PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان غم انگیز ( عروسی)



Mr.Engineer
17th April 2011, 12:59 AM
http://img4up.com/up2/2141467305556241.jpg


شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.

میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده.

داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.

مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن.

مریم جان سالمی ؟؟؟

آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو.

مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.

لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده!

همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند.

کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده.

بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم.
دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه.
کاش منو تو لباس عروسی می دیدی.
مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟!
علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم.
می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم.
ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟!
گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟!
علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟!
داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟!
کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند.
علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.
حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره.
روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟!
روزی که دلامون لرزید، یادته؟!
روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟!
علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند.
یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری.
یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه!
می گفتی که من بخندم.
علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم.
هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام.
روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات.
دارم به قولم عمل می کنم.
هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ.
پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم.
نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه.
همین جا تمومش می کنم.
واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام.
وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان!
عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم.
دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت.
دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه.
سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود.
نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود.
پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده.
حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت!
مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

Dirya_Del
19th April 2012, 08:03 PM
واقعا غم انگیز بود [narahat]

1=1+1
19th April 2012, 08:49 PM
راس راسکی موقعی میخوندمش گریه کرم sh_dokhtar3

نمیدونم واقعیه یا نه
جزئیاتشم نمیدونم
ولی توی شرایط نرمال این کار اشتباهه حتی اگه خونواده هااجازه ندن باید صبر کرد sh_omomi27

م.محسن
19th April 2012, 09:02 PM
تأمل برانگیزه ...

sheri khoshgele
19th April 2012, 11:15 PM
قشنگترین داستانی بود ک خوندم اشکام بند نمیان شاید چون یکم شباهت داریم.خیلی ممنون.امیدوارم پایان هیچ عشقی تو دنیا این نشه.

محسن آزماینده
20th April 2012, 10:05 AM
عشق برای آغاز زندگی لازمه

ولی کافی نیست

همچنین مشخص نیست که این عشق در روزهای بعد از ازدواج هم ماندگار باشد

برای همین بهتره در ازدواج عاقلانه و در روزهای بعد از ازدواج عاشقانه بود

پدر و مادر با تجربه ای دارند،بهتر میتوانند تصمیم بگیرند و نباید مخالفت آنها را نکوهش کرد

بهترین کار به نظر من اینه که از رابطه های قبل از ازدواج جلوگیری کرد و روزی 3 بار به گفت : ((من سنگ دل هستم )) تا احیانا اگر کسی را دیدین عاشق نشوید[nishkhand]

البته دیگه شد روانشناسی

تاری
20th April 2012, 12:46 PM
عشق برای آغاز زندگی لازمه

ولی کافی نیست

همچنین مشخص نیست که این عشق در روزهای بعد از ازدواج هم ماندگار باشد

برای همین بهتره در ازدواج عاقلانه و در روزهای بعد از ازدواج عاشقانه بود

پدر و مادر با تجربه ای دارند،بهتر میتوانند تصمیم بگیرند و نباید مخالفت آنها را نکوهش کرد

بهترین کار به نظر من اینه که از رابطه های قبل از ازدواج جلوگیری کرد و روزی 3 بار به گفت : ((من سنگ دل هستم )) تا احیانا اگر کسی را دیدین عاشق نشوید[nishkhand]

البته دیگه شد روانشناسی


3 بار به مقدار 3 بار وعده غذایی ؟ [khande] حالا دو بار بشه یه دفعه مبتلا نشین. یا 4 بار شد دیگه سنگ عقیق نشه !
ولی جدای از شوخی نمی دونم علت چیه ماها دلو قفل کردیم که چی یه دفعه ...[tafakor]

محسن آزماینده
20th April 2012, 01:08 PM
اگه بیشتر هم شد عیبی نداره
چون میشه محکم کاری

شاید به جای چشم تو چشم شدن،نگاهها به هم گره خورد که ...


جدا از شوخی برای دوست داشتن باید هزینه کرد

این هزینه میتونه وقت،نوعی مشغله ذهنی و ...باشه

وقتی کسی نمیتونه هزینه کنه بهتره که دلش را قفل بزنه

همچنین باید به تجربه بزرگترها اعتماد کرد

نازخاتون
20th April 2012, 01:21 PM
[narahat]

تاری
20th April 2012, 01:34 PM
اگه بیشتر هم شد عیبی نداره
چون میشه محکم کاری

شاید به جای چشم تو چشم شدن،نگاهها به هم گره خورد که ...


جدا از شوخی برای دوست داشتن باید هزینه کرد

این هزینه میتونه وقت،نوعی مشغله ذهنی و ...باشه

وقتی کسی نمیتونه هزینه کنه بهتره که دلش را قفل بزنه

همچنین باید به تجربه بزرگترها اعتماد کرد

کاملا موافقم. پاسختون خیلی عالی بود.

پت
20th April 2012, 02:46 PM
کلی ناراحت شدم.........
اما با پاسخ آقا محسن آزماینده خنده م گرفت..جالب بود...

محسن آزماینده
20th April 2012, 02:48 PM
کلی ناراحت شدم.........
اما با پاسخ آقا محسن آزماینده خنده م گرفت..جالب بود...


[khande][khande][khande]

مگه من جک گفتم؟؟؟؟

عرفان سلیم زاده
20th April 2012, 03:20 PM
به راستی عشق عقل رو از کار می انداره[negaran]
نباید ازشون ناراحت بشیم چون اونها دیگه مجنون بودن.
امیدوارم خدا تو اخرت بهشون گیر نده چون خودکشی گناه بزرگیه[bihes]

باستان شناس
20th April 2012, 03:20 PM
دوستان این داستان از نظر من

نمودار زندگی ادم های بی اراده و ضعیف النفس رو هست که در جای جای و خط به خط داستان دیده میشد !

این داستان ناقص هست و جزییات اصلی ماجرا درش نیست

برای همین باعث میشه همه دوستان از دید کاملا عاطفی و احساسی بهش نگاه کنن

و اگر کسی تایید نکنه داستان رو سنگدل خطاب بشه !

ولی نه واقعا بزرگترین گناه خدا ...کشتن روح و جسمت ....در مقابل اطاعت از نفس و هوس ها چقدر ارزشمنده !

اگر از داستان نتیجه بگیریم

همه کسانی که به اهدافشون در زندگی نرسیدند روزی صد بار خودکشی میکردند ....

و اینجاست که صبر و صبوری و اراده و مقاوت در مقابل تقدیر و قسمت دیده میشه

و اینجاست که ادما محک میخورن که قوی هستن یا ضعیف و کم اراده ....

پس نیاز هست گاهی خودمون رو محک بزنیم که ایا ادم نیاز فقط به منطق داره یا فقط باید عاطفی باشه !

عواطف تغییر پذیرن و هر دم به هر سمتی میتونن تغییر جهت بدن ولی وقتی منطقی باشی مسیر درست میری و در کنار عاطفه خودت را هم حفظ کردید !

ای کاش به جای رفتار خودخواهانه دو جوان رفتار سرتاسر منطقی انها رو میدیدم ...منطق در کنار عاطفه !

خودکشی ...
ضعیف ترین و اولین کاری هست که ادم های ضعیف النفس بهش روی میاوردند و خدا برای آنان عذاب بس بزرگ در انتظار نگاه خواهد داشت !

پت
20th April 2012, 03:35 PM
[khande][khande][khande]

مگه من جک گفتم؟؟؟؟


نه جک نگفتید اما از طرز فکرت خنده م گرفت

محسن آزماینده
20th April 2012, 03:37 PM
نه جک نگفتید اما از طرز فکرت خنده م گرفت

میشه بیشتر توضیح بدین؟؟؟؟

پت
20th April 2012, 03:38 PM
دوستان این داستان از نظر من

نمودار زندگی ادم های بی اراده و ضعیف النفس رو هست که در جای جای و خط به خط داستان دیده میشد !

این داستان ناقص هست و جزییات اصلی ماجرا درش نیست

برای همین باعث میشه همه دوستان از دید کاملا عاطفی و احساسی بهش نگاه کنن

و اگر کسی تایید نکنه داستان رو سنگدل خطاب بشه !

ولی نه واقعا بزرگترین گناه خدا ...کشتن روح و جسمت ....در مقابل اطاعت از نفس و هوس ها چقدر ارزشمنده !

اگر از داستان نتیجه بگیریم

همه کسانی که به اهدافشون در زندگی نرسیدند روزی صد بار خودکشی میکردند ....

و اینجاست که صبر و صبوری و اراده و مقاوت در مقابل تقدیر و قسمت دیده میشه

و اینجاست که ادما محک میخورن که قوی هستن یا ضعیف و کم اراده ....

پس نیاز هست گاهی خودمون رو محک بزنیم که ایا ادم نیاز فقط به منطق داره یا فقط باید عاطفی باشه !

عواطف تغییر پذیرن و هر دم به هر سمتی میتونن تغییر جهت بدن ولی وقتی منطقی باشی مسیر درست میری و در کنار عاطفه خودت را هم حفظ کردید !

ای کاش به جای رفتار خودخواهانه دو جوان رفتار سرتاسر منطقی انها رو میدیدم ...منطق در کنار عاطفه !

خودکشی ...
ضعیف ترین و اولین کاری هست که ادم های ضعیف النفس بهش روی میاوردند و خدا برای آنان عذاب بس بزرگ در انتظار نگاه خواهد داشت !





کاملا قبول دارم حرفتو ....

پت
20th April 2012, 03:45 PM
میشه بیشتر توضیح بدین؟؟؟؟

"بهترین کار به نظر من اینه که از رابطه های قبل از ازدواج جلوگیری کرد و روزی 3 بار به گفت : ((من سنگ دل هستم )) تا احیانا اگر کسی را دیدین عاشق نشوید[nishkhand]"

اینکه میگی قلبتو روی عشقای قبل ازدواج میبندی
داداش من...عشق اگه
بخواد بیاد از منو شما اجازه نمیخواد...میاد بدون اینکه تو بخوای...
و باید از خداتم باشه که خدا تورو لایق بدونه و مهرتو رو توی دل یکی قرار بده.......

محسن آزماینده
20th April 2012, 03:48 PM
"بهترین کار به نظر من اینه که از رابطه های قبل از ازدواج جلوگیری کرد و روزی 3 بار به گفت : ((من سنگ دل هستم )) تا احیانا اگر کسی را دیدین عاشق نشوید[nishkhand]"

اینکه میگی قلبتو روی عشقای قبل ازدواج میبندی
داداش من...عشق اگه
بخواد بیاد از منو شما اجازه نمیخواد...میاد بدون اینکه تو بخوای...
و باید از خداتم باشه که خدا تورو لایق بدونه و مهرتو رو توی دل یکی قرار بده.......

عشق چطوری میاد؟؟؟

اینکه آدم عاشق بشه دست خودشه

یک مثال ساده

2 یا 3 شب قبل از خواب به یکی یا یک چیزی فکر کنی ،شب چهارم خوابت نمیبره و گمان میکنی که عاشق شدی

همین

1=1+1
20th April 2012, 04:11 PM
عشق چطوری میاد؟؟؟اینکه آدم عاشق بشه دست خودشهیک مثال ساده2 یا 3 شب قبل از خواب به یکی یا یک چیزی فکر کنی ،شب چهارم خوابت نمیبره و گمان میکنی که عاشق شدیهمیناشتباه فکر میکنیولی به همین طرز فکر ادامه بده خیلی خوبهاین بار اشتباه فکر کردنت خیلی بهت کمک میکنهsh_omomi82

پت
20th April 2012, 04:12 PM
عشق چطوری میاد؟؟؟

اینکه آدم عاشق بشه دست خودشه

یک مثال ساده

2 یا 3 شب قبل از خواب به یکی یا یک چیزی فکر کنی ،شب چهارم خوابت نمیبره و گمان میکنی که عاشق شدی

همین

نه جانم...اینا عشقای کوچه بازاریه..که زودگذره..مثلا تو یه دختره رو میبینی از قیافش خوشت میاد
دیگه این دسته خودته ک بهش فکر کنی ....توجه کن..خودت میخوای ک بهش فکر کنی..بعد با دیدن یکی دیگه قبلیرو از یاد میبری..
اما گاهی بدونی ک بخوای یکی رو همش توی ذهنت مرورش میکنی..نگرانش میشی...بی قرارش میشی..وووووووووو...
ببین خودش میاد توی ذهنت..دست تو نیست..
ببین اون زمانا گذشت که دخترپسر سنتی ازدواج میکردن
الان باید قبل از ازدواج طرفت رو کاملا بشناسی..باهاش بارها نشست و برخاست داشته باشی ...صدالبته بهتره ک خانواده ها هم از این روابط خبر داشته باشن..
تو فردا میری با یکی ازدواج میکنی ک مورد پسند خانوادته..آدم خوبیم هستش...تو هم آدم خوبی هستی...اما همدیگرو نمیفهمید..مگه چقدر میشه از کار همدیگه گذشت کنید؟؟....
فردا روزگار ک پیر شدی بر میگردی به عقب نگاه ک میکنی میبینی هیچ لذتی از این زندگی دو روزه نبردی..همش بدون لذت گذشته..

محسن آزماینده
20th April 2012, 04:17 PM
نه جانم...اینا عشقای کوچه بازاریه..که زودگذره..مثلا تو یه دختره رو میبینی از قیافش خوشت میاد
دیگه این دسته خودته ک بهش فکر کنی ....توجه کن..خودت میخوای ک بهش فکر کنی..بعد با دیدن یکی دیگه قبلیرو از یاد میبری..
اما گاهی بدونی ک بخوای یکی رو همش توی ذهنت مرورش میکنی..نگرانش میشی...بی قرارش میشی..وووووووووو...
ببین خودش میاد توی ذهنت..دست تو نیست..
ببین اون زمانا گذشت که دخترپسر سنتی ازدواج میکردن
الان باید قبل از ازدواج طرفت رو کاملا بشناسی..باهاش بارها نشست و برخاست داشته باشی ...صدالبته بهتره ک خانواده ها هم از این روابط خبر داشته باشن..
تو فردا میری با یکی ازدواج میکنی ک مورد پسند خانوادته..آدم خوبیم هستش...تو هم آدم خوبی هستی...اما همدیگرو نمیفهمید..مگه چقدر میشه از کار همدیگه گذشت کنید؟؟....
فردا روزگار ک پیر شدی بر میگردی به عقب نگاه ک میکنی میبینی هیچ لذتی از این زندگی دو روزه نبردی..همش بدون لذت گذشته..

اینطوری هم کورکورانه نیست

ممنون

پت
20th April 2012, 04:31 PM
اینطوری هم کورکورانه نیست

ممنون

خواهش میشود...

BaAaroOoN
20th April 2012, 09:11 PM
من با این قضیه که به خاطر یه نفر خودکشی کنی مخالفم! فردا اون دنیا اون پسره میخواد بیاد و واسه من شفاعت کنه یا......!اما با نظر دوستامون هم که میگن عشق و میتونیم با کنترل چشم مانع بشیم هم مخالفم!برا من که اصلا قیافه و تحصیلات و پول مهم نیس که بخوام با دیدن عاشق بشم!من اصن ممکنه کسیو نبینم و عاشقش بشم!اونوخ بازم واسش تجویزی دارین؟اگه دارین بگین!عشقی که با قیافه فرد مقابل ایجاد بشه ریالی نمی ارزه.......................................... ...[cheshmak]

محسن آزماینده
20th April 2012, 09:38 PM
من با این قضیه که به خاطر یه نفر خودکشی کنی مخالفم! فردا اون دنیا اون پسره میخواد بیاد و واسه من شفاعت کنه یا......!اما با نظر دوستامون هم که میگن عشق و میتونیم با کنترل چشم مانع بشیم هم مخالفم!برا من که اصلا قیافه و تحصیلات و پول مهم نیس که بخوام با دیدن عاشق بشم!من اصن ممکنه کسیو نبینم و عاشقش بشم!اونوخ بازم واسش تجویزی دارین؟اگه دارین بگین!عشقی که با قیافه فرد مقابل ایجاد بشه ریالی نمی ارزه.......................................... ...[cheshmak]

برای عاشق شدن باید معیارهای مختلفی را در نظر گرفت

من حرف شما را قبول ندارم

من نمیگم قیافه برام مهمه و باید حتما کسی را از نزدیک ببینم

ولی برای اینکه طرف مقابل را بشناسم،بایدحتما از نزدیک برخورد داشته باشم و این در مورد خیلی از آدمهای دنیا صدق میکند

حال نمیدانم شما چطور بدون اینکه طرف مقابلت را ببینی میخواهی او را بشناسی؟؟؟

atnhe27
20th April 2012, 10:06 PM
آنجا که عشق فرمان میدهد محال سر تسلیم فرود می آورد ....................

-kimia-
20th April 2012, 10:27 PM
اشتباه فکر میکنیولی به همین طرز فکر ادامه بده خیلی خوبهاین بار اشتباه فکر کردنت خیلی بهت کمک میکنهsh_omomi82
ولی به نظر من درسته و جواب میده. اگه بخوای عاشق نشی ،میتونی جلو خیلی از فکر ها و نگاهاتو بگیری و منطقی با همه چیز بر خورد کنی [golrooz]

-kimia-
20th April 2012, 10:32 PM
نه جانم...اینا عشقای کوچه بازاریه..که زودگذره..مثلا تو یه دختره رو میبینی از قیافش خوشت میاد
دیگه این دسته خودته ک بهش فکر کنی ....توجه کن..خودت میخوای ک بهش فکر کنی..بعد با دیدن یکی دیگه قبلیرو از یاد میبری..
اما گاهی بدونی ک بخوای یکی رو همش توی ذهنت مرورش میکنی..نگرانش میشی...بی قرارش میشی..وووووووووو...
ببین خودش میاد توی ذهنت..دست تو نیست..
ببین اون زمانا گذشت که دخترپسر سنتی ازدواج میکردن
الان باید قبل از ازدواج طرفت رو کاملا بشناسی..باهاش بارها نشست و برخاست داشته باشی ...صدالبته بهتره ک خانواده ها هم از این روابط خبر داشته باشن..
تو فردا میری با یکی ازدواج میکنی ک مورد پسند خانوادته..آدم خوبیم هستش...تو هم آدم خوبی هستی...اما همدیگرو نمیفهمید..مگه چقدر میشه از کار همدیگه گذشت کنید؟؟....
فردا روزگار ک پیر شدی بر میگردی به عقب نگاه ک میکنی میبینی هیچ لذتی از این زندگی دو روزه نبردی..همش بدون لذت گذشته..
به نظر من خیلی از رابطه ها پتانسیل تبدیل شدن به عشق و داره پس میشه یه انتخاب درست همراه با عشق داشت. درسته باید طرف رو بشناسی ولی به نظرم بهتره اول از همه لحاظ طرفتو محک بزنی بعد اچازه بدی دل وارد شه!

پت
21st April 2012, 03:04 PM
به نظر من خیلی از رابطه ها پتانسیل تبدیل شدن به عشق و داره پس میشه یه انتخاب درست همراه با عشق داشت. درسته باید طرف رو بشناسی ولی به نظرم بهتره اول از همه لحاظ طرفتو محک بزنی بعد اچازه بدی دل وارد شه!

بله عزیزم..من حرفت رو قبول دارم

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد