با مرغابيا همسفر شد اسم كارتونشو فراموش كردم!!!!!

*FATIMA*
29th May 2011, 12:47 AM
کارتون مجید دلبندم
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.girandeh.com/wp-content/uploads/%25D9%2585%25D8%25AC%25DB%258C%25D8%25AF.jpg&sa=X&ei=VVzhTYSLBYnDswbJvLCSBg&ved=0CAQQ8wc&usg=AFQjCNG9hVl5qGa_YWBgIbajL7NoYS_zkA
قصه های تابه تا
http://www.njavan.com/forum/data:image/jpg;base64,/9j/4AAQSkZJRgABAQAAAQABAAD/2wBDAAkGBwgHBgkIBwgKCgkLDRYPDQwMDRsUFRAWIB0iIiAdHx 8kKDQsJCYxJx8fLT0tMTU3Ojo6Iys/RD84QzQ5Ojf/2wBDAQoKCg0MDRoPDxo3JR8lNzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nz c3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzc3Nzf/wAARCABaAIQDASIAAhEBAxEB/8QAGwAAAwADAQEAAAAAAAAAAAAABAUGAAMHAQL/xAA9EAACAQQABAQCCAQEBgMAAAABAgMABAURBhIhMRNBUWEicR QjMoGRobHRBxVCwVJUYnIWJDQ1ZHOi8PH/xAAaAQACAwEBAAAAAAAAAAAAAAADBAECBQAG/8QAJhEAAQQCAgEEAgMAAAAAAAAAAQACAxEEIRIxQQUTIlFhcSM ykf/aAAwDAQACEQMRAD8AuMTdTSY2zZp5mJgQkmQkn4R70XJqVdNLN 90rD+9KcNzfyexI87dP0FFS3HhIfNvIVhtjmmm4Mu1tP4MZyK8 mtWTrDe3qH2uGP6mlV/NlLdHNvkrg8w18bbo1J53f4wQD/p1Wm8HOuqtl4kuK8Ne67+iuhlZKwkBSN5muI16JlJkA6dBSqbL 8REknL3TH08ZwPyNU9zZhidrS6bH99VDXEBKShTB4lzwcqb+5J B/zEn70Va57MPIDJf3gA/8AJk/ehprULcydN6Y16kbh+g+HX51zpCUp7QTW5zOTWLnGUu10fO5f9 6EGeyZ6jKXJ+V4/70uvFlXH/Xa5uf8AKlBPSpaCR2kJ5OD6pWuIzGTlvow2QvSu+oN0xB/+VU91m7m1RR9JupJHPKkayttz+Nc44bJ/msPXzqpzMt5BNBdW8AdYSeYg9evToKtseU3jHmKT/AcQXl3kJonkuUaNSSDMWAPprdM7vJzRwRMbq4GydgOah+DbmeT KXEkkbgtE3Ujyqqki5bRS3UBtg1Acb7TvEDSIlmu47jGD6dc8s suz9a3b0704XKGW9CmW4U6IAZjo+9T9wfGy2EiZSvIS2vUapy6 BJ2f0QkdankftRS5nxhl8tFmWWLIXsacg0qXEgHc+hrK08Zhv5 svMOUmEdN+5rKYDjSCRtdGwsusNjwf8un6Vv5B4vib37UtwUwk wePYa/wCnTsd+VHBie1BE8kLnBhq9J3i14by8LezM39W/anWPw0TRLLdjnY9eTsB86UY6JprpQfsr8TE+gp5jrzdujMdmWZ go9BUte5wpyFKa/qtz4bGSDTWMP3DR/Kll3wjZyq30eaWFj2DfEo/v+dOri6SG3klbWkHXdTeX4utsDaK93z3F7MOaKzgG315E+gqTX lAHIrnvEGEusTkHiu0A5yWR1O1ce1K1Sqp8/m80k7Z/ELbYoxuYz4DAxvr4SHPnvpUwp5u1LSMDTpTvygMwNWZ/3CkGqocypFkT/qFTpPSiRdLJytyJrw5/3aD51aZCTUJUedRPDZJy0A9z+lV92sshYqjlRvqFJoc5Ibpafp 7T7ZfS18PeKMptCAPDPP1103VRI8nhiNlJA6710qe4a8IZIJJ1 3CTr36U9uQ7pzhuVQe49K6G+KKyyLK+DOEzuLO9hUYnflTq9Ia OY7CuOgPtSVtrnbPwwWdbcnQ9dimd4ZGs3E+tnzHr6UUhXpc24 4kYZhAzdfAX9TWV5xghfKISQPqV7/M1lHHSEe06wGSu7TDWaS2fiRKgAMZ2QvyFfGbvZ8gY1h+lwFOo KRMN79etTkOTmFtAn0q60IwAFk0B0qu4fTFw43+YZWG5upidxo 07cv3jtVHxgvKiCd0x4x7pUXCtnc4rBTXVw7yXUxDFCSSsY9tn v3ppbz8lkskLBkWcyI3+k9f3pZYcTwzXEVvfRwq5H1fhn7I9OY AflRI8K3kWd3VbS7PhtyjXJJ5b/AE33qSABQRHBwPyR2ZuzHhmlG25pAdevpUpNa5Cd3uUkjWVhzs Xfl2PTejT/ALRzWMzAAnalu2/KgjBO9yNzItvoeIrnQA9djsaXfdpvH4Ugs5DlsjgLVbeSOYcw8 SI/Cdjz329KmpMVfWcBmuolRR0OnBqgzeImuLpxa50pFy7iikjIG9 +RU9fwpHf3cWMsbrESyyS3vijmPhvyj7z3ruIIS098rrSTZnrY n5ipthoGnmTnMlmV15ildnbPdTeEg3obPWrx6CxJmF0tBO+CIE e+eR1JZE2p8gauU5gdqxH31HYO2mtLoTyudoNeGo0oWrRNMqsn YjYqbB6XtvSqbjhlUQtlvKIp+eSJHbWucgc34193SM6fUKzoTv aa+H7qHlBReYg6oR5lPY/dQi4tO0xLhRzfgo2CK7jyi3EgZo1g5efyHXt0phfOVs0JH2urA detIY7l4m50J6ehrc2Zj5RD9HlZydkDQX9asHclmZeEMcWDajO LZy2UHNGdiMDp/uNZW/im68bIROkLqPBHQ69T71lONGgsg1a1wcNX9ra2l5kbdIbV4xIv NKu3Gt9gSevyo/JyLc2iNa7EHJtTrXKR5H1qj/h/hclnLqK/zs3PZWUaxQQlByyaUa6egH5064j4JthGJrL6q3VuaZA7Kdb7jX Q69DV3NHLZQ4gyAXF35UCkMkiY5AEE8rtz8w6jtqri1SZ7Ewyh Sja2GJ2pHZhUvi7IXHEVjYJK58MmQsx/augz2U0Fuhg5+dWJ2B0A/wDuqXkBBpqKJHPJc4r5tsbLcoDPqQqNjmGifQb7Ee9LMtKmOtb iW9Kx3c3wxWvMGIXtzELvpRFxc3MviRQyiBhF1dU0Ax313/YUjtuFrO5d3GQnubkpuXcRPMT5826oQANogDqtqIt7XwgT3DqC Onat2aw17mOH/Bs4Fe6B0eZghZR16E96nr6DIQ3tr/L1ufCtQUMgOiNnZGhuujYNLd447pruWaULrUrr8G/YAUJjKdd9q75nPjpw2uF5qxusf4lrewPDOhHMjjr8/egcXdS2U000SK5UAEN6VfcbMctlJzcswEbmOPSrvlB9xU9a4Kb ILJDioHuLj+sBQCAPlTjoKbay2D+bkEGnFkyjTWSEf+wirTgu9 bK2s89xCIIo2AUknlPr1PSgsBwl9Eu43zUMkUELBmVoSDIT5bI 7VeZS9wU+NazbljiVfgRFAA9gKCGEiwFuY/vsNtBIKX3cSCM/ZOxse9SF9HI05MZ6A9q3zw2VtcWl2HcJGvLCVkJBA8jv9634/JWrZKASw+IskqqF9ST50qbLqW7E2RsZefCJxWJMsYnv5DBD05e nVvfXpWZbxsZE00loTbg/DKQSpHrsAgfeabcaILlGiWYwxsPideoXXXR9KB4YyzjGbLmQxs VZGPRl9/aiCRsbqIsLGyvcyW8rpc04ny8M+QV0iOhEB0PuayjONbHDLmi1 jLIsTxh+QtrkJJ2KytYPjrpYJbJ9rsmIvRi+E7G7mBMENjG5VA Nn4RSm4/ingIuZZkuAR3BVf3oG9YrwnCizSADDxykf0kdBquVoLGS6vFys EfhsvNFPsDXT7PXz3rrSkjSZaJWvjxRHDMpbZBrvxS6Sf4jcHJ NNdY+y8LIOhVZxCoO/LfWp654jusnKusvk2kcn4I5iia+6oBEx1nE7KY7iVmGg5Dcqjv oDoSfX2p/wAs95xBaQC353IciOJQOnLR2j2iCDr9JYMhlY+2UQDW10uwkma yELXbFAodmnmLMT/hBJqisbJVjVn2CU3yn4iPx6D8KZYrDW9jCCUJlYdT5j2FeX1mr qxhhnEhXQPL0/Wkc8GQ/DSjFdxbxKWw2mMiLxrEyM5LsXLEk+Z2f7UXbRWqMGhdi47HzFJ 4YriwuTLPBMkjDRIAYD5E0zyMbSWbT20/gzlOaN2XYB79RWG9vB1kn/AFOlrSll7gbbMSyTZCCe3uN/FJFMCre4B/ag8JmcTw8Z7WEmcl/imVRtj6f/AJTrGPl3VTcXdhMpXZEcTKT95P8AakOSwkEGbivIy9uOcMYhFz AkHrog+dNwTuBNSWiY+PA55Eg/VJ6clDmPgER0f6ZIu/3npSm9w11zk21lCqeY5E/QGnxnkCpuCDlOgpml5WP3aoTIPkpmjgWK1hiLgNIJyW5fPQ1Ss r+TyS9WZIWGmaCTS4qBbQDJxSmP/BDAOZR8gSfwrTP/AMM4uRJpL61t5lXcUOipXfYnpvfzqlaTwR4VvIY5NEK7vsA/I1zfJ3jZCS5VSomRzzKD1Pypr02BmS8gvOvpL5mZNE2wq62vMJ krGW2hyVqJ5SXUMF0z9h2APXXep+6mmxTtFdQiKYr3Hbr+oqfx EEt1chnklSKNts2z1PoKtL7KyToVbWvIso6fIV6U+nN0BsflYp 9SeAd0Vy/iS3mlv1kQFlaMEFRoHqayj+K5S+SQlix8EdSfc1lMew0aQBKTs roPDeIvM1w9NBJcwrM+LitY+YE8nZtmhbX+GGUtxIpyGPlLkfa RumvmDTzgMlLF+U8v1UI6dPI17xdfXlvfwJBdzxqR1VJCB+VZs reTtrUhypYYyxh0UnT+GmVUa+m48AMWAVCAN+3IRRHCH8N8hgu K0zVzkbWWMCTcUaNv4gR3Pzqp4bubiaCMzTyyEgfbcmqLyoYHH pS7IkcKJXzXtZWHvUdoS+GQEaPX51H5nL47G/8AI3jTRFI9r4isSw9iAd1Z0JkLeC4gcTwxygdudQ2vxoEuPG8f II8L6dtc3fi+ytBuAysCeRuVWBC+RBI/Kio+MMZJamSa8I5evhup5j7a86MyljaPzB7WBhvzjBqTurGzSK QrawAhuhEYpJ2DCehS043g+Ee3F+OuZQJ/E8NupZ49mP8AAH8qPteKcMvhhpJmVTsaRj/ao64trdYyVgiB9kFE4i2ga+gVoIipYbBQaNWGFD9IvxI6XRbWa xySs81s6JLorz6B193b76j+McDNa5JbjEWbuJF2/wAfc+3Sr+0hiQoqRoq61oKAKbwxxrGxVFBA30FMwN9t3x0svJI IorlFpE9vjYfGtvAmbbOpGjvfegLmdixG6quMGY3iEsSSg67qD yjNs9T+NejZKeAXnnxDkkXEE6G+Xrv6sfqaylGXJ+l9z9n+5rK CZz9Igav/2Q== (http://www.google.com/imgres?imgurl=http://pooyan-blue.persiangig.com/other/zizigulu.bmp&imgrefurl=http://pooyan-animation.blogfa.com/8804.aspx&h=357&w=524&sz=549&tbnid=NMk8EbUnnyQj2M:&tbnh=90&tbnw=132&prev=/search%3Fq%3D%25D8%25B9%25DA%25A9%25D8%25B3%2B%25D 8%25A7%25D8%25B2%2B%25DA%25A9%25D8%25A7%25D8%25B1% 25D8%25AA%25D9%2588%25D9%2586%2B%25D9%2582%25D8%25 B5%25D9%2587%2B%25D9%2587%25D8%25A7%25DB%258C%2B%2 5D8%25AA%25D8%25A7%2B%25D8%25A8%25D9%2587%2B%25D8% 25AA%25D8%25A7%26tbm%3Disch%26tbo%3Du&zoom=1&q=%D8%B9%DA%A9%D8%B3+%D8%A7%D8%B2+%DA%A9%D8%A7%D8% B1%D8%AA%D9%88%D9%86+%D9%82%D8%B5%D9%87+%D9%87%D8% A7%DB%8C+%D8%AA%D8%A7+%D8%A8%D9%87+%D8%AA%D8%A7&hl=en&usg=__UqOhoWLuEYADptXCEovJS3NpLow=&sa=X&ei=pFzhTamwM42d-wbwr7jwBg&ved=0CCMQ9QEwBQ)
خانواده دکتر ارنست
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.chakavakdvd.com/pic/0042.jpg&sa=X&ei=JV3hTaaeHsfWsgaYmKyNBg&ved=0CAQQ8wc&usg=AFQjCNExZqgx2TM54a098OLksUDee-lRfw
کارتون هاکلبرفین
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.20shop.org/pic/tumb_418286.jpg&sa=X&ei=eF3hTZK1OIOLswbbxbXsBQ&ved=0CAQQ8wc&usg=AFQjCNFq1DD23GCtfyFWqR4RKDb6PEiyQQ
وروجک و استاد نجار
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://mumbojumbo.ir/wp-content/uploads/2008/09/9suycx.jpg&sa=X&ei=5F3hTf72BoP1sgahsc37BQ&ved=0CAQQ8wc&usg=AFQjCNFux5b9Fa74rJjixqz2OcoeaXtdrg
دوقلوهای افسانه ای
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://panteaco.com/images/cartoon-jolz-joli-1.jpg&sa=X&ei=N17hTfi8DMbysga2rfjvBQ&ved=0CAQQ8wc&usg=AFQjCNERlBynkziW-MKk0GfXyOSt3fmv-w
دختری به نام نل
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.shakeran.com/images/11/118024.jpg&sa=X&ei=fV7hTZeLOI73sgbsn6H0BQ&ved=0CAQQ8wc&usg=AFQjCNHrpEYD_CYTtg9Ph-J_ZRUaFeg0ng
مگ مگ و دوستان
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.taksabad.com/files/images/Products/NewCartoons/126230~1-Optimized.jpg&sa=X&ei=CV_hTa2wAY_tsgbe4fmGBg&ved=0CAQQ8wc&usg=AFQjCNFyhcFs-QGdZz75Yo1Q4LD_vTuFDg
بچه های کوه آلپ
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.negahak.com/album/mus/rlu52kro71m-lussian_4.jpg&sa=X&ei=fl_hTe7NHsTEswaMm5GSBg&ved=0CAQQ8wc&usg=AFQjCNGdm1fd2WsgXfcyQmTlhVEGujx-Jw
http://www.google.com/url?source=imgres&ct=img&q=http://www.hezardownload.com/wp-content/uploads/2010/12/koh_alp_01.jpg&sa=X&ei=nl_hTd6UDY3LsgaGnvSGBg&ved=0CAQQ8wc&usg=AFQjCNEN9MSTJzdB88DseVhKOsiCw6duiQ

Mercy
17th July 2011, 08:51 PM
ممنون باستان شناس عزیز بابت این پست.

من از بچگیام زیاد خاطره دارم اما اکثرشون خاطرات شرورین که روم نمیشه تعریف کنم!

حالا یکیش رو میگم [khejalat]

یادمه بچه که بودم نزدیک عید بود فکر کنم 4 سالم بود شایدم کمتر. یه جوجه رنگی خوشگل داشتم مامانم تو حیاط گرم یه کاری بود من تو اتاق بودم چون در باز بود جوجه رنگی اومد تو اتاق یه لحظه به فکرم رسید اگه جوجه بمیره چه شکلی میشه واسه همین دور اتاق دنبال جوجه دویدم تا بکشمش من بدو جوجه بدو آخر یه متکا پرت کردم روش خودمم خیلی تپل بودم پریدم رو متکا بلند شدم دیدم جوجه له شده خیلی بامزه بود[sootzadan][nishkhand]

*FATIMA*
24th November 2011, 07:07 PM
یه خاطره مثل خاطره merci جون رو من هم دارم منتها با کمی تفاوت !
من یه بار یه مارمولک رو موشکافی کردم اونم زنده ! 7 سالم بود !
خواستم ببینم اجزای بدنش چجوریه !!!!!
جونم براتون بگه که دستا و پاهاشو با دست چسبوندم به کف حیاط ، بعد با کارد شکمش رو شکافتم [nadidan][nishkhand]
خو کنجکاویه دیگه [sootzadan]

*FATIMA*
24th November 2011, 07:14 PM
خونه بابابزرگم ، تو حیاطش یه گاراژ داشت که در نداشت ! از صبح تا موقع شب هم ماشین نمیومد توش !
مادربزرگم به میله گاراژ با طناب برامون تاپ درست کرده بود ! ما هم عیدا میرفتیم خونشون اینقده تاپ بازی میکردیم که نگو !
یه بار اومدیم شیطنتمون گل کرد رو تاپ ایستادیم !
خالم که 1 سال از من بزرگتره اومد منو تاپ داد ! هی تاپ میداد هی من میگفتم بالاتر ، بالاتر !
آخرش طناب پاره شد و ما با پا خوردیم زمین ! بعدش هم میدونید دیگه ! البته فقط پام شکست [nishkhand]
یه بار هم تو خونه خودمون اومدیم خاله بازی کنیم ، اونم چه خاله بازی !
میخواستیم دست به ساختن خونه بزنیم اونم با سنگ !
خیله خب ! شروع کردیم به جمع کردن سنگ و چیدن اونها روی همدیگه !
رسیدیم به سقف ! خو اصولاً سنگ خیلی بزرگ نیاز داشت !
ما هم که جوگیر ! اومدیم یه سنگ برداشتیم 2برابر هیکل خودمون !
تا نصفه راه رو هم رفتیما ! ولی از دستمون رها شدن همان و افتادن رو پامون همان و دوباره پام شکست [sootzadan]

ستاره کویر
26th November 2011, 11:08 AM
سلااااااااام به همه ی دوستان عزیز :)

وای اینا رو که دیدم اشــک تو چشمام جمع شد!!!!
به عشق این 2تا با برادرم میشستیم پای تلوزیون اون تیتراژ کارتونیش شروع میشد ما از جامون میپریدیم [nishkhand]
آخ آخ یادش بخیرررررررر

هر چی فکر کردم اسمشون یادم نیومد ولی میدونم بهشون میگفتیم موزی ها [labkhand]
عروسک هاش قشنگ تر از کارتونیاش بودن[nishkhand]

همیـــــشه ی همیشه! با برادرم سر این دعوامون میشد که اینا زندانین یا نه[nishkhand] الان که فکر میکنم میگم نمیشد حالا یک لباس خال خالی واسشون میدوختن که اینقدر ذهن مارو درگیر نمیکرد!!!
برادرم میگفت اینا زندانین منم میرفتم تو خودم[khanderiz] بعدانا فهمیدیم اینا لباس خوابشون بوده [nishkhand]




http://www.uc-njavan.ir/images/no3xswqba3thnewwuf5y.jpg
http://www.iranhall.com/mobile/upload/732174-2008-1-28-18-38-21.gif

جوان ایرانی
26th November 2011, 11:19 AM
سلام با اجازه همه یه خاطره که فکر کنم آزار حیواناته براتون تعریف کنم[nishkhand]
من همیشه به دم مرغ و خروس در بچه گی علاقه خاصی داشتم دوست داشتم این دمشونو بکنم چه جوری میشن [nishkhand]
خونه مادربزرگم که میرفتیم یه دختر دایی دارم در هر کاری تا خود الان هم دستم بوده و همه جا شریکیم
مرغای مادربزرگم نمی دونم چرا علاقه داشتن بیان داخل خونه تخم بزارن البته فکر کنم چون دوست داشتن یه جای گرم و نرم باشه میومدن[nishkhand]
یه روز یه نقشه چیدیم که در و باز بزاریم و مرغ وقتی تخمشو گذاشت در حال رفتنه دختر داییم تخم مرغو بگیره منم مرغه رو
یه مرغ بی نوایی اون روز هوس کرد بیاد داخل خونه چشمتون روز بد نبینه همین که خواست بره با یه حمله رفتم سمت مرغه یادمه که تا بگیرمش دمش تو دستم امد [nishkhand]
بیچاره مرغه چه بال بالی میزد یهو زنداییم که دید صدا میاد اومد گفت ول کن اون بیچاره رو منم از ناچاری ولش کردم [nishkhand]
ولی مرغ بیچاره پرهاش نصف شده بود[khande] آخرشم نتونستم دمشو بکنم [nishkhand] دیگه از اون موقع تا جایی که یادم میاد دیگه هیچ مرغی این هوس به سرش نزد [khande]
آره دیگه....[nishkhand]

شه پری
26th November 2011, 11:33 AM
من از بچه گی به جادوگری علاقه خاصی داشتم
چون مواد مختلف و عجیب رو با هم قاطی میکردند و بعدش هم یه چیز جالب میساختن

منم میرفتم دارو هایی که تو یخچال مونده بود رو یواشکی بر میداشتم و بعدش با هم قاطی میکردم
مثلا پماد و شربت و قرص رو

البته قرص ها رو توی باغچه مون باسنگ له میکردم


بعدش از بین نوه های بابا بزرگم 2 نفر رو انتخاب میکردم میبردم گوشه حیاط
بهشون میگفتم اگه از این معجون نخورید به قورباغه تبدیلتون میکنم

اون ها هم میترسیدن میخوردن
منم منتظر میموندم تا مثلا تبدیل به یه چیز دیگه بشن اما ....
اون موقع فقط 6 سال داشتم
یادش بخیر

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد