ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بهانه پاييزي



touraj atef
13th April 2011, 11:03 AM
با دخترم آيلي كه به سوي مدرسه در اين بهار زيباي تهران مي رويم آسمان شهرمان را ابري مي بينيم اما خاكستري آُسمان نمي تواند شور و شوق كودكي آيلي را از او بگيرد و با چشمها و ذهن بهاري و جواني خودش مي گويد
-بابائي !بهار شده است اين همه سبزي را دوست دارم و كاش هميشه بهار باشد چون من بهار را دوست دارم
از او مي پرسم
- فقط بهار را دوست داري؟
دخترك سيماي انديشمندي مي گيرد و بعد اعتراف مي كند كه فصل تابستان را بخاطر تعطيلي مدرسه ها دوست دارد و زمستانهاي برفي را هم علاقمند است مخصوصا كه برفي باشد و تعطيلي مدرسه و خوابي گرم و بي دغدغه درس و مشق فردا اما با قاطعيت با بي مهري از پاييز سخن مي راند و به من مي گويد
- پاييز را دوست ندارم چون دل گير است
به دنياي كودكي او مي نگرم و به ياد اين قطعه كوچك مي افتم
سالها پيش كه كودكي بودم سر هر كوچه كسي بود كه چيني را بند ميزد و صد البته با عشق و من آنروز به خود مي گفتم چه بي هوده تلاشي دارد طفلك ,اما حالا سالها در پي سالها ديگر او در كوچه من و همسايه و همشهري من نيست و حالا كه دل تركي دارد و من دربدر كوي به كوي و شهر به شهر در پي بند زن شهرم مي گردم...
و حالا دخترم براي اين كه در پي بند زني نباشد مي خواهد پاييز را نفي كند از او خواستم كه به درختاني كه دوست دارد باز هم بنگرد و بعد به او مي گويم
- پاييز هم با همين درختان است همين درختان سبزي كه امروز آنها را مي نگريم شايد دلگير باشد اما رسم رفاقت نيست كه فقط بهاري رفيق باشيم و در پاييز روزگار يار بهاري را از ياد ببريم
آيلي به فكر فرو مي رود و من به جدال فكري خودم ادامه مي دهم به ياد چيني بند زن مي افتم و همان چيني بند زني كه قوري بوته گل سرخي مادربزرگهاي ما بند مي زد راستي چقدر دلمان مي خواهد كه هميشه بهاري باشيم ؟ به ياد جمله اي معروف از وصف پاييز مي افتم كه مي گويد پاييز همان بهاري است كه دلداده است انديشيدم كه شايد راز قصه آن چيني بند زن و دلخوري آيلي از پاييز در همين جمله باشد يعني دلدادگي باعث مي شود كه دلي ترك بخورد كه به دنبال چيني بند زن روزگار مي گردد كه جاي قوري گل سرخي به دنبال بند زدن ترك دلش در حكايت گل قرمز عشق است شايد قصه پاييز دلداري اين باشد كه دل دارد ترك خورده در هجر و دوري يار بهاري كه بوده و رفته است تا باز برگردد و شايد در بازگشت او نباشد ...چرا اين گونه ترسي وجود همه ما را گرفته است ؟ چيني بند زنها رفته اند اما بند زدن دل را كه چيني بند زن نتواند كند كه كار بند زدن دل را باز دلي نمايد نمي دانم از كدام قبيله و ماوائي ؟ اما گر دل كسي ترك برداشته و مي داني كه پاييزي حكايتي دارد بهاريش باش بهر دلي كه امروز نيازمند بند زدن تو است و شايد فردا او بند زني ناپيدائي باشد كه گوئي براي هميشه در خاطره ها رفته است و گر حس كردي دلي داري پر ترك و چون حكايت درخت پاييزي سر كوچه ما است كه عاشقي به اسم آيلي دارد به ياد آور كه از تو بايد كه بر تو باشد از اين دل بايد مهر ورزد
اگر خشمگيني ببخش
اگر دلگيري از ياد ببر
اگر غمگيني نوازشش كن
مي توان با دل غمگين در به در به دنبال بند زني گشت كه گر بود گم نمي شد كه بند زن مي آيد بي آن كه باور به نبودنش داشته باشي و يا به دنبال بند زني خود مي توان هزاران سنگ بر شيشه دل كوبيد و مي تواند لكه ها يش را باورتازه پاك كرد مي توان از ياد نبرد كه دل در پي بند امروز همان درخت بهاري سبز است كه بايد راست قامت ماند تا بهار را تجربه كند بايد به استقامت زمستاني باور داشته باشد تا باروري تابستاني را در آغوش گيرد بايد رويا را پشت پنجره دل ديد بايد باز مهر و اميد و ايمان را در قوري دل دم كرد و شيره جان نمود بايد بند زده شود بايد باور به بند زدن به غير خودي را از ياد برد كه چنين است كه ديگر حسرت بند زني نمي آيد و در پي بي پاييزي نمي رويم كه بهار در وجود بايد و باورش بايد در اندرون باشد
صداي آيلي مرا از قصه افكار دور و دراز بيرون مي برد و او مي گويد
- بابائي !درخت را دوست دارم چه بهار باشد و چه پاييزي آخر دوست داشتن كه شرط ندارد
به اين مي انديشم كه به راستي دوست داشتن شرط ندارد دل ترك خورده در به در بند زن پير نبايد باشد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد