touraj atef
28th April 2011, 11:18 AM
ترس چه همنشين پر مهري است گوئي هيچگاه دوست ندارد كه ما را رها كند ترس براي خيلي از ما از همان دور ترين خاطره ها آمده است ترس از تاريكي اتاق ترس از معلم و ناظم و ترس از آقاي پليس و ترس از انتخاب و تصميمي كه مي خواهيم بگيريم و اين همه ترسها ما نبود ترسهاي ناشناخته هم رهايمان نمي كرد گاهي ترس از چهره اي و لبخندي و اشكي و نگاهي و... هم رهايمان نمي كند خيلي از ما در قصه هاي جانبي زندگي ترس را مشاهده كرديم چون ترسيدن از يك فيلم سينمائي كه گوئي براي خود ما رخ داده است از سينما سخن گفتم و مي خواهم گذري به حكايت يكي از ترس سازان هنر هفتم بزنم...امروز نزديك به سي سال است كه جهان سينما او را مشاهده نمي كند از آلفرد هيچكاك سخن مي رانم مردي كه سي سال پيش در چنين روزي ديده از جهاني فرو بسته كه به دنياي فانتزي سينمائي آن وحشت زياد هديه كرده بود آلفرد هيچكاك را مرد وحشت سينما ناميده اند و كارهاي او در دهه 60 ميلادي همچنان رعب آور است او بدون استفاده از تكنولوژي و گريمهاي عجيب و غريب كه در روزگار او وجود نداشت توانست دل بسياري را خالي كرده و بسياري از تماشاگران فيلمهايش را بر روي صندلي ميخكوب كند و عده اي معتقدند اگر امروز او حضور داشت و همچنان به سينما سبك خود اعتقاد مي داشت شايد ورشكسته اي بيش نبود زيرا امروز آنقدر ترس را به وضوح مي بينيم كه بي نقاب و بي پرده به نمايش در مي آيند كه ضد قهرمانان هيچكاك در مقابل آنها گربه هاي ملوسي نمايان شوند
بعنوان يك تماشاچي عادي سينما نمي توانم در اين مورد نظر قاطعي دهم اما حكايتهائي آشناي دور و نزديك زيادي شنيدمه ام و پيش خود گفتم اگر آلفرد هيچكاك همچنان زنده بود با استفاده از اين قصه هاي آشنا همچنان به ساخت فيلمهاي خود ادامه داده وشايد موفق هم بود و باز هم مي توانست فيلمي سازد كه قصه هاي ترس آشناي دور و نزديك و يار و همراه و رفيق من را گويد رفيق ؟ كدام رفيق ؟
آشناي دور و نزديك از قصه وحشتناك ” زن بودن ” در اين ديار سخن مي گفت آري به درستي نوشته ام حكايتهاي ” زن بودن ” ووحشتي كه جنس لطيف ظاهري اما بسيار قوي تر از امثال من و هم جنسان من با آن دست به گريبانند و معتقدم كه حكايت ” زنانگي ” سوژه هاي وحشتناكي را مي توانست در صورت در حيات بودن هيچكاك براي او تداعي كند و براي اثبات اين ادعا دلايل زير را مي آورم
1/ آشناي دور و نزديك مي گفت سالها است كه تصميم گرفته ام بعلت زن بودنم رنگهاي تيره براي پوشش انتخاب كنم خاكستري و سياه و باز مشكي و دودي … به واقع فيلمهاي هيچكاك هم چنين نبود چه چيزي ترسناك تر از زيستن در تن پوشهائي از خاكستري ها و سياهها مي تواند باشد؟و حكايت پوشش ها هم كه هميشه قصه خانه هاي خالي هيچكاك را نشان مي دهد همان خانه ها كه مبهم و د ر مه و زشت و جائي براي پنهان كردن همه زيبائي ها ونفي آنها است خانه هائي كه شوق آرامش و عشق ورزيدن خواهد اما در مه و تاريكي غرق مي شود
2/ رفيق فرزانه ام مي گفت صحبت كردن يك زن در اين روزگار چه ريسك بزرگي است اگر كسي از او در خيابان آدرسي بپرسد چه نگاههائي به او خيره مي شود اگر در اداره با همكاري از جنس مرد صحبت كند چه چشمهاي از حدقه در مي آيد و حتي براي شنيدن حرفها حاضرند آنقدر نزديك شوند كه حتي صداي قلبشان را بشنوي اگر در مهماني با پسر خاله و پسر دائي و يا يك هم بازي دوران كودكي كمي گرم گيري و از دوران كودكي گوئي چه حرفها كه بايد بشنوي اگر قرار باشد كمي رنگ و لعاب زنانگي و يا به قول قديمي تر ها سرخاب و سفيداب و يا امروزي ها آرايش كني چه حرفهائي را بايد به اهالي خانه پس دهي و حتي بايد به طور رسمي در يك بازجوئي رسمي خانوادگي شركت كني بخاطر اين كه خواسته اي به حسهاي زنانگي است جواب دهي و همه اين ترسها و نگاههاي متعجب و سوال و جوابهاي دائمي مي توانند سكانسهاي رعب آوري باشند كه هيچكاك بارها در فيلمهايش آورده و ديده ام كه اشخاص در فضاي مه آلود مرتبا حرفها را تكرار مي كنند و يا مي پندارند كه دائم يك نفر آنها را تعقيب مي كند و اين تعقيب دائمي و زير نظر بودن همان فضاي رعب ووحشتي است كه بنيان فيلمهاي هيچكاك بوده است و روزگار طبيعي بانوان را به تصوير كشد حكايتهائي كه حتي براي بانوي سر زمين من در غربتهاي دور و نزديك هم هست وقتي ناگهان صداي فارسي مي شنود و لب از سخن گفتن بر مي دارد و قهقهه را پنهان سازد بلكه نگاه هم وطن مذكر آزارش ندهد
3/دوست پر مهرم از نگاه ها سخن مي گفت نگاههائي كه به يك خانم مي شود از نگاهي كه هيچ مرزي ندارد وبرايش سن و سال مطرح نيست و داشتن كودكاني به همراه آن بانو دليلي براي قطع آن نمي شود متاهل و مجرد بودنش شوخي است و.. بسيار سخن گفت و با قاطعيت متذكر مي شد كه ” ناخدا تو نمي فهمي كه اين نگاههاي سراسر از تحقير و زياده خواهي و كثيف چه بر سر آدمي مي آورد ” ووقتي سعي مي كردم كه به او بگويم مي توانم حدس بزنم باز او تكرار مي كرد ” نه ناخدا نمي فهمي تا اين نگاه روي خودت نباشد نخواهي فهميد” آري اگر هيچكاك هنرمند بود با نگاه ويژه هيچكاكي شايد مي توانست ضعف مردانه بودن و ندانستن اين نگاه را دريابد و اين نگاهها را كه براي بانوان ما يك همراه شوم جاودانه را به تصوير كشد البته شايد اين نگاه سخت است نگاهي كه هوس دارد اما تمجيد ندارد نگاهي كه تحقير دارد اما مي خواهد تصاحب كند نگاهي كه هيچ درنده نر به ماده خود نمي افكند اما اشرف مخلوقات ....كدامين اشرف ؟
4/ نمي خواهم از قصه هاي زن صيغه اي و زن دوم و كتك زدن زن اول و طلاق دادن زن اول و ازدواج كردن با خواهر او يا و اجبار براي ازدواج مجدد با برادر شوهر پس از فوت همسرو كتك و افترا و ضرب و جرح فيزيكي و حق كشي هاي متداول طلاق وانواع و اقسام كلمات متداول نظير ” خانمه ” و ” ضعيفه ” و” بيوه ” و .. بگويم كه هر كدام از آنها مي توانست خوراك ده ها فيلم هيچكاك باشند اما مي گويند اگر هم هيچكاك زنده بود با توجه به مردانگيش باز هم مي توانست همه آن درد زنان را به تصوير كشد ؟ بعيد مي دانم او مي توانست دردها را بگويد دردهائي كه هنوز هم متداول داستان ما است
5/ دلم مي خواهد هيچكاك زنده بود در تو در توي قصه ها و غصه هاي رفيق دور و نزديكم مي رفت كه اعتماد مي كند به بي اعتمادي كه مرد مي گويد هست اما نر جوانمردي هم نيست آشنائي كه مهربان است اما سعي مي كند زيرا نگاه آن كه او را نمي بيند اخم كند چشمهاي بي نظيرش را پر خشم كند آري نگاهي كه نمي بيند كه او چقدر زيبا مي تواند تو ت فرنگي را بخورد و دنيا را زيباتر براي عاشقي كند اما نمي بيند و ترس مي آيد ترس هم خونه شدن با آن كه نمي بينيد و نمي شنود و لمسي جز هوس ندارد و مهر را نمي شناسد و... اگر هيچكاك زنده بود چنين هنري داشت كه اعتماد مجدد را به تصوير كشد اين ترس را از دريچه دور بين به هم جنسانس بنمايد ؟
و… اين قصه طولاني است و من هم توان اندكي داشتم كه حس همراهان مهربان و وفادار و… ما به اصطلاح مردان را به تصوير كشم همان طور كه بعيد مي دانم هيچكاك فقيد هم قادر به انجام آن بود اما دوست داشتم در سالگرد مرگ آلفرد بزرگ سينماي وحشت از همه هم جنسانم بخواهم كه كمتر سوژه فيلمهاي ترسناك براي بانوان درست كنيم البته اگر بتوانيم و يا بفهميم و يا بخواهيم كه آن هم براي بسياري به اصطلاح جنس خشن خيلي سخت است افسوس و باز افسوس
www.lonelyseaman.wordpress.com (http://www.lonelyseaman.wordpress.com/)
بعنوان يك تماشاچي عادي سينما نمي توانم در اين مورد نظر قاطعي دهم اما حكايتهائي آشناي دور و نزديك زيادي شنيدمه ام و پيش خود گفتم اگر آلفرد هيچكاك همچنان زنده بود با استفاده از اين قصه هاي آشنا همچنان به ساخت فيلمهاي خود ادامه داده وشايد موفق هم بود و باز هم مي توانست فيلمي سازد كه قصه هاي ترس آشناي دور و نزديك و يار و همراه و رفيق من را گويد رفيق ؟ كدام رفيق ؟
آشناي دور و نزديك از قصه وحشتناك ” زن بودن ” در اين ديار سخن مي گفت آري به درستي نوشته ام حكايتهاي ” زن بودن ” ووحشتي كه جنس لطيف ظاهري اما بسيار قوي تر از امثال من و هم جنسان من با آن دست به گريبانند و معتقدم كه حكايت ” زنانگي ” سوژه هاي وحشتناكي را مي توانست در صورت در حيات بودن هيچكاك براي او تداعي كند و براي اثبات اين ادعا دلايل زير را مي آورم
1/ آشناي دور و نزديك مي گفت سالها است كه تصميم گرفته ام بعلت زن بودنم رنگهاي تيره براي پوشش انتخاب كنم خاكستري و سياه و باز مشكي و دودي … به واقع فيلمهاي هيچكاك هم چنين نبود چه چيزي ترسناك تر از زيستن در تن پوشهائي از خاكستري ها و سياهها مي تواند باشد؟و حكايت پوشش ها هم كه هميشه قصه خانه هاي خالي هيچكاك را نشان مي دهد همان خانه ها كه مبهم و د ر مه و زشت و جائي براي پنهان كردن همه زيبائي ها ونفي آنها است خانه هائي كه شوق آرامش و عشق ورزيدن خواهد اما در مه و تاريكي غرق مي شود
2/ رفيق فرزانه ام مي گفت صحبت كردن يك زن در اين روزگار چه ريسك بزرگي است اگر كسي از او در خيابان آدرسي بپرسد چه نگاههائي به او خيره مي شود اگر در اداره با همكاري از جنس مرد صحبت كند چه چشمهاي از حدقه در مي آيد و حتي براي شنيدن حرفها حاضرند آنقدر نزديك شوند كه حتي صداي قلبشان را بشنوي اگر در مهماني با پسر خاله و پسر دائي و يا يك هم بازي دوران كودكي كمي گرم گيري و از دوران كودكي گوئي چه حرفها كه بايد بشنوي اگر قرار باشد كمي رنگ و لعاب زنانگي و يا به قول قديمي تر ها سرخاب و سفيداب و يا امروزي ها آرايش كني چه حرفهائي را بايد به اهالي خانه پس دهي و حتي بايد به طور رسمي در يك بازجوئي رسمي خانوادگي شركت كني بخاطر اين كه خواسته اي به حسهاي زنانگي است جواب دهي و همه اين ترسها و نگاههاي متعجب و سوال و جوابهاي دائمي مي توانند سكانسهاي رعب آوري باشند كه هيچكاك بارها در فيلمهايش آورده و ديده ام كه اشخاص در فضاي مه آلود مرتبا حرفها را تكرار مي كنند و يا مي پندارند كه دائم يك نفر آنها را تعقيب مي كند و اين تعقيب دائمي و زير نظر بودن همان فضاي رعب ووحشتي است كه بنيان فيلمهاي هيچكاك بوده است و روزگار طبيعي بانوان را به تصوير كشد حكايتهائي كه حتي براي بانوي سر زمين من در غربتهاي دور و نزديك هم هست وقتي ناگهان صداي فارسي مي شنود و لب از سخن گفتن بر مي دارد و قهقهه را پنهان سازد بلكه نگاه هم وطن مذكر آزارش ندهد
3/دوست پر مهرم از نگاه ها سخن مي گفت نگاههائي كه به يك خانم مي شود از نگاهي كه هيچ مرزي ندارد وبرايش سن و سال مطرح نيست و داشتن كودكاني به همراه آن بانو دليلي براي قطع آن نمي شود متاهل و مجرد بودنش شوخي است و.. بسيار سخن گفت و با قاطعيت متذكر مي شد كه ” ناخدا تو نمي فهمي كه اين نگاههاي سراسر از تحقير و زياده خواهي و كثيف چه بر سر آدمي مي آورد ” ووقتي سعي مي كردم كه به او بگويم مي توانم حدس بزنم باز او تكرار مي كرد ” نه ناخدا نمي فهمي تا اين نگاه روي خودت نباشد نخواهي فهميد” آري اگر هيچكاك هنرمند بود با نگاه ويژه هيچكاكي شايد مي توانست ضعف مردانه بودن و ندانستن اين نگاه را دريابد و اين نگاهها را كه براي بانوان ما يك همراه شوم جاودانه را به تصوير كشد البته شايد اين نگاه سخت است نگاهي كه هوس دارد اما تمجيد ندارد نگاهي كه تحقير دارد اما مي خواهد تصاحب كند نگاهي كه هيچ درنده نر به ماده خود نمي افكند اما اشرف مخلوقات ....كدامين اشرف ؟
4/ نمي خواهم از قصه هاي زن صيغه اي و زن دوم و كتك زدن زن اول و طلاق دادن زن اول و ازدواج كردن با خواهر او يا و اجبار براي ازدواج مجدد با برادر شوهر پس از فوت همسرو كتك و افترا و ضرب و جرح فيزيكي و حق كشي هاي متداول طلاق وانواع و اقسام كلمات متداول نظير ” خانمه ” و ” ضعيفه ” و” بيوه ” و .. بگويم كه هر كدام از آنها مي توانست خوراك ده ها فيلم هيچكاك باشند اما مي گويند اگر هم هيچكاك زنده بود با توجه به مردانگيش باز هم مي توانست همه آن درد زنان را به تصوير كشد ؟ بعيد مي دانم او مي توانست دردها را بگويد دردهائي كه هنوز هم متداول داستان ما است
5/ دلم مي خواهد هيچكاك زنده بود در تو در توي قصه ها و غصه هاي رفيق دور و نزديكم مي رفت كه اعتماد مي كند به بي اعتمادي كه مرد مي گويد هست اما نر جوانمردي هم نيست آشنائي كه مهربان است اما سعي مي كند زيرا نگاه آن كه او را نمي بيند اخم كند چشمهاي بي نظيرش را پر خشم كند آري نگاهي كه نمي بيند كه او چقدر زيبا مي تواند تو ت فرنگي را بخورد و دنيا را زيباتر براي عاشقي كند اما نمي بيند و ترس مي آيد ترس هم خونه شدن با آن كه نمي بينيد و نمي شنود و لمسي جز هوس ندارد و مهر را نمي شناسد و... اگر هيچكاك زنده بود چنين هنري داشت كه اعتماد مجدد را به تصوير كشد اين ترس را از دريچه دور بين به هم جنسانس بنمايد ؟
و… اين قصه طولاني است و من هم توان اندكي داشتم كه حس همراهان مهربان و وفادار و… ما به اصطلاح مردان را به تصوير كشم همان طور كه بعيد مي دانم هيچكاك فقيد هم قادر به انجام آن بود اما دوست داشتم در سالگرد مرگ آلفرد بزرگ سينماي وحشت از همه هم جنسانم بخواهم كه كمتر سوژه فيلمهاي ترسناك براي بانوان درست كنيم البته اگر بتوانيم و يا بفهميم و يا بخواهيم كه آن هم براي بسياري به اصطلاح جنس خشن خيلي سخت است افسوس و باز افسوس
www.lonelyseaman.wordpress.com (http://www.lonelyseaman.wordpress.com/)