ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر گرد وغبار نشسته روی زندگیم



Mr.Engineer
17th April 2011, 01:51 AM
گرد وغبار نشسته روی زندگیم
بی حس شدن دل خوشیام مثل بناهای قدیم
زندگیم شده ماتم و گفتنیهام شدن سکوت
از همه ی نوشته هام مونده به جا کمی خطوط
خطوطی که بی معنی اند واسه تموم آدما
خطوط که مرز منن واسه رسیدن به خدا
می خوام که با نوشته هام نگفتنی ها را بگم
زندگی را معنی کنم با غصه ها وداع بگم
ولی چرا نمی تونم فقط تو می تونی بگی
توای که با سکوت محض جواب حرفهام ومیگی
شما بگیدوقتی دری بسته باشه مگه میشه داخلشو دید
وقتی که دل فروشی نیست مگه میشه اونو خرید
از من نخوا دل بکنم از همه ی این خاطرات
چیزی که دل بستنی شد نمی دل ازش برید

*yas*
28th April 2011, 03:01 AM
بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم .
گرچه میدانم كه عمری در غریبی زیستم .
مثل رودی

بستر این خاك را طی كرده ام .
تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم .
در عبور از لحظه ها

بر روی پای اشتیاق .
لب شكست از خشكی اما همچنان می ایستم .
دستهایت برگهای عمر

سبزم را ربود .
گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم .
ای ماه شب تار یاریم كن تا

بدانم سایه گمگشته ای از كیست

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد