PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تحريف در خاطره‌هاي ادبي و فرهنگي؟



تووت فرنگی
8th May 2011, 01:55 PM
اين يادداشت از اين قرار است:
«خاطره‌گويي از انواع ادبي جذاب است و بويژه در عصر تجدد، اين نوع ادبي در ميان ايرانيان مورد توجه خاصي قرار گرفت. بسياري از ما از شنيدن يا خواندن خاطره‌ها لذت مي‌بريم و حتا گاه آن‌ها را مبناي داوري‌هاي خود قرار مي‌دهيم. بخشي از خاطره‌گويان مي‌کوشند تا حد امکان به بيان دقيق رويداد مورد اشاره بپردازند؛ اما بدبختانه برخي چنين تقيدي ندارند و به جاي خاطره‌نگاري، به خيال‌پردازي مي‌پردازند. به چند نمونه‌ي اندک از اين خيال‌پردازي‌ها يا بي‌تقيدي‌هاي اخلاقي در بيان واقعيت که خوانده‌ام يا شنيده‌ام، اشاره مي‌کنم.
اديبي از خاطره‌هاي خود از کلاس‌هاي ابراهيم پورداوود در دانشگاه سخن گفته است؛ در حالي‌که پورداوود در سال 1347 درگذشته و اين اديب در نيمه‌ي دهه‌ي 1350 ديپلم دبيرستان گرفته و به دانشگاه رفته است.
پژوهشگري مي‌گويد که با مهدي اخوان ثالث مراوده داشته و در نزد اخوان ثالث از تحليل‌ها و تحقيق‌هاي ادبي او به تندي انتقاد کرده است؛ در حالي‌که اين پژوهشگر ربع قرن اختلاف سني با اخوان ثالث داشته است و چنين رابطه و انتقادهايي بسيار بعيد به نظر مي‌آيد.
شاعري فقيد نوشته است که ديدارهاي زيادي با نيما يوشيج داشته و شاگرد او بوده است؛ در حالي‌که درهيچ‌يک از منابع مربوط به زندگي نيما کوچک‌ترين اشاره‌اي به نام اين شاعر نيست.
شاعري ديگر در يک گفت‌وگو به تفصيل از نقش خود در کانون نويسندگان ايران در دهه‌ي 1340 و دهه‌ي بعد سخن گفته است؛ در حالي‌که هيچ‌يک از منابع در اين زمينه آن هم با گرايش‌هاي مختلف سياسي اين ادعا را تأييد نمي‌کند. درخور يادآوري است که اين شاعر، شاعري غيرسياسي بوده و چند موقعيت شغلي رده بالا هم در نيمه‌ي دوم حکومت پهلوي داشته است.
پژوهشگري مي‌گويد که بر اساس اطلاع دست اول وي، شاعر و نقاشي سرشناس در دوره‌ي جواني با گرفتن کمک‌هزينه از يک کشور خارجي به آن کشور رفت و يک سال در آن کشور زيست؛ در حالي‌که يک هنردوست فرهيخته با خريد تعداد زيادي تابلوي نقاشي از آن شاعر و نقاش مقدمات اين سفر را براي وي رقم زد.
شاعري فقيد نوشته است که ديدارهاي زيادي با نيما يوشيج داشته و شاگرد او بوده است؛ در حالي‌که درهيچ‌يک از منابع مربوط به زندگي نيما کوچک‌ترين اشاره‌اي به نام اين شاعر نيست.

شاعري ضمن بيان خاطره‌هاي خود مي‌گويد که در جلسه‌اي فرهنگي صداي اعتراض رساي خود را به تفصيل به گوش همسر شاه سابق ايران رسانده است؛ در حالي‌که اين شاعر نيز مانند شاعر پيشين، شاعري غيرسياسي بود و از عوالم چنين اعتراض‌هايي، آن هم در اوج اقتدار حکومت پهلوي دوم بسيار دور بود.
آخرين نمونه از چنين خاطره‌پردازي‌ها به قلم شخصي است که گويا در حال حاظر به شغل ويراستاري مشغول است. در اين گفت‌وگو، او از طرف گفت‌وگوکننده، نويسنده و منتقد و پژوهشگر ناميده شده است؛ در حالي‌که گفت‌وگوشونده در دهه‌ي 1340 و اوايل دهه به گفت‌وگوهاي مطبوعاتي با اهل فرهنگ و ادب مشغول بود. دو مجموعه گفت‌وگو از او در دست است و يکي از آن دو که گفت‌وگو با اسماعيل خويي است، به دلايلي شهرت بيش‌تري دارد. هيچ اثري که بتوان بر مبناي آن، اين ويراستار را نويسنده و منتقد و پژوهشگر ناميد، در دست نيست.
در اين گفت‌وگو، اين ويراستار خود را در زمينه‌ي عرفان و فلسفه از شاگردان آيت‌الله طباطبايي (علامه) و بديع‌الزمان فروزانفر و سيداحمد فرديد خوانده است؛ در حالي‌که در هيچ‌يک از منابع مربوط به دو شخصيت نخست نامي از اين ويراستار نيست.
http://img.tebyan.net/big/1390/02/15971311052041571008117823224416019022153.jpg
اين ويراستار مي‌گويد که با سهراب سپهري دوستي داشته است و سپهري در خانه‌ي او و نيز خانه‌ي اسماعيل شاهرودي که در دوره‌ي بستري شدن در بيمارستان کليدش در دست وي بوده، به مراقبه مي‌پرداخته است؛ در حالي‌که صاحب اين قلم نه از خانواده و نه از اغلب دوستان سپهري هيچ‌گاه نامي از اين ويراستار نشنيده است.
اين ويراستار مي‌گويد که سپهري فارسي نمي‌دانست، عربي نمي‌دانست، کمي انگليسي مي‌دانست و فقط فرانسوي مي‌دانست و بخشي از منظومه‌ي «صداي پاي آب» و چند شعر ديگر سپهري را او نخست ويرايش و منتشر کرده است؛ در حالي‌که به طور قطع و يقين، چنين ادعايي صحت ندارد.
اين ويراستار مي‌گويد: هيچ يادم نمي‌رود که در دهه‌ي 40 مقاله‌اي درباره‌ي فوتبال نوشت و من آن را به کيهان ورزشي دادم که چاپ شد. ممکن است اين ويراستار واسطه‌ي چاپ نامه‌ي سپهري بوده باشد؛ اما ممکن است اين‌طور نباشد؛ چرا که انتشار اين نامه در کيهان ورزشي به خلاف گفته‌ي وي، در سال 1351 صورت گرفت و نه دهه‌ي 1340.
در اين گفت‌وگو ويراستار مورد بحث سپهري را ملامت مي‌کند که چرا از عرفان سخن مي‌گفت و به فلان کلوپ و کافه مي‌رفت و تابلوهايش را در بهمان گالري به نمايش مي‌گذاشت و اسنوب بود و حرف کسي را قبول نداشت و حق شاعران ديگران را خورده است و بايد در گفت‌وگوي مطبوعاتي از شاعران ديگر تمجيد مي‌کرد و خودش شاعر درجه سومي بيش‌تر نبود و سواد درستي نداشت و هميشه يکي از مشکلات زندگي اين ويراستار به شمار مي‌رفت. با اين همه، ويراستار مورد بحث تأکيد مي‌ورزد که سمپاتي خاصي به سپهري داشت و با او معاشرت مي‌کرد. آيا اين نکته به نظر شما شگفت‌آور نيست؟
در پايان چه آرزويي مي‌توان کرد جز اين‌که بيان خاطره‌هاي ادبي و فرهنگي و هنري با تقيد به آن‌چه رخ داده، همراه شود و نه آن‌چه در خيال گوينده‌ي خاطره گذشته است. همچنين آرزو مي‌کنم که روزي روان‌شناسان آشنا با ادب و فرهنگ و هنر از دلايل رواني اين‌گونه خيال‌بافي‌ها در کشورمان پرده بردارند.»

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد