ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آغاز دگري



touraj atef
27th April 2011, 10:44 AM
از خواب بر مي خيزد روز بهاري ديگر شروع شده است چرخي مي زند بستري خالي را مي يابد دلش در خلسه آغوشي فرو رفته است و به ياد شب پيشين افتد كه شايد حكايتي چون شب پسن و روزهاي دگر دارد او مي خواند
آغازي دگر دارم گوئي تمامي اندامم سالها است كه مرده اند صداي سپيد شدن موهايم و لق شدن دندانهايم و به شماره افتادن نفسهايم را مي شنوم تنهائي مرا احاظه كرده است و قصه پيري را آغاز كرده ام و اين خود آغاز دگري است
تلخ مي گويد و مرا ياد حكايت ديگري مي اندازد ...
صبح دم كه از كوچه آَشنا با يار َآشنا,به سوي مدرسه دخترم مي رويم بوي آشي فضاي كوچه را پر كرده است و من با شوق مي گويم
- واي چه بوي آشي مي آيد
و دخترم پرسيد
- مگر كسي صبح هم َآش مي خورد ؟
و من قصه آش مادر بزرگ را تعريف مي كنم همان آشي كه بايد همه در پختن آن سهم مي داشتند قصه آش پزون حاج خانم داستان آَشتي كنان اعضاي خانواده بود كه كمي از هم دلخوري داشتند آشي كه بايد سه اذان جوش مي خورد تا در طي اين فاصله حاج خانم بساط آشتي را راه بياندادو يا اگر پندي به كسي مي خواست كه دهد در اين فاصله مي داد مثلا اگر دختر دم بخت و يا پسر آماده ازدواجي تو بين همسابه ها و فاميلها بود را به گونه اي در آغوش مهر اين آش بياندازد آهي مي كشم و با آيلي از قصه آن روز هاي زيباي كودكي مي گويم آن دوران كه همه با هم بودن را جشن مي گرفتند و هيچ كس به دنبال اين نبود كه ” من ” را به رخ ديگري بكشد و بگويد ” من ” راست مي گويم و بقيه دروغگو هستند و يا ” من ” وطن پرستم و آن ديگر خائن و يا ” من ” عاقل و آن ديگران غافل و….
دلم گرفته بود و وقتي بيشتر گرفته شد كه دخترم پرسيد
- ديگر چرا از آن آشها نمي پزيم ؟
و من به او گفتم كه با سفر مادر بزرگ به دنيا و دوراني ديگر قصه آش مادر بزرگ هم تمام شد و باز آيلي با تعجب پرسيد

- آخه اين آش كه همه را جمع مي كردو همگي آن را دوست داشتند را چرا كسي حالا نمي پزد ؟ يعني مادر جون ( مادرم ) نمي تواند بپزد ؟
به فكر فرو مي روم به اين مي انديشيدم كه تازه اگر مادر هم آن را مي پخت باز هم كسي بود كه به دور آن ديگ بزرگ جمع شود همان آشي كه بايد در سه نجواي عاشقانه پيرامونش بر روي آتش مي بود و هنگام اذان ظهر و اذان غروب و اذاب صبح درد و دلي اطرافيانش با با يزدان را داشته باشد ؟ از ميان آن آدمها چند نفري مانده اند و يا هنوز آن آدمي هستند كه آن روزها بودند ؟ دائي رفت و خاله رفت وخود حاج خانم مهربان و نازنين كه سالها است كه رفته است دلم گرفت و به سختي خود را كنترل كردم كه در مقابل ديدگان پرسشگر دخترم شبنمي نشوم و جواب سوال او را دادم
- نه دخترم فكر نمي كنم ” مادر جون ” بتواند آن را بپزد
و آيلي با گفتن ” چه حيف ” به سمت مدرسه رفت و من پيش خودم گفتم
- چرا اين گونه شديم ؟ آيا بايد همه چيز را به گردن روزگار و آدمهايش انداخت ؟ آيا آغاز دگري بود
قصه آغاز مگر اتمام يابد تولد و باز تولدي ديگر جواني و چيري و وصل و جدائي و ...
ياد روزگار و آدمهايش كه مي افتم به ياد وقايع امروز مي افتم امروز سالگرد مرگ موسيليني ديكتاتور فاشيست ايتاليائي در سال 1945 است مردي كه با جاه طلبي هاي غير واقع بيني خود باعث كشته شدن هزاران نفر شد لقبي جالب داشت " دوچه " و با اندك سواد ايتاليائي كه دارم مي دانيم اين كلمه بيش باهت به كلمه " دولچه " به معني شيريني نيست اما او تنها چيزي كه نداشت شيريني بود او آغاز تلخي ها و سيه پوشي ها و سيه بختي مردمان روزگارش بود و جالب اينجا است كه درست در چنين روزي در حدود 8 سال پيش از مرگ موسيليني مردي از تبار او يعني صداح حسين در تكريت عراق به دنيا آمد براستي عجيب نيست كه روز بهاري در مي تواند تا چنين تلخ باشد ؟اما مگر پروسه توليد اين گونه آدمها كم مي شود ؟ مي بينيد روزي مرگ يكي چون موسيليني و درست در همان روز و 8 سال جلوتر يك نمونه ديگر شبيه او به دنيا آمده است اما حكايت اين است كه اين فضائي كه به آنها داده مي شود باعث مي شود كه اين گونه آدميان بوجود آيند اگر فضاي درست شده از دوريها و تفاوتها و دشمني ها آكنده نبود آيا باز هم شاهد رشد روز افزون اين ضد بشري ها بوديم ؟ در يادداشتهاي گشتاپو كه سرويس امنيتي نازيها بود به صراحت از ضعف آنها سخ گفته شده است كه فضاي ترس مردم باعث پوشاندن آن ضعفها شده است آري فضا همان فضائي كه مي تواند آغازي ديگر معني داشته باشد
و حالا آغاز ما است بيائيم از خود شروع كنيم روزگاري در خانواده من آش دوستي و عشق و اتحاد و دور هم جمع شدن ها براي كودكي چون تورج و به همراه ديگر كودكان آن خانواده وجود داشت اما آيا تورج پدر توانسته است چنين فضائي به دخترش دهد ؟ آيا اين كم كردن فضاي عاطفي نمي تواند باعث شود كه جانشيناني در همان فضا ي عاطفي بوجود آيد كه طعم دوري و اختلاف و خود خواهي و جنگ و زياد ه خواهي و ظالم پروري داشته باشد ؟ حكايت عشق آش حاج خانم رفت و هيچگاه به دنبال آن فضائي ساخته نشد و اين گونه است كه من ناخود آگاه فضاي عاطفي كمتري به دخترم دادم و اين روند ادامه مي يابد و حال با افزايش اين روند نبايد انتظار داشت صدام ها ئي كه امروز به دنيا مي آيند دو باره خاطره تلخ او را تكرار نكنند ؟آيا مرگ موسوليني به اين دليل مرگ فاشيست نشد زيرا دوري ها را مرگي در انتظار نبود ؟
به آن بيداري كه مي انديشد آغاز پيري است باز مي گويم فضا آغاز را خود به خود مي دهيم امروز مي تواند آغاز پيري باشد امروز مي تواند جواني باور باشد امروز مي تواند به پلك زدن چشمهائي كه بهار را مي بيند انديشيد و يا اين كه در تصور تلخ بيني ها بود امروز مي توان سپيدي انديشه و دل را باور داشت و يا اين كه به سپيدي موها انديشيد امرز به جوانه و رويش اميد و عطيه زندگي دل باخت و يا به فرسودگي دل سپرد امروز با ما است كه بخواهيم ديگر دولچه تبديل به دوچه نشود صدامي نباشد ضعف گشتاپو با ضعف ما تبديل به قدرت نباشد امروز آش مادر بزرگي نيست اما دلي پر عشق مي تواند هنوز بر روي آتش اميد فوران كند باشد كه چنين بادا

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد