PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شاید دیگه گیرت نیاد



tarannom101
18th April 2011, 12:00 AM
چهارده اصل تربیتی از زندگی حضرت زهرا(سلام الله علیها)

1:اصل خدا محوری وعبادت

درشیرین ترین وخاطره انگیزترین لحظه ی زندگی دل در گرو عشق خدا نهاد یعنی درشب ازدواج خطاب به یگانه همتایش علی(علیه السلام)گفتند:انتقال از خانه پدرم به خانه خودم مرابه یاد انتقال به خانه قبرم انداخت. تو را به خدا سوگند می دهم تا در این ساعات به نماز برخیزی تا با هم به عبادت پروردگارمان بگذرانیم
[golrooz][golrooz][golrooz]

احقاق الحق/ شوشتری/ج 4/ص481


هرشب یک اصل

به امید اینکه درباره آن ها خوب فکر کنیم ودر زندگی به کار بگیریم
[tafakor][golrooz]

tarannom101
18th April 2011, 12:04 AM
چهارده اصل تربیتی از زندگی حضرت زهرا(سلام الله علیها)

2:اصل قران گرایی

به طور شبانه روز با قرآن انس و رفاقت داشتند وبه تلاوت آن عشق می ورزیدند[golrooz][golrooz][golrooz] صحیفه الزهراء/جواد قیومی/ص 276

آن حضرت بر تلاوت سوره های واقعه الرحمن و حدید تاکید می ورزیدند ومی فرمودند:قرائت کننده این سورها در آسمان ها ساکن فردوس خوانده می شود[golrooz][golrooz][golrooz] کنزالعمال/متقی هندی/ج1/ص 583 ومدرک پیشین/ص 276و278


به امید آن روزی که قرآن سر لوحه زندگی همه قرار گیرد

tarannom101
18th April 2011, 12:54 AM
چهارده اصل تربیتی از زندگی حضرت زهرا(سلام الله علیها)

3:اصل ساده زیستی

فاطمه(سلام الله علیها)در انتخاب بین دنیا و آخرت سرای باقی را برگزید وزندگانی خویش را بر بی اعتنایی به زخارف دنیا و قناعت به حداقل نیازهای ضروری بنا ساخته بود.

ساده زیستی فاطمه(سلام الله علیها)نه از روی فقر و ناداری که بر خواسته از اوج معرفت و غنای روحی آن حضرت بود.

بهترین شاهد این مدعا آن دوران از زندگی فاطمه(سلام الله علیها)است که فدک در اختیار ایشان بود.

فدک:سرزمین حاصل خیزی بود که می توانست تمام گندم مورد نیاز مدینه را تامین کند.

بحارالانوار/ج29/ص118

اما این درآمد بسیار نتوانست صفا و سادگی زندگی ایشان را دگرگون سازد چرا که فاطمه(سلام الله علیها)از دنیا رهیده و تمام حاصل فدک را فدای رضایت و خشنودی خداوند می کرد.

بحارالانوار/ج29/ص123/ح25

ساده زیستی فاطمه(سلام الله علیها)نه پیامد جبر و تحمیل روزگار که رهاورد وارستگی او از دنیا و انتخاب عارفانه وی بود.

به امید روزی که تلخی زهر تجمل جای خود را به شیرینی ساده زیستی بدهد

تا همه در کنار هم با آرامش زندگی کنیم[golrooz]

sadeghol
18th April 2011, 01:50 AM
سلام اینا خوبن بخصوص سومی ولی از کجا اینقدر میتونیم مطمعن باشیم ما از شناختن خودمون هم اغلب ناتوانیم...

tarannom101
21st April 2011, 11:51 PM
سلام اینا خوبن بخصوص سومی ولی از کجا اینقدر میتونیم مطمعن باشیم ما از شناختن خودمون هم اغلب ناتوانیم...



sadeghol جان

ممنون از نظرتون ولی خوب متوجه نشدم میشه واضحتر بگید[golrooz]

tarannom101
22nd April 2011, 12:18 AM
چهارده اصل تربیتی از زندگی حضرت زهرا(سلام الله علیها)


4:اصل ایثار وانفاق

(و به عشق خدا مسکین و یتیم واسیر را طعام می دهند(ومی گویند:) فقط برای رضای خداوند شما را اطعام می کنیم و در مقابل از شما انتظار هیچ شکرگزاری وپاداشی نداریم) انسان 8-9

در ایامی که فدک دراختیارفاطمه(سلام الله علیها) بود تمام درآمد آن را که سالانه بین70000 تا 120000 دینار طلا بود تقدیم آن حضرت می شد.
بحارالانوار/ج29/ص118

اما آن حضرت به اندازه کفاف وضرورت خانواده بر می داشت و بقیه را بین نیازمندان مدینه تقسیم می فرمود.
بدین سان روزی که درآمد فدک به طور ماهیانه تسلیم فاطمه(سلام الله علیها) می شد روز جشن و سرور فقیران مدینه بود.
بحارالانوار/ج29/ص123/حدیث25


شاید نشود مثل آن ها شد اما می شود رنگ و بوی از آن گرفت به امید آن روز
[golrooz][golrooz][golrooz]

tarannom101
22nd April 2011, 01:43 PM
چهارده اصل تربیتی از زندگی حضرت زهرا(سلام الله علیها)

5:اصل پاک نگه داری محیط خانه و خانواده ازگناه

بالاترین هنر بانوی یک خانه حفظ محیط خانه و اعضای خانواده از حرام الهی است تا همیشه و در همه حال ارتباط خانواده و اعضای آن با عالم ملکوت برقرار باشد. و این هنری است که فاطمه(سلام الله علیها) آن را به اوج تجلی رسانده است.

آن حضرت در آخرین وصیت های خویش به امیرمومنان علی(علیه السلام) بر این معنا تاکید ورزیده است : پسر عمو جان تا در خانه تو بودم دروغی نگفتم خیانتی نکردم و از دستورات تو هیچ گاه گامی فراتر ننهادم.


ما خود را چقدر به این الگوی معنویت شبیه خواهیم نمود[tafakor][golrooz][golrooz][golrooz]

tarannom101
24th April 2011, 03:45 PM
چهارده اصل تربیتی از زندگی حضرت زهرا(سلام الله علیها)

6:اصل جهادی و فدایی بودن تمام اعضای خانواده

فاطمه(سلام الله علیها) به همراهی همسرش علی(علیه السلام) تمام وجود و زندگانی خویش را وقف خداوند و رضایت او کرده بود.

یگانه خانواده ای که تمام آن فداییان راه خدا بودند و در این راه تمام آبرو دارایی وجان خویش را تقدیم داشتند خانواده(علوی_فاطمی)بوده است

آیا تا حلا فکر کردیم در برابر این جان فشانی از ما چه می خواهند (جز این که خودمون را با دست خدمون به جهنم مبتلا نکنیم)

واین که ما چقدر برای دین خدا کار کردیم[tafakor][golrooz][golrooz][golrooz]

tarannom101
25th April 2011, 11:52 PM
چهارده اصل تربیتی از زندگی حضرت زهرا(سلام الله علیها)

7:اصل دفاع همه جانبه از حریم ولایت و امامت

فاطمه(سلام الله علیها)شیداترین پروانه شمع امامت بود.پروانه عاشقی که با سوختن و فداسازی خویش به همگان آموخت که امام بر حق چونان کعبه است.کعبه ای که مردم بایستی بر گردش طواف کنند.نه او بر گرد مردم. بحارالانوار ج36/ص353/ح224

ای اباالحسن:روحم به فدای روح تو و جانم سپر بلای تو .هماره همراه تو خواهم بود چه در خیر و نیکی به سر بری و چه در سختی و بلا گرفتار شوی.

پیشتازترین.خالص تریت و کاری ترین حمایت گر ولایت وامامت.فاطمه(سلام الله علیها) بود

وهموست که باستی مقتدا و اسوه ما در عرصه<ولایت محوری>.<محبت شناسی>و<حجت مداری>در این برهه از زمان واقع شود.

[tafakor][golrooz][golrooz][golrooz]

tarannom101
11th December 2012, 09:54 PM
باسلام خدمت تمام دوستان خوب و عزیز و مهربانم
خطيب خردسال

دوان دوان از مسجد برگشت و مثل هميشه نزد مادرش رفت . دو عدد متكا روى هم گذاشت تا شكل منبر شود و در عالم كودكى اش بر منبر بنشيند و سخنرانى كند.

اين كار هر روز تكرار مى شد، يعنى آنچه را كه در مسجد بر پدربزرگش نازل شده بود تمام و كمال براى مادرش تعريف مى كرد و آيات قرآن را براى او مى خواند و به اين شكل مادر را از وحى الهى كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده بود مطلع مى كرد. مادر نيز به حافظه پسر هفت ساله اش ‍ مى نازيد و به شيوايى كلام فرزند خردسالش افتخار مى كرد.

گويا آن روز اتفاقى افتاده بود. سخنران كوچك ما مثل روزهاى قبل عادى و روان صحبت نمى كرد، گاهى در سخنانش وقفه ايجاد مى شد و گاهى نيز مطلب را به درستى نمى رساند... مادر پرسيد:

- پسرم ، چه شده امروز نمى توانى راحت حرف بزنى ؟

- مادر، مثل شاگردى شده ام كه در حضور استادش باشد و نتواند راحت صحبت كند، گويى شخص بزرگى حرف هاى مرا مى شنود... راستش مادر جان ، هول شده ام .

در اين هنگام على (عليه السلام ) از پشت پرده بيرون آمد و پسرش (حسن ) را در آغوش گرفت و بوسيد. سپس گفت : احسنت ، مرحبا، پس تو بودى كه هر روز آيات خدا را براى مادرت مى خواندى


اگه خدا یاری کنه تا روز شهادت امام مجتبی (علیه السلام )
میخوام داستانهایی اززندگی ایشان براتون بذارم به امید شناخت بیشتر این امام کریم
وبکاربستنه حرفها و رفتارهای ایشان درزندگیمان
[golrooz][golrooz][golrooz]

tarannom101
13th December 2012, 06:09 PM
هديه آسمانى

پدر با صداى در از جا برخاست و به سمت در رفت . از پشت در صدايى به گوش رسيد: السلام عليكم يا اءهل بيت النبوة ، مردى فقير و گرسنه ام ، كمكم كنيد...

بوى نان تازه ، آن مرد را به آن جا كشانده بود. هنوز سخن آن شخص تمام نشده بود كه پدر و مادرم نان هاى خود را او بخشيدند، ياد حرف پدرم افتادم . آن روزى كه براى من و حسين آيات قرآن را تلاوت مى كرد گفت : اگر مى خواهيد به سعادت برسيد از آنچه دوست داريد انفاق كنيد.

بى درنگ هم ما دو برادر و همه فضه نان هاى خود را به آن مرد بخشيديم تا براى همسر و فرزندانش ببرد. چشم هاى مرد، از خوشحالى برقى زد و دعاكنان رفت . اگر مى دانست در آن روزگار سخت ، پدرم مقدارى ((جو)) قرض كرده و مادرم و فضه با دهان روزه نان پخته اند شايد نان ها را نمى گرفت . آن شب فقط با آب افطار كرديم .

دومين روز بود كه روزه نذرى مى گرفتيم . مقدار ديگرى از ((جو))ها را آسياب كرده و نان پخته بودند، منتظر بازگشت پدر از مسجد بوديم تا به اتفاق افطار كنيم .

نان گرم و تازه بوى خوبى داشت و گرسنگى را بيشتر مى كرد و انتظار را طولانى تر.

سر سفره افطار نشستيم . پدر از چاه آب كشيد، درون كوزه اى ريخت و كنار سفره آورد. هنوز دست به غذا نبرده بوديم كه حلقه در به صدا درآمد. همه به يكديگر نگاه كرديم . اين بار من براى باز كردن در برخاستم . پسر بچه يتيمى در آستانه در بود و سخت گرسنه ...

بلافاصله پنج قرص نان در آغوش طفل جاى گرفت . آن شب نيز گرسنگى را با خود به رختخواب برديم .

روز سوم سخت تر از روزهاى قبل بود، اما نذرى كه براى شفايمان كرده بوديم بايد ادا مى شد؛ اين عهد با خدا گسستنى نبود. ضعف و گرسنگى طاقتمان را ربوده بود و گاهى از شدت ضعف مى لرزيديم ، اما پدر چون كوهى استوار و مقاوم بود و به روى خود نمى آورد، سعى مى كرد به ما روحيه ببخشد.

هنوز مقدارى جو باقى مانده بود كه آن را براى تهيه نان آرد كردند. بر سر سفره پدر دعا مى كرد و ما آمين مى گفتيم كه صدايى از پشت در بلند شد: ((كيست كه به اسيرى درمانده و گرسنه كمك كند.))

همه مى دانستيم اين يك امتحان الهى است ، بايد سربلند و پيروز از ميدان مبارزه بيرون مى آمديم .

براى بار سوم نان هاى خود را بخشيديم . در سفره به جز نمك و كاسه گلين آب و كوزه چيز ديگرى نبود.

من و حسين از شدت ضعف از حال رفتيم . پدرم دست ما را گرفت و به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برد. پيامبر وقتى حال و روز ما را ديد متاءثر شد و بغض راه گلوى مباركش را بست . بلافاصله حال ميوه دلش ‍ زهرا (سلام الله عليها) را پرسيد، اما به پرسش قناعت نكرد. به خانه ما آمد و فاطمه (سلام الله عليها) را در محراب عبادت بسيار ضعيف و نحيف يافت . همين كه دست هاى او را بوسه زد بغضش تركيد و مثل ابر بهار گريست ، بعد گفت : ((خدايا، اهل بيتم براى رضاى تو چه كارها كه نمى كنند...))

در اين هنگام چشم هاى اشكبار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به افقى دوردست خيره شد. جبرئيل امين براى آنان از بهشت ((هديه )) آورده بود. لب هاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به هم خورد:

و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا.

از اين مائده آسمانى ، خانواده على (عليه السلام ) غرق در نور و معنويت شده بود
[golrooz][golrooz][golrooz]

somayehfaridi
24th December 2012, 11:53 PM
ممنونم
خیلی مفید بود، با اینکه بارها شنیده بودم، ولی همیشه ارزش تکرار را دارد

mozhgan.z.1368
25th December 2012, 08:26 AM
نمونه نداره

Alpha110
25th December 2012, 10:45 AM
خیلی خوب و تاثیر گذار بود ممنون

pegah*_
25th December 2012, 10:36 PM
خیلی جالب بودن.مخصوصا اولی..مرسی

میلاد صفری
26th December 2012, 10:49 AM
ممنون میشم منبع رو هم بزارید

ayda04
26th December 2012, 04:51 PM
خییییییلی جالب و تامل برانگیز ... مرسی :)

Dorna dordone
27th December 2012, 10:21 AM
mamnoonam dooste golam.. darshaye zibaei boodan[golrooz]

tarannom101
28th December 2012, 09:05 PM
ازهمه کسانی که ابراز لطف کردند ممنونم

فیض حق باشما [golrooz][golrooz][golrooz]

tarannom101
28th December 2012, 09:20 PM
داور ناشى

ـ نگاه كن برادر، مى بينى چه كار مى كند.

- آن پيرمرد را مى گويى ؟

- آرى ، كارش اشتباه است ، نه ؟

- راست مى گويى ، اما چگونه او را آگاه كنيم ؟

- اگر به طور مستقيم به او بگوييم از ما كه مثل نوه هاى او هستيم قبول نخواهد كرد، شايد هم ناراحت شود و براى هميشه خاطره تلخى از وضو در ذهنش باقى بماند.

- نكند كلام ما را توهين و تحقير بشمارد؟ آن وقت لج بازى مى كند و هيچ گاه راه وضوى صحيح را نمى پذيرد.
فكرى به ذهنم رسيد، بيا در گوشت بگويم .

دو نفرى به نزديك آن پيرمرد رسيدند، طورى وانمود كردند كه با هم اختلاف دارد، يكى مى گفت ((وضوى من صحيح است )) و آن ديگرى در جوابش مى گفت ((وضويى كه من مى سازم كامل تر و بهتر است .))

و سرانجام توافق كردند در حضور پيرمرد وضو بگيرند تا او داورى كند. هر دو وضوى صحيح و كاملى گرفتند. پيرمرد هر چه دقت كرد اشتباهى در وضوى آن دو نديد. پى به اشتباه خود برد، فهميد كه هدف اين دو نوجوان با ادب چيست ،

گفت : ((بچه ها، وضوى هر دو شما صحيح است ، وضوى من اشتباه بود و شما مرا به اشتباهم آگاه كرديد.))

همسر پيرمرد كه آن طرف تر بود به نزديك آنها آمد و با ديدن بچه ها آنها را شناخت . پيرمرد وقتى فهميد آن دو نوجوان آگاه و باادب ، حسن و حسين ، فرزندان امام علی(عليه السلام ) هستند، اشك شوق در چشمانش حلق زد و گفت :

((از شما ممنونم كه وضوى صحيحى را به من آموختيد، جانم به فدايتان ، پدر و مادرم به فداى جد بزرگوارتان كه به حق ، معلم امت هستيد.))

بحارالانوار، ج 43، ص 319. ازکتاب حیات پاکان
[golrooz][golrooz][golrooz]

موازنه
29th December 2012, 06:31 PM
انشاا.................

tarannom101
30th December 2012, 06:16 AM
شوخى

عجب آدم بامزه اى بود، تا حال چنين انسان شوخ طبعى نديده بودم . از آخرين بار كه او را ديده بودم زمان زيادى مى گذشت . خدا مى داند اين مدت كجا بود و چه مى كرد...

آمد و بين دوستان نشست . بعد از سلام و احوالپرسى با همه ، امام (عليه السلام ) پرسيد: خب ، بگو ببينم حالت چطور است .

- اى ، نفسى مى آيد و مى رود و روزگار را مى گذرانم ، ولى بر خلاف ميل خدا و خودم و شيطان .

همه از اين حرف او خنديدند، امام هم خنديد و پرسيد: يعنى چه ؟!

- خدا مى خواهد همواره از او اطاعت كنم و هرگز گناه نكنم ، ولى افسوس ؛ خودم هم از مرگ بيزارم و نمى خواهم بميرم ، ولى چه كنم كه روزى به سراغم خواهد آمد؛ شيطان هم مى خواهد هميشه گناه كنم ، اما گاه گاهى عبادتى هم مى كنم (و دوباره حاضران خنديدند.)

در اين فكر بودم كه او اين لطيفه ها را از كجا مى آورد، خودش آنها را مى سازد يا از كسى مى شنود، كاش من هم مى توانستم مثل او همه را خوشحال كنم و لبخندى بر كنج لبى بنشانم .

يكى از حاضران كه هنوز خنده بر لب داشت پرسيد: اى پسر رسول خدا، راستى چرا از مرگ مى ترسيم و آن را دوست نداريم ؟

امام حسن (عليه السلام ) فرمود: چون شما دنيايتان را آباد و آخرتتان را خراب كرده ايد، طبيعى است كه براى انسان كوچيدن از آبادى به ويرانى بسيار ناگوار است .

همه از شنيدن پاسخ امام تكانى خورديم ؛ حقا كه عين حقيقت بود، و او كه اين سوال را پرسيده بود پس از شنيدن اين جواب منطقى ، خنده بر لبش ‍ خشك شد و مدت ها به فكر فرو رفت .

كسى چه مى دانست ، شايد به اين مى انديشيد كه خرابى آخرتش را چگونه آباد سازد.

معانى الاخبار، ص 389، ج 29.

[golrooz][golrooz][golrooz]

الهام مجاور
30th December 2012, 07:56 AM
مفید و عاااااااااااااااااااااااا ااااااااااالی

.ashooryhamed
31st December 2012, 12:15 PM
سلام دوست عزیز . تشکر وسپاس از متن خوبت ولی به نظر من کار هر کسی نیستش اونم تو این زمونه .

tarannom101
30th January 2013, 10:34 PM
سلام دوست عزیز . تشکر وسپاس از متن خوبت ولی به نظر من کار هر کسی نیستش اونم تو این زمونه .

سلام ودرود خدا بر شما

درسته کارسختیه ولی برای به دست آوردن هرچیز با ارزشی سختی داره اما کارکم ولی اساسی تو این زمونه خیلی با ارزشتره

این طور نیست؟

فیض حق با شما[golrooz][golrooz][golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد