ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : این خانه



تووت فرنگی
4th May 2011, 07:46 PM
بغضی که سرازیر است روحی که از گریه لبریز

آوار غصه ها را میبینم

بر روی جسدهایی که سرما زده اند

و رو به تاراجند مثل پاییز..



همه بودند هرچند که گریه از خنده هاشان پیدا بود

عکس مهتاب در میان آب حوض زیبا بود

و صدای خنده و گریهً آن جمعیت

آسمان را به حسادت انداخت که چقدر ستاره کم دارد

اما ستاره خوب میدانستند که عاقبت

رنگ سرد خاطره ها می ماند

و چقدر شور و صدا بود خانه ای میخندید خانه ای دعوا بود..



اما شبی همه چیز بر باد رفت همه جا ساکت ماند

انگارکسی آرام آرام بال و پر میزد

بین مهمانی فرشته ها به ساز صدای باد می رقصید

با تمام خستگی هاش خودنمایی میکرد

انگار کسی بین خون رگهایش خوابیده بود

و نگاهی مبهوت با حسرتی کم سو رگ خشکیده را کاووش میکرد

صدایی خسته با بی حوصلگی،شیون و قیل وقال میکرد



من هنوز بی خبرم که چه شد روز و شب این خانه

بی صدا، متروکه ، بی تپش بی آغوش



از درز در آخرین بار نگاهم فهمید آب حوض گندیده

آسمان میخندید

و ستاره دانست که به رنگ سربی خود باقی بماند

درز در را بستم

جای همگی خالی بود وَ تمام چراغها خاموش

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد