PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مهر همين نزديكي است....



touraj atef
15th April 2011, 12:50 PM
نگاه به آسمان مي كنيم نزديك به سحر است و بي خوابي شبانگاهي باعث نشده است كه زيبائي لحظه پيوند شب به روز را از دست دهم و زير لب خوانم يار مهر بان آيد همي
مهر پر آفتاب آيد همي
و آسمان بنفش مي شود و نيلي مي شود و آبي مي شود گوئي آبي بايد همواره پر شكوه باشد چون آبي بي كران آسمان و آبي درياي و چه زيبا است كه آبي آسمان باشد و آبي دريا باشد و طلوع خورشيد و تو رعنا كه نيستي
با لبخند به آسمان چشم دوخته ام نمي دانم چرا اين گونه بي قرار هستم و حس مي كنم كه وصال شب و روز طولاني شده است و هنوز شب و روز چون معشوق و عاشق در پي يك شبانگاه پر ز عشق بازي خيال جدائي از هم ندارم دل نگرانم و پيش خود گويم
اگر آفتابي نيايد؟
اگر مهر قهر كند؟
اگر روز نخواهد به شب اعتماد كند و دامن گستراند؟
اگر معشوق شب گريزي نزند و چون مهر بان ياري نخواهد تن تب زده به محبوب خود را رها كند ؟
وصل شيرين است و چه دلهره آور كه آيا در پي آن حكايت جدائي تواند كه باز آيد شيره جان را توان كه ز جوهر درون جدا كرد ؟
و وصل هميشه با دلهره است و من به ُآسمان مي نگرم و به ياد قصه هاي روزگار قديم و حكايتهاي آخر زمان متداول اين روزها گوش مي دهم اما ايمان دانم كه مهر خواهد آمد از پشت آن كوه بلند خاكستري كه ديگر رخت سپيد زمستاني خود را بر تن نكرده است
دل به آفتاب بسته ام
دل به آبي آسمان دارم
مي دانم و مي دانم مي آيد
اما دلهره مرا رها نسازد
اميد دارم كه امروز آيد اما زكجا ؟
ايمان دارم كه باز مهري مرا گرم خواهد اما زكجا؟
مي دانم يار با من است اما زكجا ؟
دانم هنوز مي داند محبوب دور و آشنا است اما زكجا ؟
چشمهايم نگران به آسمان چشم دوخته است
و باز حكايت ايمان و اميد و مهر پايان خوشي دارد
مهر وداع به ماه مي كند
شايد بوسه اي مي فرستد و وعده عشق بازي غروب را به هم مي دهند
تن گرم مهر و دستهاي سرد مه را خواهد
مهر و مه باز تنگ آغوش
و باز حكايت عاشقانه ادامه دارد
نگاه به مهر مي كنم و به ياد قصه ماه مي افتم و شعري از ديويد وايت شاعر آمريكائي كه " ايمان " نام دارد

ايمان

" ديويد وايت"

مي خواهم درباره ايمان بنويسم
درباره شكل بيرون آمدن ماه
از پس برف هاي سرد شبها پس از ديگري
با ايمان ووفادار حتي زماني كه از شدت گردي و كمال رنگ باخته است
به آرامي آخرين هلالش را شكل مي دهد و آن نور نقره اي رنگ غير ممكنش را
پيش از آخرين تاريكي ها بر همه مي پاشد
اما من خود هيچ ايماني ندارم
من از ورود كوچكترين ذره اش ممانعت كردم
بگذار براي بعد شعر كوچك من
مثل ماه نو نحيف و كمي روشن
تو نخستين دعا كننده اي باش
كه چشمم را به روي ايمان مي گشائي
.......................................
حال به مهر مي نگرم چشمهايم را چون وايت به روي ايمان گشايم نخستين دعا ي روز را بهر لحظه وصال مه به مهر دارم
ايمان به محبوب دارم به عشق دارم به آغوشش دارم به بوسه هايش بي انقطاع باور دارم
و من به كوچكتري ذره مهر هم با مهر بنگرم
آفتابي مي شوم
عاشقانه آغوشي همين نزديكي است
فقط ايماني بايد
اميد بايد
مهر همين نزديكي است
مهر همين نزديكي است...

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد