ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : لبخند جاودانه



touraj atef
17th April 2011, 09:37 AM
قصه هاي جاودانگي چگونه بوجود مي آيد ؟ براي پاسخ به اين سوال مي توان پاسخهاي گوناگون دارد و در تاريخ بشريت آن را نمايش داده اند روزگاري سرداراني چون چنگيز و آتيلا و اسكندر و ژوليوس سزار جاودانگي را در كشور گشائي بي هيچ مروتي دانستند عده اي ديگر بودند كه چون امپراطور كوروش كبير كشور گشائي را همراه دلجوئي از مردمان آن سرزمينها كردند و جاودانه ماندند برخي ايده ها و افكار را جاودانه دانستند سالها براي ايده هاي خود جنگيدند و تلاش كردند برخي در هنر رفتند اشعاري ترنم كردند كتابها نوشتند مجسمه ها را پي ريختند و نقاشي كشيدند اما شايد عجيب باشد كه در ميان اين جاودانگي ها برخي چيزها به غايت ساده هم يافته مي شود حتي اگر به سادگي يك لبخند باشد
لبخند او بي نظير است
سالها است كه اين لبخند را مي بينم و مي پرسم مگر مي توان تا اين حد جاو دانه بود ؟ اما اين حكايت حقيقت دارد زيرا خالق اين لبخند به قصه اي سخت آسان اما دير باور براي خيلي از ما اعتقاد داشت آري حكايتي كه من از آن صحبت مي كنم مربوط به لبخندي است كه نزديك به 6 قرن است كه همگان را شيفته رازش نموده است آري ” لبخند موناليزا ” حكايت جاودانه مردي را مي گويد كه هيچگاه نيانديشيد كه نمي تواند و از اين رو لئوناردو داوينچي ملقب به نقاش و مجسمه ساز و مخترع و مهندس شد داوينچي مردي بود كه با نيروي عشق و نيروي بي كران خواستن در وجودش باور داشت كه همه مي توانند و به واسطه همين نيرو عرصه هاي هنر و فن آوري را تسخير كرد شايد براي اوج دانستن هاي او بايد به قدرت تخيلي چشم داشت كه او به واسطه آن توانست به توفيق هائي در زندگي برسد كه كمتر كسي آن را باور داشت داوينچي لبخند ژو كوند را از زني بي نهايت معمولي قرض گرفته است عده اي مي گويند كه حتي موناليزائي هيچگاه وجو د نداشته بلكه اين تصوير يك مرد است و حتي عده اي سخن از اين دارند كه اين لبخند معشوقه و يا مادر و حتي پا را فراتر نهاده مي گويند لبخند خود او است همين داستان شايد پيامي از داوينچي بزرگ باشد كه معتقد بود “لبخند همواره زيبا است و به جنس و ميزان زيبائي شخص هيچ ارتباطي ندارد” آري شادماني زيبا است زيرا انسانها براي شادماني آفريده شده بودند كه اين قصه يزدان است نگاهي به اين همه رنگ در اين هستي بيافكنيم آيا حكايت جشن تولدي به بزرگي جهان را به ما نمي دهد ؟ نازنجي غروب و سرخي شقايق و زردي آفتاب و سبزي در ختان و آبي دريا و نيلي آسمان هنگام آغاز شب و بنفش گلهاي پامچال كوهستان اين قصه را به ما نمي دهد ؟ و داوينچي چنين بود كه رو به سمت رنگها و شادماني رفت و لبخند جاو داني را از موناليزا رسم كرد داوينچي حكايت حسرت دم و لحظه هاي اكنون را نيز به ما ياد داد تابلوي شام آخر او چه حكايتي براي ما دارد ؟ نام ” شام آخر ” چه قصه اي بجز دم را غنيمت بايد دانست را به همه ما صر ف نظر از هر دين و آئين مي دهد ؟ چرا در شام آخر مي تواند فاجعه به صليب كشيدن را در پي يك اتفاق ساده شام دسته جمعي نشان دهد ؟ داوينچي در لحطه اكنون عشق را باور داشت
داوينچي حتي غرق در پرواز شد و بسيار عجيب است كه مردي در قرن 15 ميلادي درست 400 سال پيش از برادران ويلبر رايت آرزوي پرواز را عملي سازد و با بالهائي كه خود ساخته بود چندين با ر قصد پر واز كرد و با جراحات زيادي مواجه شد قصه تكرار اين آزمايش در آن روزگار يك واقعيت را به اثبات رساند
” نا ممكن غير ممكن است ”
هر چند كه داوينچي به آرزوي پرواز نرسيد اما توانست عجيب ترين ساعت و دقيق ترين آنها را برساند داوينچي در چنين روزي به دنيا آمده است در روزي بهاري در كشوري كه به آن كشور چكمه گويند بسياري از ايتاليائي و يا ساكنان كشور ايتاليا معتقدند كه بخشي از چكمه هستند اما شايد داوينچي تنها كسي بود كه خود را بخشي از اين چكمه و در محدوديت ” چاره اي نيست ” نگذاشت و نگذاشت كه پوشيده شود بلكه خود چكمه را پوشيد او خود خواست و اين حكايت چكمه نشدن بلكه چكمه پوش شدن است و به مدد عشق و علاقه اش به ديدن ها و خلق صحنه ها چكمه پوش شد و فرا تر از مرزهاي كشور ايتاليا تبديل به داوينچي با لبخندي كه او ديد و رسم كرد و شام آخري كه او نديد اما تصور كرد و خالق صد ها اثر ديگري ملقب شد شايد تولد داوينچي براي هر كدام از ما بتواند پيامي ز امروز دهد در چنين روز بهاري ما نيز چون داوينچي بايد كه لبخند ها را ببينيم نه تنها مال ژوكوند يا موناليزا را بلكه زيبا ترين آنها كه از آن عزيزانمان هستند شايد امروز بر ما باشد كه به پاس لبخند جاو داني كه داوينچي به ما داد هر كدام از ما لبخندي به عزيزانمان زنيم و با مهر به آنها نشان دهيم كه دوستشان داريم شايد اين لبخند ما بتواند همواره براي آنها چون لبخند موناليزا جاو دانه شود امروز مي توانيم تصوير شام آخر را به گونه اي ديگر رسم كنيم و قصه
” رفيقان قدر يكديگر بدانيد /كه اجل سنگ است و آدم چو ن شيشه ” را بخاطر داشته باشيم و از اين لحظه اكنون بهره گيريم
بيائيم در همين دم زندگي كنيم و لحظه هاي جاو دانه چون تابلو معروف شام آخر بسازيم امروز مي توانيم بال بگشائيم و چون آن روزهائي اوايل قرن 15 ايتاليا كه پرواز را غير ممكن مي دانستند به قامت داوينچي در آئيم و گوئيم
آري شدني است و ناممكن غير ممكن است
و اين باور را به تمامي در آغوش گيريم و اميد وار باشيم و ايمان داشته باشيم و عاشق باشيم امروز به احترام داوينچي به پاس نشانه هائي كه از شادي با لبخند موناليز و زيستن در لحظه اكنون كه با شام آخر و اميد كه با پروازهايش با بالهاي چوبي داد به او درود مي فرستيم به مردي كه عشق و اميد و ايمان را برايمان نزديك به 600 سال پيش تداعي كرد مردي كه نامش لئوناردو داوينچي بود و هيچگاه از خاطره ها نخواهد رفت و باورمان ساخت كه جاودانگي مي تواند حتي به سادگي يك لبخند باشد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد